قسمت های قبلی این بخش را ( اینجا )، ( اینجا ) و ( اینجا ) دیده بودید. بدون هیچ توضیح اضافه می رویم سراغ عکس ها …
دوران نوجوانی ام، عاشق پوآرو بودم و هنوز هم هستم؛ پوآروی دیوید سوشه ( و نه آنچنان که تلفظ می کردند: ساچت ). سوشه اینجا در حال گریم شدن و رفتن در نقشِ هرکولِ عزیز است.
سوشه ی عزیز و شِیلا، همسرش. واقعاً آدم نمی تواند تصور کند پوآرو، همسر هم داشته باشد!
دیوید سوشه و خانواده اش: همسرش شِیلا، دخترش کاترین و پسرش رابرت.
ممنون از او به خاطر تمام رویاهای خوبی که برایمان ساخت؛ اینهمه سال.
و حالا که در دنیای کارآگاهان هستیم، سر می زنیم به شرلوک هولمزِ عزیز که او را هم دوست می دارم.
جرمی برتِ خوش قیافه و جذاب، تمام آن چیزی بود که من می خواستم: چست و چالاک، زیرک و ریزبین، باهوش و به شدت باهوش و صریح. هیچ وقت باورم نمی شود که او مُرده باشد.
یادتان هست علاوه بر این سریال های کارآگاهی، یک سریالی هم پخش می شد که یک شخصیتی داشت به نام « کوئنتین ای دِوِریل »؟ دانشمندی بود که کشف های عجیب و غریبی می کرد. اینجا ( سمت چپ ) سام واترسون را می بینید که همان « کیو ای دی » بود به همراه رولند جافی پشت صحنه ی « کشتزارهای مرگ ».
رولند جافی و دمی مور؛ « داغ ننگ »
رولند جافی و رابرت دنیرو؛ « مأموریت مذهبی »
نوری بیلگه جیلانی که به تازگی نخل طلای کن را بُرد برای « خواب زمستانی »، در پشت صحنه ی همین فیلم
دفتر نوری بیلگه جیلان؛ او همراه با تدوینگرش، فیلمش را تدوین می کند.
سینمای ترکیه یک فیلمساز خوب دیگر هم دارد: فاتح آکین که البته در آلمان زندگی می کند و موطن اصلی اش آنجاست. اینجا پشت صحنه ی « روح آشپزخانه ».
فاتح آکین در جشنواره ی ونیز در حال پرواز!
فاتح آکینِ بسکتبالیست
همراه با خاویر باردم
ترکیه فیلمساز بزرگ دیگری دارد به نام ییلماز گونِی. او برای « راه »، نخل طلای کن را گرفت؛ در همین عکس ( وسط ).
اما سینمای آسیا و بزرگانی مثل گنجی میزوگوچی
میزوگوچی در پشت صحنه ی شاهکارش « اوگتسو مونوگاتاری »
و ماساکی کوبایاشی بزرگ
کوبایاشی ( نشسته ) پشت صحنه ی یکی از فیلم هایش
ژاپنی ها، کم کارگردان بزرگ ندارند: یاسوجیرو ازو، پشت صحنه ی فیلمش « آخر پاییز »
میزوگوچی و ازو
ازو و بازیگران فیلمش « آخر پاییز »
اینجا هم در پشت صحنه ی شاهکارش « داستان توکیو »، که البته من هنگام دیدنش بسیار خسته شدم!
ازو دارد به بازیگرش در « آخر پاییز » یاد می دهد که چطور باید گریه کند!
شوهی ایمامورا، یک فیلمسازِ ژاپنیِ دیگر
و ناگیسا اوشیمایی که به تازگی فوت کرده با آن فیلم معروف و بیخودش « امپراتوری هوس »! او بخشی از موج نوی سینمای ژاپن محسوب می شد.
مجیدی و بنینی، هنگام مراسمِ اسکار سال ۱۹۹۹٫ یکی برای « بچه های آسمان » نامزد بود و دیگری برای « زندگی زیباست ». به نظرم « زندگی زیباست » برای بردنِ اسکار، حقِ بیشتری داشت. راستی آن آقایی که آن پشت ایستاده، خیلی آشناست. او را چند باری در « هفت » دیده ایم!
اسمی که برای این عکس انتخاب شده بود، این بود: « بلاگاس »! بامسماست!
بلا تارِ عزیز، پشت صحنه ی شاهکارِ هفت ساعته اش « تانگوی شیطان ». من این فیلم را در یک نشست دیدم، یک نفس!
جری لوئیس و همسرش؛ باورتان می شود کمدین ها هم اینقدر پیر شوند؟!
جری لوئیس در حال کشیدنِ ریشِ همیشگیِ اسپیلبرگ!
جری لوئیس پشت صحنه ی فیلمی که خودش کارگردانی کرد؛ « یک بار دیگر »
ژاک تاتیِ بزرگ پشت صحنه ی فیلمش « دایی من »
باستر کیتون و ساموئل بِکِت، پشت صحنه ی « فیلم »؛ فیلمی کوتاه که بِکِت آن را نوشت و کیتون در آن بازی کرد.
رابرت آلتمن و دیوید لینچِ غریب در جشنواره ی کنِ سال ۹۷، کنار هم شام می خورند.
دیوید لینچِ غریب، به تنهایی، در میان لوکشین فیلم « امپراتوری درون »ش.
در « توئین پیکس »؛ شاید بدترین فیلم او
همراه با بازیگرش نیکلاس کیج، پشت صحنه ی « از ته دل وحشی »
با جرمی آیرونز و هری دین، پشت صحنه ی « امپراتوری درون ». هنوز هم فیلم هایش، بعد از اینهمه سال، یقه ام را رها نکرده اند.
مونیکا ویتی؛ یکی از جذاب ترین بازیگرانِ زنِ سینما و یارِ شفیقِ آنتونیونی که فیلم های زیادی برای او بازی کرد و با فیلم های او بود که معروف شد.
او و آنتونیونی؛ آن ها سال ها در پشت صحنه هم با هم دوستِ نزدیک بودند و روابط عاطفی داشتند.
ویتی و آنتونیونی؛ شبِ نمایشِ فیلم شان
وقتی دو فردِ مورد علاقه در یک قاب قرار می گیرند: مارچلو ماسترویانی جذاب و خوش قیافه همراه با مونیکا ویتی
ویتی، انتونیونی، دلون؛ « کسوف »؛ فیلمی که چندان از آن خوشم نمی آید.
همچنان « کسوف »؛ در حال خوردن صبحانه و آماده شدن برای فیلمبرداری
یک عکس بی نظیر از ویتی و آنتونیونی، پشت صحنه ی « صحرای سرخ »
و حالا آنتونیونیِ پیر و همسرش انریکا فیکو؛ استاد سال های آخرِ عمر را سپری می کرد
برگمان، بی بی آندرسون و لیو اولمان؛ پشت صحنه ی « پرسونا »، فیلمی که دوستش ندارم. برگمان کارگردان زن ها بود. او با آندرسون ۱۳ فیلم و با اولمان ۱۰ فیلم کار کرد.
« پرسونا »
یک عکس بی نظیر از برگمان، لیو اولمان و ارلند جوزفسون
برگمان و سون نیکویست، فیلمبردارِ بزرگش؛ این عکس جوری ست که انگار آدم فضایی ها آمده اند این دو را با خود ببرند، آنوقت ما از خیلی چیزهای محروم می شدیم.
برگمان و مرگ در « مُهر هفتم »؛ یکی از معروف ترین کارهای برگمان که از آن به شاهکار یاد می کنند اما دیدنش برای من بسیار طاقت فرسا بود.
باز هم برگمان و مرگِ « مُهر هفتم »؛ دقت کنید به دوربین فیلمبرداری
مونائو؛ نابغه ی دوران صامت
مورنائو و امیل یانینگز، پشت صحنه ی شاهکار دورانِ صامت، « آخرین خنده » سال ۱۹۲۴
مورنائو پشت صحنه ی « فاوست » ش
و یک نابغه ی دیگر؛ اریک فن اشتروهایمِ بزرگ
او فیلم هایش را با وسواس بسیار می ساخت و جانِ بازیگر را به لب می رساند
برگمن، گرانت، هیچکاک؛ « بدنام »
بدون شرح!
برتولوچیِ جوان و براندوی میانسال در « آخرین تانگو »؛ فیلمی که تابوشکن بود
این هم بدون شرح!
گدار بازداشت می شود! ؛ جریانات می ۱۹۶۸ در فرانسه.
دنیس لاوانت مردِ هزار چهره ی « هولی موتورز »، فیلمی که هیچی ازش سر در نیاوردم و دوست هم ندارم سر در بیاورم.
عکسای زیبایی بودن.بهترینش عکس سه نفره برگمان روی مبل بود.متاسفانه فیلمی ازش ندیدم.باید ببینم
از دیوید لینچ هم جاده مالهلند را دارم که باید ببینم.
همینطور فیلم نغروف مک کاناهی که خیلی سر و صدا کرد.
واقعا ممنون و خسته نباشید. بخش قابل توجهی از اطلاعاتم تو زمینه سینما و رغبتم به بیشتر و بیشتر فیلم دیدن از کارگردانها و ملتها و جهان بینی های مختلف رو مدیون این سایتم. نمیدونم چجوری باید لطفتون رو جبران کنم.
چقدر تماشای “فیلم” تجربه ی متفاوتی بود.
البته از فیلمی که از روی اولین و آخرین فیلمنامه ای که توسط یکی از بزرگترین انسانهای روی زمین تبدیل به فیلم شده(حداقل از نظر من(
)کمتر از این انتظار نمیرفت.
مخصوصا وقتی باستر جونم باشه.
باستری که اولین انتخاب نبود(مثلا جناب چاپلین هم جزو گزینه ها بود)اما بهترین انتخاب بود.
چون این ترس از دیده شدن و فراری بودن از مردم،چیزی بود که باستر عزیزمون در تمام عمر داشت باهاش دست و پنجه نرم میکرد.
یه نکته ی جالب هم بدون اجازه بگم(ببخشید)،اونم اینکه آقای اشنایدر وقتی نمایشنامه ب در انتظار گودو رو روی صحنه برد به باستر پیشنهاد داده بود که نقش لاکی رو بازی کنه….
یه دنیا ممنون از شما و ببخشید بابت اینکه باید چیزمیزای تو دهنم رو اینجا خالی کنم.
فوق العاده بود رئیس، مرسی واقعا…. کیف کردم…
ممنون از شما رئیس!
آقا چه عکسایی!!!
ممنون آقا!
عکسای زیبایی بودن.بهترینش عکس سه نفره برگمان روی مبل بود.متاسفانه فیلمی ازش ندیدم.باید ببینم
از دیوید لینچ هم جاده مالهلند را دارم که باید ببینم.
همینطور فیلم نغروف مک کاناهی که خیلی سر و صدا کرد.
ممنون.
جالب بودن عکس ها
اونی که پشت مجیدی بود، نشناختم
کیه؟
بعداً یادم آمد که ایشان امیر اسفندیاری مدیر سابق اموربین الملل بنیاد فارابی هستند.
سرچ کردم برگمان
هیچکدوم از فیلمهاش نقد نکردی.
یک سوال: از کدوم فیلمش خیلی خوشت میاد؟ توت فرنگی وحشی یا مهر هفتم یا پرسونا یا فانی و الکساندر یا صحنه هایی از یک ازدواج.
کدومیک؟
برگمانباز نیستم … یه فیلمی داره به نام «شرم»، که سالها پیش دیدم و خوشم اومد. دوباره باید ببینم البته. شاید این بار از اینم خوشم نیاد!
واقعا ممنون و خسته نباشید. بخش قابل توجهی از اطلاعاتم تو زمینه سینما و رغبتم به بیشتر و بیشتر فیلم دیدن از کارگردانها و ملتها و جهان بینی های مختلف رو مدیون این سایتم. نمیدونم چجوری باید لطفتون رو جبران کنم.
ارادت. خوشحالم میکنید. همین که کامنت میذارید، یک دنیا ممنون.
چقدر تماشای “فیلم” تجربه ی متفاوتی بود.
البته از فیلمی که از روی اولین و آخرین فیلمنامه ای که توسط یکی از بزرگترین انسانهای روی زمین تبدیل به فیلم شده(حداقل از نظر من(
)کمتر از این انتظار نمیرفت.
مخصوصا وقتی باستر جونم باشه.
باستری که اولین انتخاب نبود(مثلا جناب چاپلین هم جزو گزینه ها بود)اما بهترین انتخاب بود.
چون این ترس از دیده شدن و فراری بودن از مردم،چیزی بود که باستر عزیزمون در تمام عمر داشت باهاش دست و پنجه نرم میکرد.
یه نکته ی جالب هم بدون اجازه بگم(ببخشید)،اونم اینکه آقای اشنایدر وقتی نمایشنامه ب در انتظار گودو رو روی صحنه برد به باستر پیشنهاد داده بود که نقش لاکی رو بازی کنه….
یه دنیا ممنون از شما و ببخشید بابت اینکه باید چیزمیزای تو دهنم رو اینجا خالی کنم.
ارادت و ممنون از شما