نگاهی به فیلم ورای شیطان Outside Satan

نگاهی به فیلم ورای شیطان Outside Satan

  • بازیگران: دیوید دِوااِل ـ الکساندرا لماتره ـ کریستوفر بُن و …
  • نویسنده و کارگردان: برونو دومون
  • ۱۱۰ دقیقه؛ محصول فرانسه، سال ۲۰۱۱
  • ستاره ها: ۳ از ۵

معجزه گر

خلاصه ی داستان: روستایی در اطراف فرانسه. پسر جوان ولگردی که همه ی وقتش را در میان زمین های خوش منظره ی روستا می گذراند، عاشق دختری ست که توسط ناپدری اش مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. جوان، ناپدری را از پا در می آورد و سعی می کند به دختر کمک کند. این جوان ساکت و کم حرف، در عین حال، می تواند معجزه بکند …

یادداشت: « ورای شیطان » ( هر چند در ترجمه ی نامِ آن، بین چند اسم به تفاهمی رسیده نشده تا آنجا که برخی « اینک شیطان » ـ از روی ترجمه ی فرانسوی اش ـ و برخی « بیرون از شیطان » ترجمه کرده اند ) فیلم مرموزی ست، غریب است. اولش شما را خسته می کند، احساس می کنید در نهایت چیزی دستتان را نخواهد گرفت، اما فیلم که تمام می شود انگار یک چیزهایی در ذهنتان عوض شده است. حس غریبی به آدم دست می دهد. این به نظرم بهترین فیلم دومون است. او از « هیچ »، « چیزی » ساخته؛ این ساده ترین اصطلاحی ست که می تواند فضای عجیب فیلم را توصیف کند. فضایی که در آن از اموری طبیعی و شاید ساده، به امور فراطبیعی می رسیم. نکته بینی دومون در انتخاب بازیگرانش، در همه ی فیلم هایی که ساخته، قابل تأمل است. جوان آرام، ساکت و گوشه گیر این فیلم، چهره ی عجیبی دارد. زشت به نظر می رسد اما هر چه جلوتر می رویم، راحت تر با او همذات پنداری می کنیم. حس غریبی در چهره ی آرام و دفرمه ی اوست که در عین سادگی، مرموز هم هست. و این به فضای مرموز اثر هم به درستی سرایت می کند. این جوان می تواند معجزه کند. او در آرامش کامل، به مناظر زیبا خیره می شود، هر بار، که انگار جهانِ دیگر اوست؛ نوعی مناسک آیینی برای قدرت گرفتن. او جسماً در این دنیاست اما انگار روحاً جای دیگری سیر می کند. وقتی به خانه ی دختر آمده تا صبحانه ای بخورد، همچنان چشمش از پنجره به منظره ی بیرون خیره است. او اهل این دنیا نیست. سر و وضعی بهم ریخته و فقیرانه دارد، در خرابه ای وسط یک دشت می خوابد، معلوم نیست چه کاره است و چه می کند. لذتش تنها دراز کشیدن در طبیعت و خیره شدن به دار و درخت و گل هاست.

فیلم هیچ جلوه ی ویژه ای ندارد، هیچ چیز عجیبی نشانمان نمی دهد اما درباره ی جوانی ست که معجزه می کند. همین نکته است که باعث می شود فیلم مرز بین جهان واقعی و فراواقعی را بپیماید؛ در عادی ترین لحظات زندگی، معجزه های این جوان جاری ست. کافیست دهانش را به دهان دختر بیماری نزدیک کند تا بیماری را از دهان او بگیرد و سالمش کند. اینگونه است که فیلم به ما می باوراند که شاهد امر محتملی هستیم. این جوان عجیب انگار از جهان دیگری، یکراست آمده در این روستای زیبای ساحلی تا آدم هایش را تطهیر کند. اهل هیچ معاشقه ای نیست؛ به درخواست های دختر، جواب منفی می دهد و دوست ندارد حتی به اندازه ی بوسه ای ساده، از دختر کام بگیرد. وقتی هم که با آن دختر مسافر مواجه می شود و دختر خودش را به او تحمیل و تقدیم می کند، شاهد صحنه ی عجیبی می شویم: جوان، وحشیانه به جان دختر می افتد. دختر، فریادزنان، کف به دهان می آورد و بیهوش می شود و بعد از به هوش آمدن، در آب رودخانه شنا می کند، انگار که تطهیر شده باشد. در واقع پسر با این عمل خود، نیاز جسمانی اش را برآورده نکرده ( که بعید است اصلاً چنین نیازی داشته باشد ) بلکه چرک های درونی دختر را از بدنش بیرون کشیده است. اینگونه است که ما کم کم باور می کنیم که این جوان عجیب، یک معجزه گر است که برای خوبی آدم ها و خوب کردنشان آمده. یک قدیسِ بی ادعا. او برگ آخرِ معجزه هایش را بر سرِ عشقش پیاده می کند. او، جسد دختر را که بر اثر تجاوز مردی محلی، مُرده، بغل می کند و می آوردش کنار برکه ی پر آبی که مکان ملاقات هایشان است. دختر را یک بَری کنار آب می خواباند و می رود. لحظاتی بعد، دختر جان می گیرد و سرفه کنان بلند می شود راه می افتد. همه چیز در این فیلم، به همین اندازه، واقعی اما عجیب است. مرزها از بین می رود. اینکه چرا پسر، جسد دختر را کنار دریاچه می گذارد و می رود، به لایه های زیرین اثر مربوط می شود. اصولاً در این داستان، دختر نماد آب است و پسر نماد آتش. نشانه ها فراوانند: جایی که پسر، آتش کوچکی روشن می کند و به میان آن پا می گذارد و هیچ اتفاقی برایش نمی افتد و یا جایی که آتش سوزی بزرگی در میان درختان اتفاق افتاده که کمی بعد، هیچ اثری از آن نمی بینیم، انگار که چیزی فرازمینی، آن را برپا کرده بوده و خودش هم آن را خاموش کرده است. دختر هم توجه خاصی به آب دارد؛ با لذت به آب بارانی که از شیروانی روی زمین می ریزد، نگاه می کند و به صدایش گوش فرا می دهد و یک بار در صحنه ای فوق العاده، روی شیاری که روی آب دریاچه ایجاد شده راه می رود، که به دلیل زاویه ی دوربین این احساس به آدم دست می دهد که انگار مشغول راه رفتن روی آب است. این دختر و پسر هر چند متضاد همند اما یکدیگر را کامل می کنند. پسر، دختر را زنده می کند و بار سفر می بندد و می رود.

آتش و آب ...

آتش و آب …

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم ورای شیطان Outside Satan”

  1. سلام
    تو فیلم مردی که زیاد میدانست هیچکاک کجاش هست.
    اگ بتونی دقیقشو هم بگی ممنون میشم

    • damoon گفت:

      سلام
      هیچکاک یک بار فیلم را در سال ۱۹۳۴ در انگلستان ساخت و بارِ دیگر در ۱۹۵۵ با بازیگران معروف، فیلمش را بازسازی کرد. در واقع او دو فیلم به اسم « مردی که زیاد می دانست » دارد که من نسخه ی معروفترش را سال ها پیش دیده ام. متأسفانه به یاد ندارم هیچکاک کجای فیلم ظاهر می شود و یا اصلاً در همین نسخه است یا نسخه ی قدیمی تر. جواب به سئوال شما مستلزم این است که دوباره فیلم را ببینم که متأسفانه در حال حاضر فرصتش نیست.

  2. فاطمه گفت:

    توی نسخه ۱۹۵۶ که با بازی دوریس دی و جیمز استوارت هست که میدونم تقریبا اولای فیلمه. اونجاهاییه که تازه مراکش رفتن و توی بازار جمع میشن دارن حرکات نمایشی رو نگاه می کنن، هیچکاک یه لحظه توی تماشاچیا دیده میشه البته از پشت دیده میشه و صورتش فکر نکنم توی این فیلم دیده شده باشه، ولی خلاصه چون بین مردمی هست که لباس عربی پوشیدن تابلو بود

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم