نگاهی به فیلم فصل کرگدن Rhino Season

نگاهی به فیلم فصل کرگدن Rhino Season

  • بازیگران: بهروز وثوقی ـ مونیکا بلوچی ـ ییلماز اردوغان و …
  • نویسنده و کارگردان: بهمن قبادی
  • ۹۰ دقیقه؛ محصول ایران و ترکیه؛ سال۲۰۱۲
  • ستاره ها: ۲/۵ از ۵

لاک پشت ها هم از آسمان می بارَند!

خلاصه ی داستان: ساحل فرزان، شاعری که در بحبوحه ی انقلاب، توسط انقلابیون دستگیر و روانه ی زندان می شود، بعد از سی سال تحمل شکنجه و حبس، با به دست آوردنِ آزادیِ دوباره، برای پیدا کردن همسرش مینا به استانبول می رود. در آنجا متوجه می شود که مینا با شکنجه گرش در زندان، شخصی به نامِ اکبر رضایی مشغول زندگی ست …

یادداشت: “فصل کرگدن” در ادامه ی لحنِ اعتراض گونه و البته شتاب زده و خامِ فیلمِ بسیار بدِ “کسی از گربه های ایرانی خبر نداره” ساخته شده است. قبادی شخصیتی بسیار جسور، بی تعارف و معترض دارد و سخنور بودنِ او مانع از خستگی  آدم هنگام شنیدنِ حرف هایش می شود. آن زمانی که ایران بود، طی جلساتی که پای حرف هایش می نشستم، نگاهِ معترضِ او به مسائل روزِ جامعه، در همان دیدارها هم مطرح می شد و او خیلی راحت خیلی چیزها را می گفت و این نگاهِ شدیداً افسارگسیخته و پُر از فریاد به اوضاع و احوالِ ایران، در فیلم هایش هم تسری یافته که به راحتی قابل مشاهده است. “فصل کرگدن” در همان نوشته ی ابتدایی، موضعش را با بیننده روشن می کند؛ قبادی فیلمش را به خانواده ی زندانیانی که سال ها در زندان های ایران حبس بوده اند، تقدیم کرده و اینگونه به ما فهمانده که قرار است آن لحن اعتراض گونه و سیاست زده، اینبار به شکلی جدی تر و ظاهراً تلخ تر و البته کمی داستانی تر ادامه پیدا کند. از طرفی در طول داستان، اشعار یک شاعر کُرد، که همشهری قبادی هم هست، خوانده می شود تا از این طریق فضایی شاعرانه بر فیلم حکمفرما باشد و قبادی تلاش می کند با تصاویری که گاهاً معادل اَشعارِ خوانده شده هستند ( مثل لحظه ای که شاعر از بارش سنگ پشت ها حرف می زند و ساحلِ جوان، در حالی که زندانی ست، در فضایی رویاگونه می بیند که از آسمان لاک پشت می بارد )، این جوّ شاعرانه ـ سوررئال را حفظ کند که این امر باعث شده تصاویری گاه عالی در فیلم داشته باشیم که بر کارگردانی فوق العاده ی قبادی صحّه می گذارند. مثل همان صحنه ی بارش لاک پشت ها، یا نمای خاموش کردنِ سیگارِ ساحل در آب دریا، یا عشق بازی ساحل و مینا در زندان برای آخرین بار که بهترین فصلِ فیلم از لحاظ ایده است یا افتادنِ عکسِ راننده ی مینا یعنی اکبر رضایی در حوضچه ی زالوها و یا اسبی که کله اش را از پنجره ی ماشینِ ساحل داخل می آورد و یا انعکاسِ تصویرِ ساحل روی شیشه ی خاموشِ تلویزیون و لرزش تصویر به خاطر عبور قطار یا مترو. بهرحال قبادی با این تصاویر، هم دیدگاه بصری بسیار بالایش را به نمایش می گذارد و هم سعی می کند لحن شاعرانه ی اثرش را هم حفظ کند. اما هر چقدر که قبادیِ کارگردان در کارش موفق است، قبادیِ نویسنده نیست. نمی توانیم حفره های موجود در داستان را به پای نوعِ خاصِ روایتش بگذاریم چرا که هر چقدر هم فیلم فضایی خاص داشته باشد باز هم داستانی دارد که ریشه از واقعیت دور و برمان می گیرد و کاملاً “این جهانی” ست و این را بیش از پیش از نوع دیالوگ های بسیار طبیعی برخی آدم هایش یا پرداختن به یک سری عناصر آشنا متوجه می شویم. می خواهم بگویم هر چقدر هم که قبادی تلاش می کند تا فضای فیلمش را خاص جلوه بدهد اما همچنان همه چیز رئال به نظر می رسد، پس به ناچار ذهن بیننده می رود سمت حفره های موجود در روایت که کم هم نیستند. مثلاً دقت کنید به زمانی که ساحل به استانبول می رود تا مینا را بیابد؛ او وارد دفتری زیرزمینی می شود که معلوم نیست کجاست و چرا پرونده های انبوه ایرانی ها در آنجا نگه داری می شود. واقعاً نمی دانم وجود چنین جایی زاییده ی تخیل قبادی ست یا جنبه ای واقعی دارد اما در هر حال، این ترفندِ خوبی برای پیدا کردن مینا نمی تواند باشد. سپس دقت کنید به نحوه ی ورودِ دخترِ ساحل ( که البته بعداً می فهمیم انگار دختر او نیست، بلکه دخترِ آن مرد راننده ای ست که بعد از انقلاب تبدیل به شکنجه گرِ ساحل می شود، یعنی همان اکبر رضایی ) به ماشین او که البته قضیه ی رانندگیِ ساحل در یک کشور غریبه آنهم بعد از سی سال حبس کشیدن، خودش علامت سئوال بزرگی ست. این برخورد، آنقدر بی مقدمه و تحمیلی ست که کلاً به فیلم نمی چسبد، هر چند اصلاً حضور دختر در این داستان آنقدرها هم تأثیرگذار نیست؛ یک شب که ساحل با دختر می خوابد، ناگهان از روی خالکوبی بدن او متوجه می شود، این دخترِ میناست که در واقع حاصل رابطه ی مینا و اکبر در زندان است که این ماجرا مثل یک داستانِ فرعی کاملاً بی تأثیر باقی می ماند. یا ماجرای پسرِ ساحل که در مقطعی کوتاه وارد داستان می شود، ساحل تعقیبش می کند، برخورد کوتاهی با او دارد و بعد یکهو پسر از ماجرا محو می شود. یا مثلاً دقت کنید به سکانس پایانی که ساحل، برای انتقام از اکبر ( با بازی ییلماز اردوغان، بازیگر و کارگردان مطرح ترک که البته اسم صحیح فامیلش با “غ” نباید نوشته شود اما چون معادل فارسی برایش نداریم، از همان “غ” استفاده کرده ام. ) وارد مکانی می شود و بعد کات می خورد به جایی که این دو داخل ماشین نشسته اند. این صحنه آنقدر گنگ و نامفهوم است که متوجه نمی شویم اصلاً چرا اکبر سوار ماشین ساحل می شود و چطور این اتفاق می افتد؛ آیا او می دانسته که ساحل همانی ست که شکنجه اش داده و همسرش را از دستش بیرون آورده؟ اگر جواب مثبت است، پس چرا سوار ماشینِ او شده و اگر جواب منفی ست پس سوار شدنِ او چه مناسبتی می تواند داشته باشد؟ پایانی بسیار آزاردهنده که هیچ توضیحی برایش داده نمی شود و در نتیجه آن انتقام نهایی، هیچ تأثیری هم نمی گذارد. البته خودِ قضیه ی انتقام هم آنقدرها باورپذیر از آب در نیامده؛ درست است که در فلاش بک ها، متوجه اذیت و آزارهای اکبر در قبال ساحل و مینا می شویم و می دانیم قصدش از این کارها چیست، اما در زمان حال، هیچ عکس العملی از ساحل مبنی بر انتقام گرفتن نمی بینیم. او در طول روایت، آنقدر منفعل و بیکار است که علناً او را زیاد دنبال نمی کنیم و یکهو می رسیم به ماجرای انتقام گیری که همانطور که ذکرش رفت، با اجرای نامفهوم، بیش از پیش نچسب از آب در آمده است. ما بیش از آنکه با ساحل همراه باشیم، با اکبر رضایی همراه می شویم و ماجرای عشق دیوانه وارِ او به مینا را دنبال می کنیم؛ اینکه چطور از یک راننده ی خُرده پا تبدیل به شکنجه گری بی رحم می شود و انتقامِ نرسیدن به مینا را از ساحل می گیرد. بهرحال حرص خوردن قبادی از اوضاع کنونی ایران، منجر به فیلم هایی شده که آنقدرها عمیق و تأثیرگذار نیستند. همچنان که در “کسی از گربه های ایرانی خبر نداره”، عقده های قبادی به یک سری شعارِ سطحی تبدیل شده بود و همه چیز غلوشده و بی منطق می نمود، در “فصل کرگدن” هم نشان دادن سیاهی ها تنها به یک سری فحش و بد و بیراه و حرف های آنچنانی که از دهان انقلابیون بیرون می آید، تبدیل شده و نه چیزی بیشتر از این. تازه وقتی می بینیم بیشتر از ساحل، شخصیت مثبت داستان، می توانیم با اکبر، شخصیت منفی داستان همذات پنداری کنیم، همه چیز به ضدِّ خود تبدیل می شود!

  ساحل، گذشته ی خود را حمل می کند ...

ساحل، گذشته ی خود را حمل می کند …

یک دیدگاه به “نگاهی به فیلم فصل کرگدن Rhino Season”

  1. محمد گفت:

    ممنون از نقد زیباتون :
    یه نکته هم بنده اضافه کنم ؛ وقتی مینا داخل زندان به هنگام آخرین عش بازی با سرپوش متوجه میشه عشق خودش ساحل نیست بلکه اکبر رضایی هست با فریاد میگه :
    NO …NO …!!
    بهمن جان چند تا دیالوگ فارسی رو یاد مونیکا بلوچی دادی خب این ” نه ” هم روش …!
    کاری داشت داداش !؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم