مرگ آقای ون کلو
خلاصه ی داستان: هنری ون کلو بعد از مرگش در برزخ حاضر می شود تا جوابگوی چند پرسش باشد و معلوم شود جای او در بهشت است یا در جهنم. او شروع می کند به تعریف کردن داستان زندگی اش. زندگی ای که با عشق به زن ها آغاز شد و خاتمه یافت …
یادداشت: واقعیتش این است که فیلم آدم را سردرگم می کند. تکلیف خودمان را در قبال هنری نمی دانیم. واضح نیست بالاخره هنری یک مرد چشم چران و هوسباز است یا نه. ظاهراً داستان، بنا را بر این گذاشته که اینگونه است و انگار خودِ هنری هم وقتی دارد داستان زندگی اش را تعریف می کند، تا حدودی بر این امر صحه می گذارد اما علناً چیزی از چشم چرانی و هوسبازی هنری نمی بینیم. اما باز هم فیلم اصرار دارد که به ما بقبولاند هنری هوسباز است. البته چند چشمه از کارهای او را می بینیم مثل اینکه در سن شصت سالگی و بعد از مرگ همسرش، همچنان دنبال دخترهای جوان است اما بهرحال شخصیت او و در نهایت حرف اصلی فیلم بین دیالوگ های فراوان اثر گم می شود. در پایان هم تصمیم می گیرند او را بفرستند به بهشت. معلوم نیست روی چه حسابی چنین تصمیمی گرفته می شود. یعنی هنری هوسباز نیست؟! اگر نیست پس چرا همسرش قصد دارد به خاطر فاکتور خرید جواهراتی که هیچ وقت به او هدیه داده نشده، از او طلاق بگیرد؟ اگر هست، پس چرا به بهشت می رود؟ فیلم سردرگم و نامفهوم است.
این ضعف فیلمنامه رو تقریبا قبول دارم.اما باید دوباره فیلم رو ببینم.یک صحنه ای بود که اجتناب میکرد از هوسبازی.جزو بهترین فیلم های لوبیچ نیست اما من این فیلم رو دوست دارم.شاید به خاطر تکنی کالر و رنگ و لعاب فیلم باشه؛برای من اغواکننده است!