نگاهی به فیلم جاذبه Gravity

نگاهی به فیلم جاذبه Gravity

  • بازیگران: ساندرا بولاک ـ جرج کلونی
  • فیلم نامه: آلفونسو کوآرون ـ جوناس کوآرون
  • کارگردان: آلفونسو کوآرون
  • ۹۱ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۴ از ۵

باید خورشید را بر روی رود گنگ ببینی …*

خلاصه ی داستان: رایان، دانشمند فضانوردی ست که به دلیل سانحه ای فضایی، هم همسفرانش را از دست می دهد و هم سفینه اش را. حالا او تک و تنها، در میان  فضای لایتناهی، باید راه نجاتی برای خود پیدا کند …

یادداشت: از همان لحظه ای که تیتراژ آغازین فیلم، ناگهان به منظره ای حیرت انگیز از بالای جوّ زمین کات می خورد و به همراهش صدا هم ناگهان قطع می شود و دیگر چیزی نمی شنویم، درست از همین لحظه، آلفونسو کوآرون ما را با خود به جایی می بَرَد که شاید بتوانیم برخلاف روزمرگی ها و تکرارهای زندگی همیشگی، دمی زندگی جدیدی را تجربه کنیم؛ مسحورِ این تجربه ی جدید، این زندگی جدید نشدن، غیرممکن می نماید.

در « جاذبه » نه فیلم نامه، بلکه تمهیدات بصری کارگردان و جلوه های ویژه ی تصویری ست که حرف اول و آخر را می زند. اصولاً فیلم نامه ی « جاذبه »، فیلم نامه ای ست ساده و یک خطی درباره ی تنهایی یک زن فضانورد در فضایی لایتناهی. طبق آن چیزی که خودش می گوید، با مرگ دخترش، کل زندگی اش متلاشی شده و حالا غمگین و دلمرده سعی می کند ادامه بدهد. این زن، وقتی به حدّ نهایت مشکل برخورد می کند، وقتی تک و تنها در آسمانی بی انتها غرق می شود و وقتی دیگر می بیند راه نجاتی ندارد، ابتدا ناامیدانه تصمیم می گیرد که همانجا بمیرد، اما حضورِ غایب فضانورد دیگر، مت کوالسکی، عشق بوجود آمده بین این دو در آسمان ـ که در آن صحنه ی شاهکارِ وصل شدنِ دو فضانورد به یک طناب نازک، این عشق و علاقه، نه تنها « حس کردنی » بلکه « دیدنی » هم می شود ـ و صحبت های آرامش بخش کوالسکی، موجب می شود زن، یعنی رایان، دو دستی بچسبد به زندگی و تمام تلاش خودرا بکند که پایش برسد به زمین. در این میان، اتفاقات هیجان انگیزی که رخ می دهد به مثابه یکی از قوانین درام عمل می کنند که می گوید: (( همیشه شخصیت هایتان را در بدترین وضعیت ممکن قرار بدهید تا آن ها تلاش کنند که از آن مخمصه خلاص شوند. )) ما هر لحظه کار را بر او سخت و سخت تر می یابیم و هیجان زده و ترس زده امیدواریم که او بالاخره به زمین برسد. از این منظر، رایان به شخصیتی تبدیل می شود دلزده از زندگی گذشته اش که انگار آن بالا، دنبال خودِ جدیدی می گردد اما در نهایت درمی یابد که زندگی می تواند همان پایین هم ادامه داشته باشد، با تمام سختی هایش؛ که هیچ جا بهتر از زمین برای زندگی وجود ندارد. بازگشت او به زمین و قدم نهادنش روی ماسه های کنار ساحل، با تأکید دوربین و موسیقی زیبای فیلم، نشانه ای از برخوردِ حالا قاطع و واقع بینانه اش با زندگی ست.

اما بی شک، چیزی که این فیلم را از همسلفانش جدا می کند و تبدیلش می کند به اثری دیدنی و جذاب، فضاسازی کوآرون و دکوپاژ اوست که همگام با جلوه های کامپیوتریِ بی نظیر فیلم، دیدنی ترین تصاویر این سال های اخیر سینما را برای تماشاگر به ارمغان می آورد. تیزهوشی کوآرون ( که پیش از این، تیزهوشی او را در فیلمی مثل « فرزندان انسان » با آن پلان/سکانس های طولانی و پیچیده دیده بودیم ) از همان شروع به چشم می آید. او به جای استفاده از کات های معمول، با حرکات آرام و پیوسته ی دوربینش، حسی از معلق بودن در فضا به ما القاء می کند. دوربین مانند فضانوردان دور سفینه و آدم ها می چرخد و می چرخد و کج و راست می شود و گاه حتی از موقعیت ابژکتیو به سوبژکتیو تغییر موضع می دهد و در حرکتی پیوسته و بدون قطع به چشمان رایان تبدیل می شود تا ما هر چه بیشتر، حس و حال و دیدگاه او را لمس کنیم.

مطمئناً برای مایی که امکان دیدن فیلم در سینمای سه بعدی را نداریم، شاید این حرف معنای خود را از دست بدهد اما کوآرون به درستی از ظرفیت سینمای سه بعدی استفاده می کند تا تماشاگر را هر چه بیشتر درگیر نماید. می خواهم بگویم او برخلاف خیلی از فیلم های سه بعدی که نمی توانند منطق درستی بین ظرفیت داستانشان و تکنولوژی سه بعدی برقرار کنند و تنها، بدون دلیل موجهی، فیلمشان از این تکنولوژی استفاده می کند که فقط استفاده کرده باشد، در « جاذبه » اتفاقاً این سه بعدی بودن در بطن اثر جا خوش کرده است و تحمیلی به نظر نمی رسد. مگر می شود قطرات اشک رایان در آخرین لحظات زندگی اش را فراموش کرد که از گونه اش جدا و روی هوا معلق می شود و بعد می چسبد به شیشه ی دوربین؟ مطمئناً برای مایی که فیلم را در کادری کوچک و تازه با کیفیتی نصفه و نیمه دیده ایم، درک لذت چسبیدن قطره های آبِ داخل محوطه ی سفینه ی خراب شده به شیشه ی دوربین بی معنا خواهد بود. کوآرون و همکارانش با دقتی مثال زدنی و رشک برانگیز، لحظاتی دیدنی را خلق می کنند که جدا از نشانه های معناشناسانه، زیبایی و جذابیتی منحصر به فرد دارند مثل آن صحنه ای که رایان، بعد از تلاش فراوان، در حالیکه با کمبود اکسیژن مواجه شده، بالاخره خودش را وارد فضای سفینه می کند و بعد در حالیکه با شدت نفس نفس می زند، لباس هایش را یکی یکی در می آورد که لباس ها در فضا معلق می شوند و او نفس عمیقی به معنای بازگشت زندگی به کالبد رو به مرگش می کشد، به بدنش کش می دهد، خودش را جمع می کند و کف سفینه به خواب می رود. نوشتن درباره ی این صحنه و صحنه هایی مشابه این، عملاً کاری ست غیرممکن و تنها باید دید و مسحور شد. من البته با اتفاقاتی که ممکن است در موقعیت رایان، برای یک انسان واقعی در شرایطی واقعی بیفتد، آشنا نیستم و طبیعتاً توضیحات علمی اش را هم نمی دانم اما تا جایی که فهمیده ام، اتفاقات فیلم همگی جنبه ای کاملاً علمی دارند و اینگونه است که شاید برای اولین بار، به جای به کار بردنِ واژه ی فیلم « علمی ـ تخیلی » دیگر فقط باید « فیلم علمی » را به کار ببریم، و یا شاید « علمی ـ عاشقانه »! کوآرون تلاش کرده همه چیز تا حد ممکن واقعی باشد، دقت او و همکارانش در فضاسازی به حدی ست که فراموش نمی کنند در صحنه ای که رایان خودش را به سفینه ی چینی ها رسانده، همراه اشیا معلق در فضای داخل سفینه، راکت های پینگ پونگ را هم به تصویر بکشند! به نظرم این یعنی تیزهوشی.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* دیالوگ مت کوالسکی به رایان استون

تنها در فضا ...

تنها در فضا …

۲۳ دیدگاه به “نگاهی به فیلم جاذبه Gravity”

  1. somaye گفت:

    نمیدونستم وبلاگت تبدیل به سایت شده! مطالبتو خوندم. این دیدگاه رو هم میذارم که بدونی امروز تو سایتت گشتم. یه سری نقد به نوشتنت دارم که سر فرصت بهت میگم. به هر حال مرسی که می نویسی و پشتکار داری در این امر.

  2. آرمان گفت:

    خیلی خلاصه و جامع نگاشته شده بود.
    موفق باشی 😉

  3. سعید گفت:

    جالب بود… متشکرم

  4. سینا گفت:

    دامون جان آبی گرمترین رنگهاست Blue Is the Warmest Color رو ببین نظرتم تو سایت خوبت بنویس. فقط بگم شاهکار شاهکار…..
    فکر کنم یه مدتی چیزی نبینم تا تجربه شیرین دیدن این فیلم تو ذهنم بمونه.

    gravity هم فیلم خوبیه ولی معلومه دیدنش تو سینما اونم ۳ بعدی چه تجربه دلچسبی می شه همین ۳ بعدی دیدن این فیلم تو سینما هم فکر کنم باعث شده این همه مورد توجه قرار بگیره .دیدن فیلم تو صفحه های کوچیک مانیتور نصف بیشتر لذت فیلمو می بره.ولی با این حال دیدنش میخکوب کنندست.کارگردانی کوارن عالیه.نقدت هم در مورد فیلم خوب و کامله.

  5. هنردوست تنها در کرمانشاه گفت:

    سلام دوست عزیز. ممنون از نقد قشنگت.
    من عاشق فیلم های قوی هستم و دوست دارم کسی توی شهرمون پیدا کنم که با هم فیلم و اطلاعات و احساسات share کنیم! اگه دوستی در شهر من دارید ممنون میشم لینکمون کنید.
    با سپاس

  6. hosein گفت:

    تمام لذت این فیلم به اینه که تو سینما ۳بعدی ببینیش.ولی در کل از فیلم خوشم اومد.کارگردان خیلی جسارت به خرج داده واسه ساخت این فیلم

  7. مجید گفت:

    سلام یکی از کاربران سایت کافه فیلم نقد مفصلی درباره ی این فیلم نوشته است.در سایت کافه نقد هم می توانید آنرا جستجو کنید.پیشنهاد می کنم برای فهم عجایب فیلم به این نقد مراجعه کنید.(نقد جاذبه سعید گرامی)
    http://www.cafenaghd.ir/naghd/2618/9383.html
    http://caffefilm.info/1393/01/29/%D9%86%D9%82%D8%AF-%D9%81%DB%8C%D9

  8. سمانه گفت:

    واقعا فیلم فوق العاده ای است…اینقدر به جزئیات خوب توجه شده که همه چیز کاملا باور پذیره…ممنون از یادداشت شما

  9. coldplay گفت:

    این فیلم را بتازگی گرفته ام و برای دیدنش غلت می زنم.نمی دونم کی باید فیلم را ببینم تا به عرش برم چون حسابی بهش امیدوارم.
    آیا توصیه خاصی دارید بابت دیدن این فیلم؟آیا مانیتور خانه را به سقف بچسبانم و دراز بکشم و در عالم هپروت هات چاکلت سنگین ببینمش بهتره؟

    فیلم امریکایی hide your smiling faces را بهتان معرفی می کنم.از آن فیلم هایی که درش اتفاق خاصی نمی افتد و تعلیقی ندارد اما ۳ بار دیدمش.دفعه آخر وقتی بود که در همین اردیبهشت خواستم بیشتر از زندگی پسرانه ام و پسر بودن لذت ببرم.لطفا شما هم ببینید و در یک یادداشت جداگانه نظرتون را بگید.کلیدواژه های ورود به دنیای آشنای فیلم:
    طبیعت بکر,دوچرخه سواری,رفاقت برادرانه,زندگی در لحظه,…

  10. coldplay گفت:

    همیشه فیلم هایی که هم موقع تماشا ـشون سر ذوقم میارن و هم حرفی برای گفتن دارن و در ادامه ی مورد اول,بخوبی هم بیان ـش می کنن را دوست داشتم و حساب ویژه ای روشون باز کردم.بعضی فیلم ها هم هستن که اونقدری بستر مناسب دارن که علاوه بر این دو,حالم را به کلی دگرگون می کنن.این بستر می تونه در یک دریای بی کران باشه یا مثلا طبیعتی زیبا که باعث بشه اطرافم را بهتر ببینم یا فضایی برفی مثل فیلم الحق کامل و محبوبم فورس ماژور.اصلا یکی از کارهایی که سینما می تونه باهامون بکنه اینه که چشم و گوشمون را علاوه بر مضامین و رویداد ها,به یک سری از ندیده ها هم باز کنه.وقتی در شمال ایران به صحرا های مکزیک سفر می کنی خودش یک غنیمته و همینطور برعکس.تماشای دریا و کوه و جنگل مرطوب برزیل هم می تونه برای بیننده ای در سوئد جذابیت خاص خودش را داشته باشه.

    می رسیم به Gravity.فیلمی که برای هر فردی در هر نقطه ای می تونه تازگی داشته باشه.جاذبه کاملا قصد داره یک دنیا ی دیگه را بهمون نشون بده.تو این یادداشت قصد ندارم نگاه کلی به فیلم داشته باشم و فقط جاهایی که بیشتر برام جاذبه داشت را می نویسم اما قبلش به تمام کسانی که فیلم را ندیدن پیشنهاد می کنم حداقل برای سفر به خلسه ای بی انتها آن هم بدون دست درازی به سمت مواد اعتیاد آور و دار و دسته اش این فیلم را در مناسب ترین حال فیزیکی و روحی تماشا کنن.

    Gravity یک درام بی نقص در فاصله ۶۰۰ کیلومتری سطح زمین هست.جایی که دمای هوا بین +۲۵۰ تا -۱۵۰ درجه فارنهایت در نوسان هست.از همون برداشت اول تماشای این «ابــَــر اثر هنری» مبهوت کننده ـست.Gravity با شروعش ما را پرت می کنه به فاصله ی ۶۰۰کیلومتر بالای کره ی زمین و تجربه ای کاملا جدید که حتی در رویاهامون هم نداشتیمش را می بینیم.موسیقی فیلم هم به زیبایی هر چه تمام تر روی کار می شینه.تمامی صحنه ها و تمامی برداشت ها از دید من بدون کوچک ترین نقصی فیلم برداری و کارگردانی شده جوری که با دیدن این فیلم مثل بچه های ۵ ۶ ساله ای خودم را احساس کردم که مست و حیران کارتون شون می شند و هیچ چیزی نمی تونه حواسشون را از برنامه محبوبشون پرت کنه.زیبایی Gravity بدون شک برای من تا حدی هست که می تونم با فروتنی کامل بهش تعظیم کنم و ازینکه یک حظ ناب بردم از این فیلم بی نهایت و به اندازه بی کران خود اثر خوشحالم.حالا فرض کنیم در فضایی که به خودی خود حیرت آور هست داستانی جذاب نقل بشه.داستانی که هدف داره و به شنونده و بیننده اش درس میده و چه درسی در این دنیا-و حتی در فاصله ۶۰۰کیلیومتری از این دنیا!-بهتر از امید و تلاش کردن و کوتاه نیومدن؟اتفاقی وحشتناک برای دو شخصیت اصلی می افته که باید راهی برای نجات پیدا بکنن…

    Spoil : پایان بندی فیلم چیزی فراتر از خارق العاده ـست.کافیه فقط تصور کنیم که این صحنه هارا را در سینماهای سه بعدی تماشا کنیم تا مو به تن ـمون سیخ بشه.جایی که رایان وارد پایگاه میشه و لباس فضایی را از تنش بیرون میاره و معلق می مونه به حالتی در میاد که خیلی زیبا جاگیری جنین در شکم مادر را تداعی می کنه.کل فضایی هم که در فیلم می بینیم می تونه استعاره ای از رحم مادر باشه و با اون پایان بندی بیهوش کننده و با شکوه گویا که فرزندی متولد شده و پا به زمین گذاشته که این اتفاق هم به زیبایی هر چه تمام تر با عدم توانایی رایان در راه رفتن صحیح به نمایش در میاد.-چون مدتی طولانی بوده که راه نرفته و معلق بوده.

    صحبت های مت هر چند شاید اگه طنز مستقیم کمتری داشت بهتر می شدن اما بسیار امید بخش و شنیدنی بودن و بهترین دیالوگ های فیلم هم توسط مت گفته شد.جایی که مت به رایان امید می ده و از رانندگی کردن و سر کار رفتن ازش می پرسه به شدت زیباست.صحنه ای که رایان حضور ِ غایب مت را کنار خودش حس می کنه خارق العادست و چه رو دست عجیبی هم به بیننده زده میشه!تمهیدی که مت استفاده می کنه برای امید بخشیدن به رایان فوق العادست.بهترین تمهید ممکن.بزارید مثال بارزش را از سریال واکینگ دد بزنم.در فصل دوم این سریال بث قصد خودکشی داره و همه نگرانش هستن.خواهرش مگی ازین کار منعش می کنه اما شخصیتی به نام اندریا تیغ را به بث میده و در را هم پشت سرش می بنده تا بث با خیال راحت خودش را خلاص بکنه و همین عریانی بی رحم حقیقت بث را در آخرین لحظه از تصمیم هولناکش متوقف می کنه.حالا کافیه به دیالوگ های به یادماندنی مت رجوع کنیم تا متوجه بشیم چطور می شه به کسی که خودش را برای مرگ آماده کرده-اون هم از روی نداشتن گزینه ای دیگه-امید و زندگی هدیه داد.قطرات اشک رایان که در هوا معلق بودن بی نظیر بود.حتی در انفجاری که رایان با اون به زمین بر می گرده راکت های پینگ پونگ پایگاه چینی ها هم دیده می شه و این اوج بی نقص بودن این فیلم فوق العاده ـست.نکته ای که خیلی پسندیدم هم این بود که Gravity با بیننده اش بازی نکرد تا مت را برگردونه و بسیار رئال برخورد کرد.طی فیلم رایان تلاش می کنه تا به زمین برگرده,به همان بیمارستانی که درش کار می کرد,به همان تنهایی و روزمرگی و رانندگی های مالیخولیایی اش به خاطر مرگ دختر دلبندش و به زیبایی می بینیم که زندگی هر چه قدر گزنده باشه بازهم بهترین جا برای ماندن خود زمین هست و بس.این فیلم جای هیچ حرف و حدیثی را به زعم من باقی نمی زاره و می تونم بگم تماشای این فیلم هم لذت داره,هم عمق,هم مفهوم و هم به بهترین شکل ممکن ساخته شده.به هیچ عنوان ای فیلم را با میان ستاره ای مقایسه نمی کنم اما چون دیدم که هر کسی که این دو فیلم را دیده به یک کدوم برتری داده,نظر من اینه که Gravity فیلمی به مراتب بهتر و زیباتر هست -برای من-که با بیننده اش خیلی خوب و راحت تا می کنه و باهاش بازی نمی کنه و دورش نمی زنه.Gravity هندونه های زیادی برنمی داره که برای برداشتنش مجبور به درخواست از خیلی ترفند های برای من بی دلیل باشه و خیلی شسته و رفته حالمان را دگرگون می کنه و مهمتر از آن درسی به وسعت کهکشان ها بهمون میده.

    ۴/۵ از ۵

  11. mahsa گفت:

    فیلم جذاب و در عین حال خفقان آوری بود…هر ثانیه که از فیلم می گذشت حس میکردم من خودم به جای ساندرا بلاک توی اون محیط قرار دارم اواخر فیلم نفس تنگی گرفته بودم….به نظره من زمانی که یک فیلم چنین تاثیری روی انسان بگذاره به این معناست که یک فیلم کامل و عالیه

  12. حمید ساو گفت:

    ده اشتباهات اساسی فیلم جاذبه از منظر علم نجوم و کیهانی:

    برای بحث میتونید با این آدرس بامن در ارتباط باشید
    hamidsaw770@gmail.com

    ۱٫جرج کلونی از جت پکی که (کوله پشتی که برای تامین پیش رانش استفاده میشد ) برای پیاده روی بی مورد بود استفاده کرد و جون فضانورد را به خطر می انداخت

    ۲٫فضانوردان چند ماه قبل ماموریت با هم آموزش می بینند و خیلی چیزها در مورد همدیگه می دونند اما تو فیلم فضانورد همدیگرو نمی شناسن و جرج کلونی از ساندرا میپرسه اهل کجایی ؟خخخ

    ۳٫تلسکوپ هابل که به شاتل متصله در فاصله ۵۶۰کیلومتری زمین قرار داره و زباله فضایی هم در همین مسیره اما فاصله ماهواره مخابراتی ۳۵۰۰۰ کیلومتره – پس ارتباط نباس قطع میشد

    ۴٫پس از برخورد ضایعات فضایی و چرخ خوردن وقتی ساندرا تو فضا میچرخه جرج کلونی با جت پک دوباره اونو بسمت شاتل فضایی برگردوند که این امر غیر ممکنه

    ۵٫ایستگاه فضایی بین المللی در مداری بار ارتفاع ۴۲۴ کیلومتره و این ارتفاع برای تلسکوپ هابل ۵۵۹کیلومتر
    این فاصله را نمیشه با جت پک طی کرد

    ۶٫کشیده شدن یک فضانورد توسط فضانورد دیگه یک خودکشی تمام عیاره اگه تو فضا با یه جسم سخت برخورد کنید جراحاتش چندین برابر در سطح زمینه

    ۷٫لباس راحتی ساندرا وقتی در هوا معلق هست خیلی فاانتزیه … چون ماموریت اونا درست مثه کار در اداره هست و با همان فرم لباس ظاهر میشن

    ۸٫موقع حرف زدن اکسیژن بیشتری مصرف میشه. شاید جرج کلونی میخواست ساندرا بمیره .خخخ
    ۹٫ در فضا وقتی اشک میریزیم روی صورت جمع میشه درست مثه ژله میشه اما تو فیلم .خخخ

    ۱۰٫فضانوردان بعد از بازگشت به زمین نیاز به چندساعت نیتروژن و اکسیژن دارن و نمیتونن لباسشونو دربیارن و راحت شنا کنند

    درضمن من فیلمو دوست داشتم

  13. عارف گفت:

    از نقد شما و نظر دوستان استفاده کردم خسته نباشید 🙏🙏
    با اینکه همه نظرات در مورد کارگردانی اثر و صحنه‌های زیبای فیلم و قابهای دوست داشتنی و … رو قبول دارم اما فیلم چیزی کم داره ی چیز نه چندان کوچیک که باعث میشه نتونم صرف تصاویر زیبا و چند نمای قشنگ و چند صحنه منحصر به فرد، خیلی دوسش داشته باشم … نمیدونم دقیقا اما چیزی که ب ذهنم میرسه اینه که فیلم شخصیت‌پردازی ضعیفی داره … با همه خوشگلی کاراکار جرج کلونی و دیالوگهاش، اما وقتی فیلیمی دو تا کاراکتر داره که قراره فقط با اونا پیش بره ما برای گرفتن حس (که بنظرم غایت هر هنریه) نیاز به شناخت کامل و به اندازه شخصیتها داریم که اینجا اصلا اتفاق نمی‌افته و ما هیچی از این دو کاراکتر نمیدونیم و یهو تو فضا میبینیمشون و اونجا هم جز ی گفتگوی کوتاه راجع به گذشته خانمه هیچی عایدمون نمیشه و این همه تعریفی که از حس برگشت به زمین خانمه همه دارید ارائه میدید چطور براتون تولید حس میکنه وقتی هیچی از خانمه نمیدونید شاید صرفا ذهنتون و فکرتون لذت برده از این بازگشت به زندگی مفهومی و قشنگ و یا حتی غرق شدن کلونی در بیکرانگی فضا که خیلی زیباست برا من عمیق و مانا نمیشه چون بجز ی دیالوگ کوتاه از لذت بردن گشت‌زنی کلونی تو فضا و تماشای زیبایی‌ها از بالا، مقدمه دیگه‌ای از این شخصیت ندارم که حالا با غرق شدنش در بیکرانگی حس بگیرم و همراه بشم …
    بماند که صحنه‌های جدا شدن و چسبیدن به سفینه‌ها و وصل شدن بهم و صحنه‌های اینچنینی یکم زیادی هندی (با کمال احترام به سینمای هند چون اونجا بحثش فرق میکنه و هیچ ایرادی بهش وارد نیست اما اینجا مثلا با ی فیلم واقعی علمی مواجهیم که نمیشه مثل آهنربا همچی بچسبه بهم) هستن

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم