نگاهی به فیلم کابوس در لاس کروسس A Nightmare in Las Cruces

نگاهی به فیلم کابوس در لاس کروسس A Nightmare in Las Cruces

  • فیلم نامه: چارلی مین ـ  سارا واندر هورن
  • کارگردان: چارلی مین
  • ۱۰۳ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۱
  • ستاره ها: ۳ از ۵

“باید خودِ شیطان باشه …”

خلاصه ی داستان: مستندی درباره ی پرونده ی قتل عام هفت نفر در یک مکان تفریحی توسط دو ناشناس که از سال ۱۹۹۰ تا کنون هنوز بسته نشده است …

یادداشت: با دیدن این مستند، ممکن نیست گریه نکنید. در یک حادثه ی تلخ، دو نفر با هویتی نامعلوم و به علتی نامعلوم به یک مکان تفریحی حمله می کنند و هفت نفر را می کشند که در میان آنها از بچه ای دو ساله تا مردی میانسال حضور دارند. فیلم با صدای دختری گریان شروع می شود که مشغول صحبت با تلفن پلیس است. صدایی کاملاً مستند که از روی تلفن پلیس ضبط شده است و اینگونه ما وارد فضای تلخ و ترسناک اثر می شویم. در ادامه خود دختر را می بینیم که تنها کسی ست که از مهلکه جان سالم به در برده است. او حالا بزرگ شده ولی همچنان جلوی دوربین وقتی آن لحظات تلخ رابه یاد می آورد، می گرید. مصاحبه ها ادامه پیدا می کند و از همه تلخ تر، زنی ست که همسر و دو بچه ی دو ساله و هفت ساله اش را از دست داده. صحنه های واقعی از محل حادثه و عکس هایی از مقتولین، حسابی اعصاب آدم را بهم می ریزد. در طول فیلم با آدم هایی روبرو می شویم که کاملاً اتفاقی وارد ماجرایی شده اند که همه چیزشان را ازشان گرفته است. آدم هایی که نمی دانسته اند ممکن است تا چند لحظه یا چند دقیقه ی دیگر چه بلایی سرشان بیاید؛ نکته ای که زنی که دو بچه و همسرش را در این حادثه از دست داده هم اشاره می کند و زندگی یعنی همین. زندگی پر از اما و اگرهایی ست که هیچ وقت نمی توان رویشان حساب کرد. صحنه هایی که در آن تنها دختری که از مهلکه جان سالم به در برده و حالا زن بزرگی شده با پلیسی که از طریق تلفن با او تماس برقرار کرده، ملاقات می کند، از تاثیرگذارترین لحظات فیلم است. آنها بعد از گذشتن چیزی نزدیک به بیست سال برای اولین بار یکدیگر را ملاقات می کنند و اشک در چشمانشان جمع می شود. فراموش کردن آن لحظات برای آدم هایی که درگیر ماجرا بودند، غیرممکن است. فیلم البته از لحاظ ساختار، چیزی جدیدی ارائه نمی دهد و حتی در مواقعی مثل بازسازی صحنه ی کشتار و حمله ی دو قاتل به مکان تفریحی بسیار ضعیف عمل می کند. صحنه هایی که وجودشان در فیلم کاملاً اضافی ست. تمام قدرت کار به ترسناکی و خفقان فضای کار مربوط می شود. به زندگی هایی که ممکن است تنها برای یک لحظه، برای همیشه عوض شود و به آدم هایی که در پس ذهنشان سوالات زیادی درباره ی زندگی را یدک می کشند و بعضی مسائل را نمی توانند حل و هضم کنند. و از همه عجیب تر، پیدا نشدن قاتل ها بعد از گذشت اینهمه سال است. کسانی که هیچ وقت انگیزه و هدفشان از این کار معلوم نشد و هنوز هم که هنوز است کسی ردی از آنها نیافته. آیا آنها زنده اند؟ در این همه سال چطور زندگی کرده اند؟ وقتی چشم در چشم دختربچه ی دو ساله، به سمت مغزش نشانه رفتند، چه چیز از ذهنشان می گذشت؟ اکنون کجا زندگی می کنند و در حال چه کاری هستند؟

 تیتر این یادداشت، جمله ای ست از زبان این زن. او همانی ست که دو فرزند و همسرش را در این حادثه از دست داد ...

تیتر این یادداشت، جمله ای ست از زبان این زن. او همانی ست که دو فرزند و همسرش را در این حادثه از دست داد …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم