نگاهی به فیلم وولورین The Wolverine

نگاهی به فیلم وولورین The Wolverine

  • بازیگران: هیو جکمن ـ تائو اوکاموتو ـ ویل یون لی و …
  • فیلم نامه: مارک بومبک ـ اسکات فرانک
  • کارگردان: جیمز منگولد
  • ۱۲۶ دقیقه؛ محصول آمریکا، انگستان؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۲/۵ از ۵

ژاپن

خلاصه ی داستان: لوگان از طرف یاشیدا، سربازی که در جنگ دوم جهانی، جانش را از تشعشعات بمب اتم نجات داده بوده، به ژاپن فراخوانده می شود تا هدیه ای دریافت کند. اما با رسیدن به بستر مرگ یاشیدا، که حالا یکی از قطب های بزرگ اقتصادی ژاپن محسوب می شود، درمی یابد، قصد یاشیدا در واقع نه تقدیم هدیه، بلکه درخواست فناناپذیریِ لوگان است …

یادداشت: اینجا ژاپن است، کشور سامورایی ها، هاراکیری و شمشیرهای آخته، کشور تمدنی کهن، آفتاب تابان، کشوری که زیر وحشت بمب اتم با تمام قدرتِ تخریبی اش، سر خم نکرد، کشور مردمی سخت کوش که با تلاش همه چیز را از نو می سازند و آباد می کنند. سرباز یاشیدا به چشم خود ویرانی شهرش ناکازاکی را توسط بمب اتم دیده و گریسته و انگار همین محرکی بوده برای او تا سال ها بعد، تبدیلش کند به یکی از قطب های اقتصادی ژاپن و سهم عمده ای بازی کند در زندگی مرفه مردمش. این قسمت از داستان، جدا از محتوای کلی فیلم، نکته ی مهمی ست که در نگاهی جامعه شناسانه به آن، می توان مطرح کرد و شاید به فکر فرو رفت و احیاناً اگر شد، درس گرفت. جامعه ای که در طی جنگ جهانی آسیب زیادی دید طوری که حتی تا سال های بعد هم این آسیب دیدگی در جسم و روح آدم هایش رخنه کرد، جامعه ای که در مرکز بلایای طبیعیِ سیل و زلزله قرار دارد و هر روز با آن دست و پنجه نرم می کند اما با تمام این مصائب، بی وقفه و همچنان، به مرتب ترین شکل ممکن، به پیشرفتش ادامه می دهد. از بحث دور شدم: لوگان در مرکزیت داستان، هر چند به دلیل ژنتیکی، هیچ زخم برنمی دارد و هیچ پیر نمی شود، اما همانطور که خودش هم غمگینانه ابراز می کند، درد او دردی درونی ست. هر شب خواب همسرش را می بیند و وضع روحی خوبی ندارد. او می خواهد گذشته را فراموش کند اما یکی از قوانین درام این است که گذشته، قهرمان را فراموش نمی کند و یک جایی بالاخره یقه ی او را می چسبد و می کِشدش در مرکز ماجرا. عین اتفاقی که برای لوگان می افتد. برخورد او با یوکیو، دختری ژاپنی که آمده او را به ژاپن ببرد، آغاز درگیری های درام است. جلوتر، سرباز یاشیدا بعد از سال هایی که توسط لوگان از آسیب بمب اتم نجات پیدا کرده بود، دوباره وارد زندگی او می شود به قصدِ دادنِ هدیه ای به او به پاس تشکر از نجات جانش. اما مطرح کردن ایده ای که یاشیدا به لوگان می گوید، اولین گره ای ست که در داستان ایجاد می شود؛ اینکه فناناپذیری اش را به او ( یاشیدا ) بدهد تا امپراتوری اش را حفظ کند و لوگان هم بالاخره برای رهایی از درد، مثل یک آدم عادی عمرش بعد از چند ده سال، به پایان برسد. بهرحال این عامل اصلی ست که موجب می شود لوگان دوباره مجبور شود از قدرت مافوق بشری اش برای از بین بردن آدم بدها استفاده کند. اما چیزی که به فیلم ضربه می زند، آدم های فراوانی که در داستان وجود دارند و ناتوانی در جمع و جور کردن آنهاست. شخصیت هایی نظیر پدر و نامزد ماریکو که با هم دست به یکی کرده اند تا به شکلی ماریکو را سر به نیست کنند تا امپراتوری یاشیدا به آن ها برسد و یا هارادا، جوان تیراندازی که عاشق ماریکوست که ابتدا به او کمک می کند، اما بعد توسط زن افعی اغفال می شود و به گروه او می پیوندد و در نهایت در تغییری بی مقدمه، خودش را فدا می کند تا ماریکو نجات پیدا کند و یا حتی یوکیو، دختری که لوگان را پیدا می کند و به ژاپن می آورد و تقریباً در داستان کاری صورت نمی دهد جز گاهی که لوگان در مواجه با آدم بدها کم می آورد، او وارد کارزار می شود و نجاتش می دهد. خواب دیدن های او و پیشگویی آینده هم علناً هیچ تأثیری در داستان ندارد. اینگونه است که بهترین قسمت فیلم شاید همان رویارویی لوگان و یاشیدا بر سر فناناپذیری باشد چرا که بهرحال این دو را بهتر از بقیه باور می کنیم و البته به علاوه ی یک سکانس نفس گیر و فوق العاده که روی سقف قطار سریع السیر ژاپنی اتفاق می افتد.

۵ دیدگاه به “نگاهی به فیلم وولورین The Wolverine”

  1. جیحون گفت:

    یکی از مهمترین چیزهایی که از فیلم میشه یاد گرفت اینه که همیشه توی تشییع جنازه، درخواست کنیم که جنازه رو ببینیم.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم