نگاهی به فیلم ۷۱ بخش از گاهشماری شانس ۷۱Fragments of a Chronology of Chance

نگاهی به فیلم ۷۱ بخش از گاهشماری شانس ۷۱Fragments of a Chronology of Chance

  • بازیگران: گابریل کاسمین اوردس ـ لوکاس میکو ـ اتو گرونماندی و …
  • نویسنده و کارگردان: میشاییل هانِکه
  • ۱۰۰ دقیقه؛ محصول استرالیا، آلمان؛ سال ۱۹۹۴
  • ستاره ها: ۳ از ۵

سرمای خشونت

خلاصه ی داستان: زندگی چند آدم که از روی شانس و اتفاق، در یک جا بهم می رسد …

یادداشت: نگاه خاص هانِکه، این فیلمسازِ هوشمند آلمانی، در این فیلم که سومین ساخته ی  سینمایی اش محسوب می شود، به خوبی قابل ردیابی ست. دنیایی یکّه و منحصر به فرد که حتی در  گرم ترین آثارش (؟!) هم، سرمای عجیب و ترسناکی را به بیننده منتقل می کند. سعی می کنم به آن بخش از جهان بینیِ او اشاره داشته باشم که در این فیلم، نشانه هایی از آن دیده می شود. در جهان بینی او، آدم هایی که وقایع و فجایع بزرگ و نفرت آوری مثل جنگ را از سر گذرانده اند، حالا، در جامعه ی پس از جنگ و دنیایی که قرار است همه در کنار هم زندگی کنیم، همچنان در جوّی نامتلاطم و پر غبار به سر می برند که زیرِ ظاهرِ آرامشان نهفته است. آدم هایی که انگار منتظر یک تلنگر هستند تا منفجر شوند، همچنان که جوانِ این فیلم منفجر می شود و دست به قتل عام می زند. آدم های او برای ابرازِ خشونت، به دلیل و انگیزه ای خاص و به چشم آمدنی نیازی ندارند. هدفِ خشونت، خشونت است و هانکِه این را با بی رحمی تمام نشانمان می دهد؛ او می گذارد خونِ روان شده از بدنِ یکی از آدم های بی گناهِ داستانش ( بی گناه؟! )، نَم نَم کفِ سفیدپوشِ زمین را بپوشاند و آنقدر روی این لحظه مکث می کند تا احساس کنیم همه جا را خون در برگرفته. در جایی از فیلم، یکی از زن های داستان که پسرِ ولگردِ خارجی را در ماشین خود نشانده، با اشاره به آدم هایی که در پیاده رو رفت و آمد می کنند و تکرارِ کلمه ی “انسان” به زبان خودش، سعی می کند معنای واژه ها را به پسر بیاموزد. این صحنه به خوبی نشاندهنده ی منظورِ فیلمسازِ باهوش است؛ او سر و کارش با همین “انسان” هاست. همین هایی که ما هر روز دور و بر خود زیاد می بینیم و توجهی هم نمی کنیم. اما هانِکه با دقت به همین انسان ها می نگرد و درونیاتشان را برای ما واکاوی می کند. دنیای هانِکه دنیای روابط سرد و متزلزلی ست که از همان ذاتِ متزلزل و ناآرامِ آدمیزاد نشأت می گیرد. او در همه ی فیلم هایش، خشونت را بخشی جدایی ناپذیر از وجودِ آدمی می داند و در همه ی آثارش به شکل های مختلف به آن می پردازد. چه آن جا که در “بازی های خنده دار” انگار نگاهی طنازانه و تصنعی به خشونتِ آدمیزاد دارد و چه در “ویدئوی بنی” که با تلخی و سردیِ ترسناکی به آن می پردازد و کار را به جایی می رساند که بنی، دوست دخترش را جلوی دوربین تصویربرداری اش می کُشد تا مزه ی کُشتن را چشیده باشد(!) و یا چه در “روبان سفید” که بسیار عمیق تر و ریشه ای تر و حتی ترسناک تر این موضوع را واکاوی می کند و چه در “پنهان” که بسیار ظریف و آرام آرام وارد اعماق لایه های روح یک انسان می شود و از درون آن، هیولای خفته ای را بیدار می کند. آدم های دنیای هانِکه، مثل خانواده ی فیلم تکان دهنده ی “قارّه ی هفتم” به دنبال مدینه ی فاضله ای هستند که حتی در آخرین لحظات زندگی شان هم به آن فکر می کنند اما هیچگاه نمی توانند به آن دست پیدا کنند؛ آن ساحل زیبا، شنی و آفتابی. عوضش این آدم ها تا دلتان بخواهد با مظاهر مدرنیته احاطه شده اند و تبدیل به مصرف گرایانی مطلق گشته اند. تلویزیونِ روشن، جزو جدا نشدنی خانواده های فیلم های هانِکه است. رسانه ای که یکسره مغز و روح آدم هایش را پُر می کند و آن ها را مصرف گرا و کُندذهن بار می آورد. وقتی در “بازی های خنده دار” خونِ بدنِ سوراخ سوراخ شده ی پسرِ کوچک خانواده، روی تلویزیونِ در حال پخشِ برنامه ای می پاشد، اوج نگاه تلخ و بدبینانه ی هانِکه است به این مدیوم سرد و بی روح. مدیومی که پُر شده از انواع و اقسام خبرهای کُشت و کُشتار و قتل و غارت و دزدی، از صبح تا شب و از شب تا صبح، انگار که هیچ خبر خوبی در این دنیا وجود ندارد. آدم های او جلوی این رسانه نشسته اند و این خبرها را با سردی خاصی نگاه می کنند و نمی دانند که عاملِ این جنایت ها کسانی هستند مثل خودشان.

  خشونت برای خشونت ...

خشونت برای خشونت …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم