نگاهی به فیلم گذشته ی خیلی خیلی دور The Way Way Back

نگاهی به فیلم گذشته ی خیلی خیلی دور The Way Way Back

  • بازیگران: استیو کارل ـ تونی کولت ـ سام راکول و …
  • نویسندگان و کارگردانان: نَت فکسون ـ جیم راش
  • ۱۰۳ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت روی سایت مجله ی « فیلم » منتشر شده است. ( اینجا )

پسری که از دَه، دَه گرفت

 خلاصه ی داستان: دانکن، پسر نوجوان گوشه گیر و منزوی ای ست که به همراه مادرش، ناپدری و خواهر ناتنی اش برای گذراندن تعطیلات تابستان، به شهری ساحلی می رود. حضور او در بین مهمان های الکی خوشِ مادر و ناپدری اش، و همچنین بودن در کنار خواهر ناتنیِ بداخلاق و دوستانِ سطحیِ اش، او را بیش از پیش، به انزوا می کشاند تا اینکه وارد پارک آبی تفریحیِ آن منطقه  می گردد و با کارمند آنجا، جوانی سر حال و ملنگ، به نام اُوِن آشنا می شود …

خط سیر داستانی فیلم، برایمان بسیار آشناست: پسر نوجوانی در آستانه ی بلوغ، که دور و بری هایش را نمی فهمد، کم حرف است و منفعل. او در مسیری که پیش رو دارد، کم کم، به قول معروف، وارد گود می شود و عکس العمل نشان می دهد و در یک کلام تغییر می کند. دانکن، نوجوان کم حرفِ این فیلم، با دور و بری هایش تقریباً قطع ارتباط کرده: حضور او در صندلی عقبِ ماشینی که خانواده اش، در صندلی های جلو نشسته اند، نشانگر جدا بودن و تنها بودنِ او در این محیط است. ناپدری به شکلی پنهانی تحقیرش می کند که نمره ی او از ده، سه است اما دانکن نمی خواهد سه باشد. این تحقیر، در صحنه ای دیگر، زمانی که قرار است همه سوار قایق تفریحی شوند و ناپدری، به زور، لباس غریق نجات به تنِ دانکن می کند به این عنوان که او شنا بلد نیست و اگر اتفاقی بیفتد، ممکن است غرق شود هم ادامه پیدا می کند. معرفی آدم ها و محیط آن خانه ی ساحلی، که خانواده ی دانکن برای تفریح به آنجا رفته اند، به خوبی قوام می گیرد تا ما بیش از پیش، تک افتادگی دانکن را حس کنیم؛ زن پر حرف همسایه و پسر لوچش، مهمان های الکی خوشی که خاطرات بی مزه برای هم تعریف می کنند و بیخودی می خندند، دوستان خواهر ناتنی اش که فقط به فکر دوستی با پسرها هستند و نگاه های خیره ی دانکن روی خودشان را به حساب انحراف فکری اش می گذارند. دانکن بیش از آن که کمرو باشد، انگار از چیزی درونی رنج می برد. چیزی که در میانه ی فیلم رو به مادرش می گوید تازه متوجه مان می کند که چه در دلش می گذرد: او می خواهد پیش پدرش باشد و حضور ناپدری را نمی تواند تاب بیاورد. او می خواهد بر علیه این ناپدری قیام کند اما هنوز به مرحله ای نرسیده که این کار از او بربیاید. آشنایی او با اُوِن، کارمند سرخوشِ پارک آبی، این جسارت را به او می دهد که بتواند عکس العمل نشان دهد. اولین حرکت وقتی اتفاق می افتد که از سوی اُوِن، که انگار فهمیده مشکل دانکن چیست و سعی در برطرف کردنش دارد، مأمور می شود تا بی نظمی داخل پارک آبی را سر و سامان بدهد که آخرِ قضیه به رقص و پایکوبی دانکن می انجامد! این شروعِ تغییر اوست. ملاقات با سوزانا، دختر همسایه، که مثل دانکن، کم حرف و عصبی به نظر می رسد و در میانه ی داستان متوجه می شویم او هم مشکلی مانند دانکن دارد و خواهانِ بودن با پدرش است، موجب می شود تا دانکن، کم کم سر از لاک خود بیرون بیاورد و در اولین جرقه ای که می زند، به ناپدری اش به خاطر هم آغوش شدن با زنی دیگر، بتوپد و در عین حال مادر را در این قضیه مقصر بداند که با اینکه متوجه شده مرد با زنی دیگر، سر و سِرّی دارد، همچنان در کنارش مانده است. حالا این جوانِ کم حرف و ساکت، کم کم تبدیل به کوه آتشفشانی می شود که انگار تازه سر در آورده زندگی چیست و چطور باید حقش را بگیرد. حالا، او در آخرین اقدام شجاعانه اش، برای ثابت کردنِ خودش به خودش و بقیه، تصمیم می گیرد آن حرکت افسانه ای را انجام بدهد و در طول سرسره ی آبی، از یک نفرِ دیگر سبقت بگیرد و جلو بزند، کاری که صحبتش بود عملی ست غیرممکن. فیلم، با همان صحنه ی شروع، به اتمام می رسد جایی که دانکن همچنان صندلی عقب ماشین شان نشسته است، اما اینبار دیگر تنها نیست، مادر می آید و کنار او قرار می گیرد. او مرد را تنها می گذارد و کنار پسرش می ماند تا نشان بدهد حالا دانکن بزرگ شده است، حالا می شود به او نمره ی ده داد.

پسری روی صندلی عقب ...

پسری روی صندلی عقب …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم