نگاهی به فیلم ۱۲ سال بردگی ۱۲Years a Slave

نگاهی به فیلم ۱۲ سال بردگی ۱۲Years a Slave

  • بازیگران: چیوتل اجیوفور ـ مایکل فاسبندر ـ پل دانو و …
  • فیلم نامه: جان ریدلی براساس رمان « دوازده سال بردگی » سولومون نورثوپ
  • کارگردان: استیو مک کوئین
  • ۱۳۴ دقیقه؛ محصول آمریکا، انگلستان؛ سال ۲۰۱۳
  •  ستاره ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت روی سایت « بوطیقا » منتشر شده است. ( اینجا )

سولومونِ در زنجیر

خلاصه ی داستان: سولومون نورثوپ، سیاه پوستی که در اوج دوران برده داری آمریکا، از یک انسان آزاد، خوشبخت و خانواده دار به برده ای در خدمت اربابان سفیدپوست تبدیل می شود و دوازده سال رنج می کِشد …

یادداشت: داستان زندگیِ سولومون نورثوپ، شاید داستان جدیدی نباشد اما داستان تلخی ست. اینکه انسان ها به کجاها می رسند که اینگونه در حق یکدیگر ظلم می کنند و اینگونه دیگری را به بهانه های واهی به بند می کشند و خود را در زنده بودن یا نبودنِ طرف مقابل محق می دانند، حدیث مکرری ست که در همه ی زمان ها،  درباره اش خوانده ایم و شاهدش بوده ایم و خواهیم بود. ظلمی که سفیدپوستان در حق سیاهپوستان روا داشته اند، آنقدر عمیق بوده که هنوز هم که هنوز است می توانیم نشانه ها و اثرات آن را ببینیم. و ماجرا فقط به همین جا هم ختم نمی شود؛ سفیدپوستانِ حق به جانب، حتی حق آب و گلِ ساکنان هزاران ساله ی قبایل سرخ پوستی را هم به رسمیت نشناختند و همه چیز را مالِ خود فرض کردند. صحنه ای در فیلم هست که طی آن گروه بردگان سیاه، در جنگل، به گروهی سرخ پوست برمی خورند و کمی بعد شروع به رقصیدن دور آتش می کنند. این صحنه ی فوق العاده، به خوبی موضع نویسنده را در قبال بی حرمتی های سفیدپوستان به رنگین پوستانِ آمریکایی نشان می دهد، تا یکسره سفیدپوستان را مقصر جلوه دهد. اما سئوال مهمی که با دیدنِ فیلم پیش می آید این است که آیا برای نشان دادنِ این قساوت ها، نشان دادنِ صرفِ قساوت ها کافیست؟ آیا برای همدردی با رنگین پوستان، نشان دادنِ خشونتِ افسارگسیخته ی سفید پوستان در قبال آن ها کافیست؟ در فیلم، چیزی که بیش از همه جلب نظر می کند، سفیدپوستانِ بی رحمی هستند که بی دلیل سیاهپوستان را شکنجه     می کنند. نویسنده و طبعاً کارگردان به جای پرداخت شخصیت ها، به نشان دادنِ فضای کلیِ دوران برده داری و نگاه منفی ای که نسبت به سیاهان در فضای آن دوران وجود داشته، بسنده کرده اند و اینگونه است که سفیدپوستانِ داستان، عمقی ندارند. مثلاً گیر دادن های تیبیت ( با بازی پل دانو ) به سولومون، چیزی در حد فیلم های « آدم خوبه و آدم بده » می ماند که « آدم بده »، روان پریشانه، به « آدم خوبه » می پرد و اذیتش می کند. یا مثلاً ارباب اپس ( با بازی فاسبندر )، که بخش بیشترِ داستان به شقاوت های او، اذیت کردنِ دختر سیاهپوست، پتسی و حسادت همسرش به رابطه ی او و پتسی مربوط است، بیش از آنکه شخصیتی قابل باور داشته باشد، ملهم از فضای کلیِ ضد سیاهپوستیِ داستان، فقط و فقط « آدم بده » ای ست که « باید » سیاهپوستان را تحت ظلم قرار دهد. پس وقتی هدف فقط نشان دادنِ فضایی ضد سیاهپوستی باشد، نه تنها سفیدپوستانِ بد، بلکه سفیدپوستانِ خوب هم چیزی در همان حدود « آدم خوب ها » باقی می مانند. نمونه اش ارباب فورد ( با بازی بندیکت کامبرباچ ) که با سولومون همدردی می کند و در نهایت هم موجب نجاتش از دست تیبیت و روان پریشی هایش می شود. از آنجایی که فیلم از روی داستانِ واقعی سولومون و کتابِ « دوازده سال بردگی » او ساخته شده، ترتیب وقایع و آدم هایش طبیعتاً واقعی هستند اما بسنده کردن به جنبه ی واقعیت گونه، برای یک درام، کافی به نظر نمی رسد.  همین ایراد، وقتی پر رنگ تر می شود که به شخصیت سولومون نگاه دقیق تری بیندازیم. گیر افتادنِ یک آدم مظلوم در میانه ی روزگاری بد و آدم هایی پر از خشونت و سیاهی و تلاش برای رهایی از این وضعیت سخت، خوراک بسیار خوبی برای به حرکت در آوردنِ شاخک های احساسی تماشاگر است. اما در شخصیت سولومون، هیچ کنشی وجود ندارد. تقریباً تا آخر داستان و آنجایی که خبر آزادی اش را می آورند، جز تلاشی برای نامه نوشتن به خانواده اش، که آنهم ناکام می ماند، تقریباً هیچ چیز دیگری از او نمی بینیم. او شخصیت منفعلی ست که فقط به بدبختیِ سیاه پوستان نگاه می کند و دم نمی زند و آخرش هم خیلی اتفاقی آزاد می شود، وگرنه احتمالاً اگر چهل سال دیگر هم در بند می ماند، کاری نمی کرد! طبیعی ست که مک کوئین در قیاس با تارانتینو در « جانگوی زنجیر گسسته » از آزادی عمل کمتری برخوردار بوده تا هر طور که می خواهد شخصیتش را بر علیه سفیدپوستان بشوراند، اما بهرحال این سئوال به قوت خود باقی خواهد ماند که آیا چسبیدن به واقعیت صرف، برای پرورش یک درام کافیست؟ از این نظر، من برای پتسیِ بی نوا، بیشتر دل سوزاندم تا سولومون. صحنه ی پایانی که سولومونِ رها شده از بند، پتسیِ درمانده را در آغوش می گیرد و تنهایش می گذارد، بیش از آنکه از رهایی او خوشحال باشیم، از در بند ماندنِ پتسی، ناراحت هستیم.

سولومون بی کنش است ...

سولومون بی کنش است …

یادداشتِ « شرم »، فیلمِ دیگرِ مک کوئین در « سینمای خانگی من » ( اینجا )

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم