نگاهی به فیلم رنج و گنج Pain & Gain

نگاهی به فیلم رنج و گنج Pain & Gain

  • بازیگران: مارک والبرگ ـ دواین جانسون ـ انتونی مک کی و …
  • فیلم نامه: کریستوفر مارکوس ـ استفن مک فیلی براساس مقاله ای از پت کولینز
  • کارگردان: مایکل بِی
  • ۱۲۹ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۳
  •  ستاره ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت روی سایت « بوطیقا » منتشر شده است ( اینجا )

نابُرده رنج و گنج

 

خلاصه ی داستان: روایت واقعی سه بدنساز به نام های دانیل، پل و آدریان که برای رسیدن به پول و ثروت، دست به قتل های فجیعی می زنند …

 

یادداشت: اگر نبود این سبک شلوغ و پر انرژی و ریتم تند و لحن جفنگ گونه و طنازانه ی اثر، این داستان واقعی، دهشتناک تر از آن چیزی بود که بشود به این راحتی ها تحملش کرد. مایکل بِی که سابقه ی ساختن فیلم های توخالیِ زیادی دارد، در این جدیدترین اثرش، دست گذاشته روی پرونده ای دردناک از چند روز زندگی سه بدنساز که عاشق هیکل گنده کردن و عضله هستند و در عین حال، در رویای آمریکایی به سر می برند. رویای به دست آوردن پولِ هر چه بیشتر و زندگیِ هر چه مرفه تر. البته این سه نفر، تنها کسانی نیستند که در رویای آمریکایی به سر می برند، مثلاً آن دخترِ مانکنی که دوستشان است، در اصل یک دختر مکزیکی ست که بعد از ناموفق بودن در مسابقه ی دختر شایسته، به هوای یک زندگی بهتر، به شکل مخفیانه به آمریکا آمده تا مگر آینده ی خوبی برای خودش دست و پا کند. آدم های داستانِ بِی، همگی از گذشته ای فقیرانه و سخت رنج می برند. ما همگام با پیش رفتنِ داستان، صدای ذهنیِ هر کدام از شخصیت هایی که در ماجرا دخالت دارند را می شنویم و در همین شنیدن هاست که می فهمیم حتی ویکتور، گروگانِ یهودی ای که به اسارت این سه مرد در می آید تا مجبور شود تمام ثروتش را زیر شکنجه، به آنها ببخشد هم در گذشته کار کرده و با عرق ریختن پول به دست آورده. عضله در آوردن و بازو گنده کردنِ شخصیت های اصلی، انگار به نوعی جبرانِ آن چیزهایی ست که تا کنون بهش دسترسی نداشته اند. آن ها در حسرتِ خیلی چیزها، فقط وزنه می زنند و خودشان را حجیم می کنند تا به نوعی جبران مافات کرده باشند، تا خودشان را به دنیا ثابت کرده باشند. می بینید که در واقع با چه داستان تلخی طرف هستیم اما در طول فیلم، چندان این تلخی را حس نمی کنیم تا زمانی که تیتراژ پایانی می آید. آن وقت است که تازه متوجه می شویم چه فیلم سیاهی دیده ایم. دوربینِ ناآرام و پر تنشِ بِی، با آن زوایای غیرمعمول و غریب و آن کات های سریع و گاه اعصاب خردکن، درست به مثابه ذهنیات این آدم ها عمل می کند، آدم هایی که با شعارِ (( من حقمه که داشته باشم، پس دنیا اونو بهم می ده ))، حاضرند دست به هر کاری بزنند تا به زعم خودشان، به حقشان برسند. ذهن ناآرام این آدم ها، به دنبال راهی می گردد تا « داشته باشد » و باز هم « بیشتر داشته باشد ». اما این رویای آمریکایی، حبابی ست که بالاخره می ترکد و بِی و نویسندگان فیلم نامه، با دیدی انتقادی، به این موضوع نگاه می کنند. بِی آدم های خنگ و گولی را تصویر می کند که با دیدن یک برنامه ی تلویزیونیِ آبکی، که از اعتماد به نفس حرف می زند، ناگهان به این احساس می رسند که اهل عمل هستند و به هر چیزی که می خواهند می توانند برسند و همین اعتماد به نفس کاذب است که بلای جانشان می شود. اگر در یک فیلم تلخ بود، مطمئناً صحنه ی کباب کردنِ دستان قربانی ها روی منقلِ درونِ حیاط، به شدت آزاردهنده می شد اما در اینجا، انگار با یک شوخی طرف هستیم؛ شوخی ای که بِی و نویسندگان، از روی عمد، به آن پرداخته اند تا عمق حماقت برخی آدم ها را نشانمان بدهند و بگویند: (( نابُرده رنج، گنج میسر نمی شود )).

 

مردانِ حجیم ...

مردانِ حجیم …

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم