نگاهی به فیلم درونِ لوین دیویس Inside Llewyn Davis

نگاهی به فیلم درونِ لوین دیویس Inside Llewyn Davis

  • بازیگران: اسکار ایزاک ـ کری مولیگان ـ جان گودمن و …
  • نویسندگان و کارگردانان: ایتان و جوئل کوئن
  • ۱۰۴ دقیقه؛ محصول آمریکا، انگلستان، فرانسه؛ سال ۲۰۱۳
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵
  • این یادداشت روی سایت « بوطیقا » منتشر شده است. ( اینجا )

خواننده ی بی اهمیتِ کافه های شبانه

 

خلاصه ی داستان: ماجرای چند روز از زندگی خواننده ی بی مقداری به نام لوین دیویس که در کافه ها می خواند و شب ها را در خانه ی دوستانش می گذراند و زندگی آشفته ای دارد. او سختی ها را تحمل می کند تا روزی ستاره ی مشهوری شود …

 

یادداشت: همانطور که یکی از شخصیت های داستان می گوید: (( آواز خواندن یعنی ابراز شادمانیِ روح )) و آخرین اثر برادران کوئن، با آن موسیقی های زیبا و اجرای فوق العاده ی اسکار ایزاکِ خوش صدا، حسابی آدم را سرِ ذوق می آورد و مست می کند. جمله ای که جین، معشوقه ی سابقِ لوین به او می گوید، علاوه بر خاصیت طنازانه و هوشمندانه ی دیالوگ نویسی کوئن ها، یادآور زندگی به شدت بدریختِ جوانی ست که می خواهد از هنرش برای بهتر شدنِ زندگی اش استفاده کند اما نمی تواند. او به لوین می گوید: (( تو درست نقطه ی مقابل شاه میداس هستی. )) که این شاه میداس در اسطوره های یونانی کسی بوده که دست به هر چه می زده، تبدیل به طلا می شده. لوین دیویسِ بیچاره، دست به هر چه که می زند، به خاکستر تبدیل می شود و کوئن ها، این زندگیِ بهم ریخته و در هم برهم را با موسیقی ها، با دیالوگ های عالی و با شخصیت های بامزه ی مختص خودشان ـ که لحظات فیلم را تا مرز جفنگ گونگیِ کوئنی پیش می برند ـ تبدیلش کرده اند به فیلمی جذاب، دلنشین و کنایه آمیز. لوین مانند گربه ی دوستش، آواره و بی خانمان است. اصلاً او قرابت زیادی با این گربه دارد. همان ابتدای فیلم وقتی که به ناچار گربه ی دوستش را که از خانه فرار کرده، دست می گیرد و خودش را به باجه تلفن می رساند که به دوستش زنگ بزند و خبر بدهد که گربه دست اوست، منشیِ دوستش جمله ی « گربه پیش لوئیس است » را « لوئیس گربه است » متوجه می شود ( که این اشتباهِ زبانی در انگلیسی معنا می دهد و نه در فارسی )، درست از همینجاست که کوئن ها، یک جورهایی لوینِ بیچاره را به آن گربه شبیه دانسته اند. گربه ای که توجه لوین را به خود جلب می کند. در میانه ی تحقیرها و حرف های عصبی کننده ی معشوقه ی سابقش جین، همه ی حواسش پیش گربه است. او علاقه ای به حرف های آینده نگرانه و پرطمطراقِ جین ندارد. وقتی جین از او می پرسد: (( اصلاً به آینده فکر می کنی؟ )) او با کنایه جواب می دهد: (( آینده؟ منظورت بشقابای پرنده ست؟! )) او کسی ست که در زمان حال زندگی می کند و عشقش موسیقی ست، و از پسِ آن، البته توقعی مادی هم دارد؛ جایی که دوستانش از او خواهش می کنند کمی برایشان بخواند و گیتار بزند، به شدت عصبانی می شود و می گوید او برای گرم کردنِ جمع نمی خواند، او می خواند که پول در بیاورد. اینطوری ست که موسیقی، برای او، فقط جنبه ای درونی و غیرقابل وصف و احساسی و عارفانه ندارد، جنبه ی مادّی اش هم بسیار مطرح است. موسیقی، زندگیِ اوست و برای زندگی هم پول لازم است، اما به خوبی واقفیم که لوین دیویسِ نگون بختِ طفلکیِ میان مایه، نه ستاره ی موسیقی خواهد شد و نه ثروتمند.

آغاز و پایانِ فیلم، خودش به خوبی شاهد همان دنیای جفنگ گونه و بسیار طعنه آمیزِ لوین دیویس هست: کتکی که از یک مردِ ناشناس می خورد و دوباره در انتهای داستان، وقتی به همین صحنه برمی گردیم، متوجه می شویم علت این کتک خوردن چه بوده و اینجاست که لبخند تلخی به چهره مان می نشیند. معمولاً در چنین ساختار دایره واری که ابتدای داستان اتفاقی می افتد و بعد در انتها دوباره همان صحنه را می بینیم، به نتیجه ی درخور توجهی می رسیم که مفهوم فیلم را تکمیل می کند و غالباً هم اتفاق مهمی ست که بر سرِ شخصیت اصلی گذشته. اما در ساختار دایره وارِ کوئن ها چه اتفاقی افتاده؟ آن مرد که بوده که لوین را کتک زده و چرا؟ وقتی می فهمیم مردِ مرموز در واقع شوهر یکی از خوانندگان کافه بوده که شب قبل، هنگام خواندن، مورد تمسخر و توهین لوین قرار گرفته، حسابی غافلگیر می شویم؛ از اینهمه پوچی و بی اهمیتیِ زندگیِ مردِ بیچاره ای که هیچ وقت جز یک خواننده ی بی اهمیتِ کافه های شبانه نخواهد بود …

 

لوین دیویس و گربه ...

لوین دیویس و گربه …

یادداشتِ « مردی که آنجا نبود » ( اینجا) و « شهامت واقعی » ( اینجا )، فیلم های دیگر برادران کوئن در « سینمای خانگی من »

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۲ دیدگاه به “نگاهی به فیلم درونِ لوین دیویس Inside Llewyn Davis”

  1. coldplay گفت:

    من از نبراسکا خوشم نمیاد.
    مثل نبراسکا,این فیلم را با ذهنیت یک درام شبیه فیلم عالی ِ hunt دیدم اما خیلی زود فهمیدم باید کانال ذهنم را عوض کنم.رفته رفته از فیلم خوشم اومد و باهاش همراه شدم.حس خوبی موقع تماشای فیلم داشتم و الآن هم بعد از دو روز دیدنش همون حس خوب را دارم و راضیم.
    از نقد شما هم جدا استفاده کردم.
    درون لویین دیویس یک جور داشت پوچی و بیهودگی زندگی شخصیت اصلی ـش را نشان می داد اما با این حال این پوچی را به کنایه و در لفافه گفت.پس چیزی هم که در قالب کنایه می تونه بره را زیاد جدی نگیریم!واسه یکی خوبه واسه یکی بد,مهم اینه که تو این بدی هم قدرت و احساس والایی داشته باشیم که بشینیم و به زیبایی هایی مثل همان آهنگ خونده شده توسط جیم و جین گوش کنیم و دل بسپاریم…

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم