در شماره ی ۳۷۳ ( بهمن ۱۳۸۶ ) مجله ی « فیلم » بود که یادداشتی از نگارنده منتشر شد به نام « شماره ها »، درباره ی گذر زمان و خاطراتی که در تمام این سال ها، از دریچه ی مجله و شماره هایش برایم اتفاق افتاده بود و در آینده ممکن است اتفاق بیفتد! شاید نوشتن دوباره ی گوشه ای از آن یادداشت، برای کسانی که آن را نخوانده اند یا خوانده اند و به یاد ندارند خالی از لطف نباشد:
(( … شماره ی ۲۸۸ بود که « کری » دی پالمای عزیز را دیدم و عاشقش شدم و بعد در شماره ی ۳۰۰ اولین فیلم کوتاهم را ساختم و دومی را در شماره ی ۳۰۹٫ شماره ی ۳۱۵ بود که یکی از نزدیک ترین بستگانم برای زندگی به خارج رفت برای همیشه و آن شب در فرودگاه، شبی که فردایش قرار بود شماره ی ۳۱۵ را بخرم، چقدر دلم تنگ بود و چطور بغضم را قورت دادم که کسی نفهمد … شماره ی ۳۳۸ خدمتم آغاز شد. آینده را چه کسی می تواند پیش بینی کند؟ شاید در شماره ی ۴۰۰ خانه ای جمع و جور خریدم. شاید در شماره ی ۴۰۵ فیلمم در یکی از جشنواره های معتبر پذیرفته شد. شاید در شماره ی ۴۱۵ عاشق شدم و شماره ی ۴۱۷ در عشق شکست خوردم … )) بله، آن یادداشت اینگونه بود.
« فیلم » برای من و همه ی عاشقان سینما و حتی خودِ سینمای ایران، مجله ی تأثیرگذار و مهمی بود و هست. از همینجا هم البته فرصت خوبی ست تا یاد و تشکری بکنم از دو تن از اعضای مجله؛ یکی جناب آقای گلمکانی که چه رو در رو و چه از طریق تلفن، بسیار به من لطف داشته اند؛ آدمی خونگرم و راحت. و دیگری، آقای راستی که هر چند ایشان را ندیده ام، اما قلم ساده و صمیمی شان را دوست دارم و به تازگی هم، یادداشت های بامزه و جذابشان از اخلاق، خصوصیات و به طور کلی، زندگیِ مردمِ آفتاب تابان، ژاپن، جایی که ایشان زندگی می کنند، برای منی که شیفته ی این کشور، مردمش، تاریخ شان، تفکرشان و حتی ظاهرشان هستم، لذت بخش ترین قسمتِ مجله ی « فیلم » را شکل می دهد.
اما برگردیم سرِ موضوع: ایده ای که قرار است ازش حرف بزنم، تقریباً شبیه همان ایده ای ست که درباره ی یادداشت « شماره ها » در ذهنم اتفاق افتاد، با این فرق که این بار قرار شد پیشرفت تکنولوژی را از دریچه ی « فیلم » ببینیم در طی چیزی نزدیک به هجده سال. ماجرا این است که همچنانکه روزگار می گذرد و سن بالا می رود، در عین حال، دنیا هم عوض می شود، امکانات گسترده تر، پیچیده تر و تکنولوژی پیشرفته تر و عجیب و غریب تر می شود. حالا وقتی به گذشته نگاه می کنیم، دیگر خیلی چیزها برایمان خنده دار به نظر می رسد. مثلاً امروزه روز اگر درباره ی فلاپی حرف بزنیم، حتی منی که سررشته ای در کامپیوتر و مخلفاتش ندارم، خنده ام خواهد گرفت. یا مثلاً مقایسه کنید تلویزیون های یغورِ قدیمی را با نسل جدید تلویزیون ها با کمترین حجم و بیشترین امکانات. دنیا واقعاً عوض شده. حالا به نظرم بهتر است گشتی بزنید در عکس های زیر تا خیلی ملموس تر این تغییر را شاهد باشید. این عکس ها مربوط می شود به تبلیغات پشت جلد مجله از سالیان گذشته تا امروز. همه چیز گویاست که چطور جهان عوض شده است. چطور پیش رفته ایم ( یاد دیالوگ فیلم « هامون » افتادم که: هامون تو پیش نرفتی، تو فرو رفتی ) و از کجا به کجا رسیده ایم. شاید سالیان سال بعد، که من نباشم و مجله ادامه داشته باشد، شخص دیگری ایده ی من را ادامه بدهد و تبلیغات پشت جلد مجله را در سایتش بگذارد که در آن مثلاً روباتی را تبلیغ کرده اند که قرار است پیش فروش بشود، رباتی که هم پشت دوربین قرار می گیرد، هم خودش بازی می کند، نورپردازی می کند و همزمان با همه ی این کارها، خودش کارگردان و تدوین گر فیلمش هم هست! ( عکس ها از نگارنده )
جالب بود
ممنون از زحمتی که کشیدی واقعا جالبه یه زمانی گوشی های سیاه سفید تاشو چند سال بعد تلوزیون سه بعدی!
ممنون.
آقا بسیار عالی بود و خاطره انگیز. دستتون درد نکنه.
خوشحالم که خاطره انگیز هم بوده. ممنون از شما.
خسته نباشی، خیلی زحمت کشیدی، جالب بود، یادمه حدودای سال ۷۶ یه تبلیغ از سامسونگ بود که می گفت تماشای نیم اینچ گمشده در تلویزیون های جدید سامسونگ
راستی تو این ۱۶سال که فیلم میخونم یکی از اسمایی که از صفحه خوانندگان یادم مونده اسم شماست، شاید کمی برای اسم خاص شما ولی بیشترش بابت مطالبی بود که برای مجله فیلم میفرستادین، اون سالها فکر نمیکردم بشه به این راحتی با شما صحبت کرد، اما الان … دنیای عجیبیه
ممنون. شما لطف دارید. این هم خودش یکی از اعجاب های تکنولوژی ست دیگر!