کوتاه، درباره ی چند فیلم ۷

کوتاه، درباره ی چند فیلم ۷

  • نام فیلم: ارتباط خانوادگی
  • کارگردان: نادر مقدس

زوج پیری برای دیدن بچه های خود به تهران می آیند غافل از اینکه در شهرِ پر هیاهوی تهران، همه یکدیگر را گم کرده اند … این نسخه ی ایرانیزه شده ی “داستان توکیو” ی اُزو، اگر در تدوینش بازبینی ای اساسی و صحنه هایی کوتاه می شد، اگر در فیلم نامه اش به جزئیات دقت بیشتری می شد، دیالوگ هایی کلیشه ای حذف و شخصیت هایی کمتر می شد و اگر پایان بهتری داشت، فیلم خوبی از آب در می آمد گرچه در حال حاضر هم بهرحال فیلمی ست که می شود تحملش کرد.

  • نام فیلم: آوانتی(Avanti )
  • کارگردان: بیلی وایلدر

مردی برای گرفتن جسد پدرش که در ایتالیا مُرده، از آمریکا به آنجا مسافرت می کند و قصد دارد هر چه زودتر کارهای خود را انجام دهد و به آمریکا برگردد اما اتفاقات مختلفی در آنجا منتظرش است … یک فیلم بامزه ی دیگر از استاد به همراه فیلم نامه ای که پر است از جزئیات و ریزه کاری ها، مثل همیشه.

  • نام فیلم: آیرون وید(Ironweed )
  • کارگردان: هکتور بابنکو

فرانسیس مرد میانسالی ست که در خیابان های نیویورک ولگردی می کند و روزگار می گذراند. او گذشته ای داشته که در طی این ولگردی ها، کم کم به آن پی می بریم … مطمئناً از آثار خوبِ بابنکو فاصله ی زیادی دارد و یکی از مشکلاتِ بزرگش، ضعف در ترسیم مشکل عقلی فرانسیس است؛ او روحِ کسانی را که کشته یا باعث مرگشان شده، می بیند اما آنقدرها در چند و چونِ کار قرار نمی گیریم که آیا بالاخره او به خاطر مصرف مشروبات الکلی اینگونه است یا اینکه واقعاً بیماری روانی دارد. در عین حال که این نکته، یعنی دیدنِ ارواح، در داستان آنقدرها جا نمی افتد و بی نتیجه می ماند.

  • نام فیلم: بُرِش(Excision )
  • کارگردان: ریچارد بیتز جونیور

پائولین دختری در آستانه ی بلوغ است که مشکلات روانی دارد … راستش بالاخره هم نفهمیدم مشکل پائولین چیست! هر چند پایان اثر تکان دهنده است اما متوجه نمی شوم پائولین چطور به چنین نتیجه ای رسیده و اصلاً درگیری این دختر درباره ی چیست؟ فیلمساز نمی تواند برایمان تصویر روشنی از این دختر و نوع تفکرش بدهد در نتیجه همه چیز گنگ باقی می ماند. اما دیدن سکانس های کابوس پائولین و فرمِ خاصِ کارگردانی اثر با آن نگاه های خیره ی شخصیت ها رو به دوربین و لحن جمع و جور و شکل و شمایل مستقلش، خالی از لطف نیست.

  • نام فیلم: بیوه ی شادان(The Merry Widow )
  • کارگردان: ارنست لوبیچ

سونیا، ثروتمندترین بیوه ی کشور، تصمیم می گیرد برای فراموش کردن غم هایش، به کشور دیگری نقل مکان کند. شاه که از رفتن او نگران است چون اینگونه، تمام پول ها از خزانه ی مملکتی خارج خواهد شد، سرباز جوانی به نام دانیلو را پیش سونیا می فرستد تا او را عاشق خودش بکند و به این ترتیب، به کشور برش گرداند … یک کمدی رومانسِ کمی آبکی که برخی قسمت هایش زیادی کشدار و خسته کننده است اما خب، یک بار دیدنش بامزه است.

  • نام فیلم: پرنده باز
  • کارگردان: عطاالله سلیمانیان

فری، جوانِ کفتربازی ست که تمام وقتش را با کبوترهایش می گذراند. پدرش به هر ترتیب که شده می خواهد کاری کند که او دیگر سمت این کار نرود … فیلم آنقدرها هم که به نظر می رسید، بد نبود، یعنی در نهایت یک نیمچه ساختاری داشت. حفره های داستانی البته بسیار زیاد و خیلی از جزئیات و روابط در نیامده بودند اما ایده ی اولیه ی فیلم نامه، بهرحال چیز جدیدی بود.

  • نام فیلم: جلسه های روان درمانی(The Sessions)
  • کارگردان: بن لوین

داستانی واقعی از زندگی مارک اوبراین، جوانی که از گردن به پایین فلج است و درباره ی عشق به زن ها و ارتباط با آن ها، دچار مشکلات فراوانی ست. او که به خاطر مشکل جسمانی، هیچ وقت با زنی نخوابیده، تصمیم می گیرد طی شش جلسه ی درمانی، با زنی به نام شریل که یک تراپیست مسائل جنسی ست، بخوابد … وقتی به موقعیت ترسناکِ مارکِ واقعی فکر می کنم، چهار ستون بدنم می لرزد. مردی که با آن اوضاع وخیم و وحشت آور، همچنان امید به زندگی داشت و نگذاشت که اوضاعش او را زمین گیر کند. فیلم گرچه دست روی موضوع جالبی گذاشته اما بهرحال به خاطر نوع روایتش که تنها روی جلساتِ مارک و شریل تمرکز دارد و کمتر به معضلاتِ دیگرِ مارک و محدودیت هایی که او دارد می پردازد، شاید آنقدرها برای تماشاگر عام جذابیت نداشته باشد.

  • نام فیلم: چیزهایی هست که نمی دانی
  • کارگردان: فردین صاحب الزمانی

یک راننده ی آژانسِ کم حرف و غمگین، شب ها، در شهر می چرخد و با آدم های مختلفی برخورد می کند … یک فیلم بسیار متین با فضایی شدیداً استلیزه و مینی مال که به زندگی شبانه ی مردی می پردازد که انگار روزه ی سکوت گرفته است. ریزه کاری های فیلم نامه از ماجرای زلزله که در طول داستان تکرار می شود و در پایان به نتیجه می رسد تا آن آویزی که راننده لقب “زلزله سنج” را بهش می دهد و مسافری آن را در ماشین مرد جا گذاشته که باز هم در پایان استفاده ای از این شئ می شود و تا قضیه ی گربه و حتی ریزه کاری های رفتاری آدم ها، به خوبی در تار و پود داستان قرار گرفته و با وجود کُند بودن ریتم، هیچ چیز خسته کننده به نظر نمی رسد.

  • نام فیلم: دختر در حال پیشرفت(Girl in Progress )
  • کارگردان: پاتریشیا ریگن

انسیه داد، دختر نوجوانی ست که مادر بی  قیدی دارد. انسیه داد که همیشه تنهاست، تصمیم می گیرد زودتر به دوران بلوغ برسد و برای این کار برای خود مراحلی را در نظر می گیرد که باید از آن ها گذر کند … این فیلم هم آنقدرها که به نظر می رسید، بد نبود! هر چند ماجرا کمی ساده لوحانه است و مناسبِ دختران زیر بیست و پنج سال، اما بهرحال ریتم مناسبی دارد و نتیجه گیری اخلاقی خوبی هم می کند و گهگاه جزئیاتش را هم خوب کنار هم می چیند و ازشان استفاده می کند. اگر زیاد سخت نگیرید، فیلم بامزه ای است.

  • نام فیلم: سی دقیقه ی نیمه شب(Zero Dark Thirty)
  • کارگردان: کاترین بیگلو

مایا، مأمورِ زنِ سازمان سیا، به شدت دنبال به دام انداختن اسامه بن لادن است. او رؤسای خودش را مجبور می کند تا برای گیر انداختن این تروریست، به او اعتماد کنند … راستش من که چیز خاصی از این فیلم دستگیرم نشد. نمی دانم به تصویر کشیدن مستندات پرونده ی دستگیری بن لادن، هر چند در قسمت هایی هم هیجان انگیز باشد، چه جذابیتی می تواند برای یک فیلم سه ساعته ی سینمایی داشته باشد. ورود به ریزه کاری هایی مثل اَسامی عریض و طویل همدستان بن لادن در یک ساعتِ ابتدایی، روند کُندی را برای داستان رقم زده که خستگی به بار می آورد. مایا، دختری که انگار دستگیری بن لادن به مهمترین آرزوی زندگی اش تبدیل شده، به شخصیت جذابی تبدیل نمی شود. درست است که در طول سه ساعت، او کم کم آن چهره ی معصوم خود را کنار می گذارد ( دقت کنید به صحنه های شکنجه در ابتدای فیلم که مایا جرأت دیدن ندارد ) و تبدیل به انسانی می شود که حالا دیگر کُشتن یک نفر، آرزویش است ( در پایان، او بدون هیچ مشکلی به دیدار جسد بن لادن می رود ) اما با این حال این دختر، در طول داستان وجهه ی خاصی نمی یابد و گریه ی آخرش هم چندان مفهومی پیدا نمی کند.

  •  نام فیلم: شکست ناپذیر(Invictus )
  • کارگردان: کلینت ایستوود

نلسون ماندلا بعد از آزادی از زندان و رسیدن به ریاست جمهوری آفریقای جنوبی، تمام حواسش را به تیم راگبی کشورش می سپارد تا آنها را در جام جهانی به قهرمانی برساند. این کار به کمک فرانسوا، کاپیتان تیم راگبی آفریقای جنوبی، بسیار دست یافتنی به نظر می رسد … یک درام نه چندان قدرتمند از ایستوودِ کارکشته که مشکل اصلی اش در نپرداختن به شخصیت فرانسوا رقم می خورد. شخصیتی که باید در کنار ماندلا، به عنوان محور دوم داستان، نقشی بیشتر از این ها در فیلم داشته باشد که اینگونه نمی شود و ما تنها یکه تازی ماندلا با بازی شگفت انگیز مورگان فریمن را می بینیم که سعی می کند روح سرکش اما سرکوب شده ی آفریقاییان را با ورزشی مردمی و جهانی به آنها برگرداند. به همین علت است که روند قدرتمند شدن تیم راگبی آفریقا چندان برجسته نمی شود و در ادامه، آن مسابقه ی پایانی که قرار است قهرمانی جهان را به دنبال داشته باشد هم چندان هیجان انگیز جلوه نمی کند.

  • نام فیلم: گل های جنگ(The Flowers of War )
  • کارگردان: ژانگ ییمو

در بحبوحه ی جنگ چین و ژاپن، یک آمریکایی که وارد کلیسایی شده، همراه با دو گروه از افراد، آنجا زندانی می شود؛ یک گروه دختران نوجوانی هستند که از اعضای کُرِ همان کلیسا محسوب می شوند و گروه دیگر زنان بدنامی که به آنجا آمده اند تا از جنگ در امان باشند … دو ساعت و نیم فیلم، انگار ده دقیقه می گذرد. ییمو باز هم دست به ساخت فیلمی تغزلی و رنگارنگ می زند آن هم در حالیکه         پس زمینه ی داستان در جنگ اتفاق می افتد. آن پنجره ی رنگی کلیسا، آن پارچه های رنگی که بعد از انفجار ساختمان مخروبه، در هوا پخش می شوند، اسلوموشن ها از سربازانی که با تیر دشمن به زمین می افتد و خونشان روی هوا پخش می شود و جزئیات فراوان دیگر، نگاه بسیار حماسی و در عین حال شاعرانه ی این فیلمساز صاحب سبک چینی را نشانمان می دهد.

  • نام فیلم: لبخندهای یک شب تابستانی(Smiles of a Summer Night)
  • کارگردان: اینگمار برگمان

آقای فردریک آگرمن، وکیل دعاوی، همسری زیبا و جوان دارد که عاشقش است اما هیچ گاه به عنوان یک همسر به او نگاه نکرده و در عوض رابطه ای پنهانی با بازیگر معروف تئاتر، دزیره هارمفیلد برقرار کرده است … یک کمدی بامزه با دیالوگ هایی فوق العاده از برگمان که اینبار به جای سرنوشت های تلخی که برای آدم های فیلم هایش در نظر می گیرد، اینجا همه را عاقبت به خیر می کند. فیلم طبق معمول یکی از همان زنانه های معروف برگمان هم هست که زن ها، نقش های اصلی را به عهده دارند و بر علیه مردان، این آدم های پشمالو (!)، می شورند.

  • نام فیلم: لینکلن(lincoln)
  • کارگردان: استیون اسپیبرگ

تلاش آبراهام لینکلن، رئیس جمهور آمریکا برای لغو قانون برده داری … راستش هیچ وقت در عمرم از اصطلاحات سیاسی سر در نیاورده ام. چپ، راست، حزب دموکرات، جمهوری خواه، پارلمان، نماینده و چیزهای دیگر که هیچ وقت علاقه ای به فهمیدنشان نداشته ام و در نتیجه نفهمیدمشان. برای دیدن این فیلمِ جدیدِ اسپیلبرگ، طبیعتاً باید تا حدودی به این اصطلاحاتِ سیاسی و البته جزئیاتی تاریخی آگاهی داشته باشید تا دیدن فیلم برایتان جذاب تر باشد. بهرحال برای منی که از خیلی جزئیات داستان سر در نیاوردم و درکش برایم سخت بود و اصولاً جذابیتی هم برایم نداشت، این فقط خط اصلی، یعنی همان تلاش برای لغو برده داری، بود که من را تا پایان این فیلمِ طولانی نگه داشت. فیلم نامه نویسان و البته اسپیلبرگ، با چیره دستی، کاری می کنند که حتی بیننده ی ناآگاهی مثل من هم سرنخ ماجرا از دستش بیرون نیاید و به قول معروف دنبال کردن ماجرا برایش سخت نشود.

  • نام فیلم: مرد آرام(The Quiet Man )
  • کارگردان: جان فورد

شان تورنتون از آمریکا به روستای دوران کودکی اش در ایرلند می آید تا آنجا مستقر شود. او در همان حال عاشق کیت، دختری از اهالی روستا می شود که برادری خشن و بی مبالات به نام دنهر دارد … داستان مردی که قول داده دست به روی کسی بلند نکند و آرام بماند اما در نهایت برای رسیدن به عشق، مجبور می شود بالاخره از قدرتش استفاده کند و عشقش را به دست بیاورد. فیلم بسیار روان و بامزه جلو می رود و جان وین عالی ست … اما باید یک اعترافی بکنم: فیلم را روی دور تند نگاه کردم!

  • نام فیلم: میزبان(The Host)
  • کارگردان: جون هو بونگ

به دلیل اختلالات شیمیایی، موجودی ترسناک و اژدها مانند در رودخانه ی شهر رشد می کند که مردم شهر را می ترساند. اژدها بعضی از مردم را هم در چاله ای عمیق زندانی می کند. یکی از این افراد زندانی، دختری ست که از خانواده ی خود جدا شده است. حالا خانواده ی او در صدد هستند، هر طور شده دختر را پیدا کنند … کارگردان فیلم های محبوبم، “خاطرات یک قتل” و “مادر”، فیلم جالبی در زمینه ی ژانر ترسناک با حضور یک هیولا ساخته که گرچه به هیچ عنوان در حد و اندازه ی آثار موفقش نیست اما قسمت های جالب و بامزه ای دارد که تاکنون در هیچ کدام از فیلم های اینچنینی ندیده اید.

  •  نام فیلم: نفرین عقرب یشمی(The Curse of the Jade Scorpion )
  • کارگردان: وودی آلن

سی. دبلیو. بریگز، کارآگاه شرکت بیمه، تحت تأثیر هیپنوتیزم، دست به دزدی جواهرات می زند، در حالیکه وقتی از حالت هیپنوتیزم بیرون می آید، چیزی یادش نیست … یک کمدی بامزه ی دیگر از وودی آلن که طبق معمول پُر است از دیالوگ های بامزه و البته ارجاعاتی به شخصیتِ خودِ آلن. چفت و بست داستان اگر بهتر می بود، البته با فیلم بهتری هم طرف بودیم.

  • نام فیلم: نفس(Breathing )
  • کارگردان: کارل مارکوویچ

زندگی جوانی به نام رومن که در مرکز اصلاح و تربیت روزگار می گذارد. او روزها اجساد تازه درگذشتگان را جا به جا می کند. کاری که شدیداً از آن می ترسد. یک روز که جسد زنی را می بیند که فامیلی اش با او یکی ست، به صرافت می افتد تا مادرِ هرگز ندیده اش را پیدا کند … فیلم زندگی یکنواخت و تلخ جوانی را روایت می کند که دنبال گذشته اش می گردد. روایتِ غیرخطی داستان و لحظات آرام و ساکن فیلم، همتراز با زندگی بهم ریخته و در عین حال یکنواخت پسر است. در طول روایت، فقط لحظه ای، شیرینی عشق و نزدیکی به جنس مخالف را در مترو و کنار آن دختر انگلیسی زبان تجربه می کند و باقی لحظات فیلم با جسدها دست و پنجه نرم می کند.

  • نام فیلم: نینجای قاتل(Ninja Assassin)
  • کارگردان: جیمز مک تیگو

ریزو، از بچگی نزد استادِ سنگ دلش، آموزش های سخت و طاقت فرسای نینجایی دیده و دختری که دوستش داشته، توسط همین استاد به قتل رسیده. حالا بعد از گذشت سال ها، ریزو آمده که انتقام بگیرد … یک فیلم نه چندان قابل توجه با داستانی نه چندان قابل ذکر و صحنه های اکشنی نه چندان خلاقانه و چشم نواز، درباره ی یک نینجا که یک تنه کلی آدم را لت و پار می کند و همه را می ترکاند! نمی خواهم بگویم فیلمی ست که اصلاً نشود دید، اما فیلمی هم نیست که دیدنش را توصیه کنم. یک چیزی ست این وسط ها، با کلی ارفاق و اغماض!

  • نام فیلم: هوواردز اند(Howards End)
  • کارگردان: جیمز ایووری

هلن دختر خانواده ی متوسطی ست که با پسر خانواده ی ثروتمند ویلکاکس، نامزد شده است. وقتی مادر خانواده ی ویلکاکس در آخرین لحظات عمرش، وصیت می کند که ملکِ بزرگ خانوادگی اش، هوواردز اند، به مارگارت، یعنی خواهرِ بزرگ هلن برسد، همه شوکه می شوند … از آن جایی که فیلم نامه از روی رمانی اقتباس شده و از آن جایی که فیلم نامه نویس خواسته همه ی حوادث رمان را در اثرش بگنجاند، در نتیجه یک ساعتِ اول فیلم، پراکنده و آشفته و ناهماهنگ جلو می رود. ماجرای رابطه ی خانم ویلکاکس با مارگارت و اتفاقات اولیه ای که در داستان می افتد، کاملاً اضافه به نظر می رسند و یا لااقل به این شکلی که اکنون در فیلم می بینیم، اضافه به نظر می رسند؛ اتفاقاتی که دائم از این ستون به آن ستون می روند، بدون اینکه فرجی بوجود بیاید! اما نیمه ی دوم، نیمه ی جذابتری برای دنبال کردن داستان است که البته باز هم تا انتها نمی تواند ریتم جذاب خود را حفظ کند.

  • نام فیلم: هیولاهای حیات وحش جنوب(Beasts of the Southern Wild)
  • کارگردان: بن زیتلین

راستش اصلاً نتوانستم ارتباط خوبی با فیلم برقرار کنم. داستانِ چندان پررنگی نداشت ضمن اینکه چیزی که بیشتر اذیتم کرد، صحنه های ریخت و پاش و نامنظمش بود که احساس چندان خوبی در من ایجاد نکرد. اینکه بخواهم توضیح بدهم “صحنه های ریخت و پاش و نامنظم” چیست، کار سختی ست چون صرفاً یک احساس شخصی ست و توضیح دادنی نیست.

  • نام فیلم: یادآوری کامل(Total Recall )
  • کارگردان: لن وایزمن

در شهری در زمان آینده، داگلاس کواید به همراه همسر خود روزگار می گذراند تا اینکه تصمیم می گیرد به شرکتی به نام ریکال مراجعه کند. شرکتی که ادعا می کند می تواند برای لحظاتی هم که شده، انسان ها را به خیالات شیرین فرو ببرد. در همین اثناست که داگلاس کم کم متوجه می شود او آن کسی نیست که فکر می کرده … داگلاس نمی خواهد در تار و پود این شهر سیاه و بارانی و پیچیده، گم شود. او نمی خواهد در این سیستم سفت و سخت، تنها و تنها کار کند. او خیالاتی دارد و از وضع کنونی اش راضی نیست. او می خواهد به خواسته هایش برسد و به خیالاتش جامه ی عمل بپوشاند اما به قول دوستش که به او هشدار می دهد: (( با مغزت ور نرو پسر، ارزشش رو نداره ))، مشکلات کم کم آغاز می شوند و این سرآغاز راهی ست که داگلاس خودِ واقعی اش را پیدا کند. فضای خلق شده ی شهرِ داستان بسیار خیره کننده و عجیب و غریب است.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم