نگاهی به فیلم خشت و آینه

نگاهی به فیلم خشت و آینه

  • بازیگران: زکریا هاشمی ـ تاج الملوک احمدی ـ جلال مقدم و …
  • نویسنده و کارگردان: ابراهیم گلستان
  • ۱۳۱ دقیقه؛ سال ۱۳۴۴
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

موجی نو

خلاصه ی داستان: هاشم، راننده تاکسی فقیری ست که یک شب، بعد از پیاده کردن یک زن، متوجه می شود بچه ای در صندلی عقب جا مانده است. او برای یافتن زن، به هر سو می رود اما تلاشش بی فایده است. هاشم حالا باید یک شب این بچه را پیش خود نگه دارد …

یادداشت: در دورانی که فیلم های آبگوشتی در سینمای ایران بیداد می کرد و « گنج قارون » کعبه ی آمالِ سینماروهای ایرانی بود، گلستان با « خشت و آینه » دست به یک تابوشکنی عجیب و حتی تکان دهنده می زند. فیلمی که شاید بتوان آن را آغازگر موج نوی سینمای ایران دانست که رو در روی سینمای آبگوشتی و به قول معروف « فیلمفارسی » قدعلم می کند و نگاهی دیگر از بیننده می طلبد. نگاهی که البته در زمان اکرانش، چه از سوی مخاطبان و چه از سوی منتقدان، دریغ می شود. اما فیلم هنوز بعد از گذشت چیزی نزدیک به چهل سال از ساختش، همچنان قدرتمند و خاص است. روایتی مدرن که با خلاقیت بالایی ساخته شده و بیننده را در لحظاتی مسحور می کند. سبک بصری گلستان ـ با آن نماهای گاه طولانی ( از این نظر، سکانسی که هاشم و  دوستش، تاجی در ماشین نشسته اند و دوربین از روبرو آن ها را در مدتی طولانی در کادر می گیرد، یکی از آن صحنه هایی ست که دیدنش در میانه ی سینمای عامه پسند و آسان پسند، طبیعتاً ذائقه ی دیگری می خواهد و یا نگاه کنید به صحنه ی آخر و دور شدنِ دوربین از  تاجی در کریدور شیرخوارگاه ) و فضاهایی که گاه به سینمای اکسپرسیونیستی آلمان پهلو می زنند ( سکانس جستجوی هاشم در میان خرابه ها را نگاه کنید، با آن نورپردازی و بازی با سایه ها و سیاهی شب و حرکات افقی و عمودی دوربین ) و گاه به سینمای نئورئالیستی ایتالیا ( مثلاً نگاه کنید به فیلمبرداری بین مردمِ کوچه و بازار و بازی بسیار طبیعی و روان بازیگران ) ـ در این فیلم اعجاب انگیز است. هر چند تعادل ظریفی بین لحن نمادگرایانه و واقع گرایانه فیلم برقرار است که برعکس خیلی از فیلم های روشنفکری ایران، چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن، جنبه ی نمادگرایانه اش توی ذوق نمی زند و داستان را خراب نمی کند، اما بهرحال در قسمت هایی هم چربش لحن نمادگرایانه مشهود است. مثل صحبت های آن مردِ درون کافه با بازی پرویز فنی زاده که از حل جدول و شباهتش به زندگی حرف می زند. داستان فیلم روایت کلاسیک ندارد و همانطور که اشاره شد روایتی مدرن از زندگی آدم هایی ست که در سیاهی و عدم تصمیم گیری و بی لیاقتی دست و پا می زنند و راه فراری هم ندارند. روند روایت از اپیزودهایی تشکیل شده که شخصیت اصلی، یعنی هاشم به آن ها وارد و از آن ها خارج می شود و در طی این ورود و خروج است که مفهوم مورد نظر فیلمساز شکل می گیرد. اما جدا از همه ی این حرف ها، چیزی که بیش از همه چیز، توجه بیننده را به فیلم معطوف می کند، دیالوگ های شاهکار و بی نظیری ست که گلستان نوشته و هر چند گاه این دیالوگ ها تا حد یک دیالوگ شعرگونه در دهان شخصیت ها ارتقا می یابد اما تقریباً هیچ وقت حالتی تصنعی به خود نمی گیرد. دیدن دوباره و دوباره ی سکانسی که تاجی و هاشم در حال عبور از کوچه پس کوچه ها با هم بحث می کنند، با آن بازی های بسیار روان و طبیعی و البته دیالوگ هایی جذاب و موزون، واقعاً هنوز هم لذت بخش است.

رد و بدل شدنِ دیالوگ هایی بی نظیر در سکانس کوچه  ...

رد و بدل شدنِ دیالوگ هایی بی نظیر در سکانس کوچه …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم