بخشی از « نوشتن با دوربین، رو در رو با ابراهیم گلستان » اثر پرویز جاهد

جاهد: به عنوان یک چهره ی تأثیرگذار روشنفکری در ایران …

گلستان: کی می گه من چهره ام روشنفکره؟

جاهد: به عنوان کسی که چه در زمینه ی ادبیات و چه سینما تأثیرگذار بودید …

گلستان: چه تأثیری؟ من روی چه کسی تأثیر گذاشته ام؟ این حرف ها شکل چاخان دارد. اگر می توانستم من تأثیر بگذارم، همین چاخان نکردن و ضد چاخان بودن من باید تأثیر می گذاشت. گذاشت؟ نگذاشت؟

 

توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.

پی نوشت: این هم آخرین بخش از کتاب که سه بخش قبلی اش را ( اینجا )، ( اینجا ) و ( اینجا ) خوانده بودید. به تازگی قسمتِ کوتاهی از متنِ مصاحبه ای جدید با گلستان ـ که قرار است به شکل یک کتاب بیرون بیاید و من بی صبرانه منتظرش هستم ـ ، در فضای مجازی منتشر شده که خواندنش را به همه توصیه می کنم. خواندن همین چند خط، که انگار شعر دارید می خوانید، حسابی انرژی بَر و به شدت جذاب است و نثر فاخر گلستان، به خوبی هویداست. نثری که انگار به نظم پهلو می زند و خواندنش جدای از محتوای آن، برای من، به شدت و به شدت ارضاکننده است. از میان این متن، یک جمله ی گلستان، مثل نوری در ذهنم ثبت خواهد ماند آنجایی که می گوید: (( جواب من صادقانه نخواهد بود اگر به همین سادگی نباشد.)) جمله ی عجیبی ست. باید کمی رویش مکث کنید. متنِ این مصاحبه را ( اینجا ) می توانید بخوانید، تا کتاب بیرون بیاید …

 

 

۴ دیدگاه به “بخشی از « نوشتن با دوربین، رو در رو با ابراهیم گلستان » اثر پرویز جاهد”

  1. رضا گفت:

    نمی‌دانم کامنت گذاشتن پای یک یادداشت قدیمی خبرش برای شما می‌آید یا نه، ولی خب امتحانش که مجانی‌ست. شما کتاب “گفته‌ها” ی ابراهیم گلستان که نشر بازتاب‌نگار درآورده را خوانده‌اید؟ از آن‌جا که نظرم به نظرتان در مورد گلستان خیلی نزدیک است گفتم اگر شما دوستش داشتید که بخوانمش. جایی ندیدم طرفدارانش (مثل مجید اسلامی) درباره این کتاب چیزی بنویسند.

    • damoon گفت:

      بله که می آید! کامنت گذاشتن برای همین وقت هاست دیگر! اتفاقاً به تازگی شروع کرده ام به خواندنِ کتاب و از خط به خطش، با همان نثرِ عجیبِ گلستان، لذت عجیبی می برم. کتاب تشکیل شده از حرف ها و مصاحبه ها و نوشته های گلستان و تا اینجا که من خوانده ام، بسیار عالی ست. کتاب را باید کم کم خواند تا نفوذ کند به عمق آدم. ممنون از شما.

      • رضا گفت:

        خیلی خیلی ممنونم. راستش کتاب را همین امروز خریدم، بعد شک کردم که به سرنوشت “دعوت به مراسم گردن‌زنی” دچار نشود. گفتم بپرسم بعد شروع به خواندنش کنم. باز هم ممنون.

        • damoon گفت:

          خواهش می کنم. « دعوت به مراسم گردن زنی » یکی از بدترین متن هایی بود که در طول عمرم خواندم؛ انگار آدم را به مراسم گردن زنیِ خودش دعوت کرده اند!

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم