جک، همراه با گروهش، دست به سرقت بزرگی می زند اما ماجرا آنطور که او فکر می کرد، ادامه پیدا نمی کند … واقعاً نمی دانم چرا هر بار که قهرمانِ داستان می خواهد وارد خانه ی آدم بده بشود که کلی محافظِ اسلحه به دست از آن مراقبت می کنند، حتماً باید یکی از محافظین، دستشویی داشته باشد و بیاید پای درخت تا قضای حاجت کند تا اینطوری، قهرمان از غفلتِ محافظ استفاده کرده، از پشت درخت در بیاید و با یک حرکت، ناکارش کند و به راه خود ادامه بدهد!!! یکی از احمقانه ترین اکشن های دهه با داستانی گنگ، سطحی و نامفهوم.
کِیت که از یک مهمانی خارج می شود تا خودش را به هنرپیشه ی مورد علاقه اش، جرج کلونی برساند و از او امضا بگیرد، به دلیل نبودنِ تاکسی، مجبور می شود با مترو خودش را به محل مورد نظر برساند. اما مترو خلوت است و انگار او تنها مسافر این خط … باور بفرمایید اگر این فیلم را نبینید هم چیزی را از دست نخواهید داد. درست است که فیلمساز، خوشبختانه، اینبار بدون دیالوگ و تنها با نشان دادن تصاویر، گذشته ی موجودِ ناقص الخلقه ی داستانش را به تماشاگر معرفی می کند و با زیرکی، نشان می دهد که این موجود، چطور به این شکل در آمده، اما باور بفرمایید نمی ارزد هشتاد دقیقه پای فیلم بنشینید تا تنها این نکته دستگیرتان شود!
یک فیلم بی سر و ته از سینمای تایلند. هر چقدر سعی می کنم بفهمم بالاخره ماجرا چیست، بیفایده است! یک داستان نامفهوم از مردی که مثلاً خوب است و بعد بد می شود. چرا؟ علتش را نمی دانم! این وسط، قهرمان داستان، همه چیز را وارونه می بیند که نمی دانم قرار است این وارونه دیدن چه ارجاع فرامتنی ای باشد.
گوئیدو تبهکاری ست که عاشق آنا، دختر صندوقدار می شود. عشق آتشینی که باعث می شود آنا هر کاری برای گوئیدو بکند حتی وارد شدن در خلافکاری های او … زوم های ناگهانی، حرکات شلخته ی دوربین و دوبله های بی روحِ ایتالیایی، خصوصیات فیلم های ایتالیایی در دهه های ۶۰ و ۷۰ هستند که در این فیلم خودنمایی می کنند. داستانی ضعیف از یک عشق غیرمعمولی که نه خودِ عشق را باور می کنیم و نه آن سیلی های آبدار گوئیدو به آنا را! فیلم برای خودش سبک جالبی دارد؛ مثلاً بدون پیش زمینه دادن به تماشاگر، فقط با یک کات، شش هفت سال زمان جلو می رود!!!
یک ساختار دستمالی شده ـ نسبت به زمان ساخت فیلم ـ درباره ی داستان هایی که به موازات هم پیش می روند و جاهایی به هم برخورد می کنند. حکایت آدم هایی که معلوم نیست دنبال چه می گردند و از جان هم چه می خواهند. حوصله می طلبد نشستن و تا آخر تماشا کردن این فیلمِ کُند و سرد و نامفهوم. “انتقام” فیلمِ دیگرِ اشپیلمن، عمیق و عالی بود اما این یکی، شدیداً دافعه ایجاد می کند.
متأسفم که مجبورم از چنین اصطلاحی برای این فیلم استفاده کنم: خزعبلاتِ مطلق.
سبک خاص فیلم، مانع از آن است که بشود سر در آورد چه می گذرد. دوربین سیال، روی آدم ها می چرخد و آنها گاه زیرلب و گاه با فریاد، حرف هایی می زنند و امکان ندارد متوجه بشوید موضوع چیست! اصولاً نه داستانی در کار است و نه شخصیتی که بتوانیم دنبالش کنیم. ارتباط برقرار کردن با فیلم، کار بسیار بسیار سختی ست. شاید برای خیلی ها، این سبک، سبک جالبی باشد اما برای من که عذاب آور و خسته کننده و بی معنا بود.
مراد که بعد از چند سال از زندان آزاد شده، به سراغ مردی می رود که علاوه بر پاپوش درست کردن برای او و به زندان انداختنش، همسر و بچه ی او را هم از چنگش بیرون آورده است … در نسخه ی دی وی دی فیلم و در قسمت “موارد ویژه”، به تصاویری از مراسم “فرش قرمز” این فیلم برمی خورم. متعجب از اینکه قرار است با چه اثری طرف باشم، مراسم را نگاه می کنم؛ به تک تک افراد حاضر در فیلم جایزه می دهند، از بازیگران بگیرید تا آشپز و عوامل حمل و نقل و غیره. همه برای هم دست می زنند و از اینکه در این فیلم شرکت کرده اند، احساس افتخار می کنند. کارگردان می گوید که جای این اثر در سینمای ایران خالی بود و تهیه کننده هم که پیداست تازه از پشت فرمان کامیون، به شغل تهیه کنندگی ورود کرده، چیزهای عجیب و غریب دیگری می گوید که معنایش این است که ” فیلم ما، فیلم جدیدی ست و عجیب و غریب است و خیلی باحال است و به شما توصیه می کنم ببینیدش و … “. این ها را که می بینم، فوراً شستم خبردار می شود که قرار است فیلمی ببینم، بی مغز و بی معنا و بی در و پیکر. درست است که از قدیم گفته اند: ” میمونه هر چی زشت تره، اطوار و بازیش بیشتره ” اما تجربه هم به من ثابت کرده که هر کس اینهمه، به قول امروزی ها، برای خودش نوشابه باز کند، طبل توخالی ست. با دیدن فیلم، متوجه شدم که اشتباه نمی کرده ام. تصور کنید سی و پنج دقیقه گذشته اما هنوز نمی دانید موضوع چیست و داستان درباره ی کیست؟!!!
یک هنرپیشه ی معروف هالیوودی به خاطر سر و صدایی که رسانه ها درباره ی ازدواجش درست می کنند، تصمیم می گیرد مراسم را در یک جزیره ی دورافتاده برپا کند اما آنجا هم مشکلاتی وجود دارد … این جمله از من است که گفته ام: اگر دخترها، مخصوصاً دخترهای زیر ۲۵ سال وجود نداشتند، نصف بازیگران و خوانندگان دنیا، الان بیکار و بی پول بودند! این فیلمِ ساده لوحانه هم ساخته شده تا دخترهای زیر ۲۵ سال در خیالات خودشان فرو بروند! همین!
فیلم می آید یک چیزهایی بگوید، یک پیام هایی بدهد و یک حرف هایی بزند که اصولاً از عهده اش برنمی آید. خیلی سخت است که دو ساعتِ تمام، حرف های پراکنده و کُند و خسته کننده ی چند روسپی را بشنویم تا مثلاً به این نتیجه برسیم که این ها اسیر این خانه ی لذت هستند، این ها اسیر مردها هستند و خلاصه از این حرف ها. تحمل کردن فیلم واقعاً طاقت فرساست.
فیلمی سرد، کسل کننده، کند، خسته کننده و بی معنا از ازون با شخصیت هایی که احساساتی گنگ و غیرقابل فهم را یدک می کشند و معلوم نیست چه می خواهند.
عده ای از سربازان آمریکایی، برای تمرینات نظامی وارد جنگلی انبوه می شوند و کم کم پی می برند همه چیز جدی ست … فیلمِ دیگری درباره ی ضایعات و اثرات جنگ روی انسان ها و انسانیت، با یک خط داستانی گنگ و خسته کننده و شعار زده که هیچ جذابیتی ندارد.
چهار دختر که نیروهای فراطبیعی دارند … آنقدر فیلم بی بو و خاصیتی ست که آدم تکلیفش را با خودش هم فراموش می کند. حرف فیلم این است که اگر نیروی مافوق بشری دارید، از آن خوب استفاده کنید! این وسط معلوم نیست چرا ناگهان این دخترها که اینهمه باهم خوب بودند، می شوند دشمنِ خونیِ یکدیگر. روایتی سست و نامنظم و از رمق افتاده.
من سینمای ایران رو پیگیری نمیکنم پس بدون شک موضع بی طرف دارم اما به این جمله توجه کنید: تهیه کننده که مشخص است تازه از پشت فرمان کامیون بلند شده….
تنها چیزی که میدونم اینه که این جمله توهین آمیز حاصل تفکر عقب مونده یه “روشنفکر کافه نشین” و شخصیه که نه تنها هنر رو درک نکرده و هنوز از منجلاب روشنفکری رها نشده بلکه تصور میکنه ژست از مد افتاده “دانای کل ضد مردم” هنوز جواب میده. جان فورد با اون عظمتش در معرفی خودش میگف: من جان فورد هستم و وسترن میسازم.همین! اما یه آدم ناشناخته تو یه وب سایت کم بازدید که حتی یک “منتقد آماتور” هم نیست،
اینطور به یک “شغل” و نه حتی “شخصیت تهیه کننده” و نه حتی “اثر تولید شده” توهین میکنه!!!!
شرم آور
منزجر کننده
و رقت انگیزه…
عصبانیت شما رو میتونم درک کنم. خودم وقتی بعد از هفت سال، با کامنت شما برگشتم و متن رو خوندم، بدم اومد. به هر حال آدمها در طول زمان پختهتر میشن و خیلی چیزها تغییر میکنه. البته اینم اضافه کنم که قصدم توهین به شغل تهیهکنندگی نبود ولی خب قبول دارم که بد نوشتم و بسیار هم بد نوشتم. خیلی آماتوری و دم دستی. ممنون از توجهتون.
کامنتش که مال سال ۹۹ پس جریان این ۷ سال چیه؟ چطور هفت سال گذشته؟ یا تاریخ کنار کامنت ها خرابه تو سایت؟🥴
با وجود اینکه انتقاد بجایی بود ولی انعطاف شخصیت شما آفرین داره ، زنده باد