(( استثنائی توی کار نیست. همه مون یه مرگ بدهکاریم. ))
تام هنکس در «دالان سبز» اثر فرانک دارابانت
مرگ، نرماله*
خلاصه ی داستان: دایگو که یک ویولن سل نواز حرفه ای ست، بعد از منحل شدن ارکستر به علت نبودن تماشاگر، به دنبال کار جدیدی می گردد تا اینکه در یک مرکز مرده آرایی کاری پیدا می کند. کار او آراستن مرده هاست تا مسافرت آنها را به آن دنیا راحت کند …
یادداشت: حکایت دایگو دراین فیلم، حکایت مردی ست که کم کم یاد می گیرد، مرگ را دوست داشته باشد. حکایت کسی که از توکیو ( نماد مادی گرایی و مصرف گرایی و مدرنیته ) به روستای محل اقامتش می آید و در اینجاست که کم کم به یک دید معنوی و عمیق نسبت به مرگ دست پیدا می کند. او که تا حالا در زندگی اش هیچ جسد و هیچ تابوتی را از نزدیک ندیده، ناخواسته وارد کاری می شود که او را به انسانی آرام تبدیل می کند. آرامشی که تنها هنگام نواختن ویولن سل در چهره ی او می بینیم. شما با این فیلم دیدتان نسبت به مرگ عوض خواهد شد مانند همان خانواده هایی که وقتی اجساد نزدیکانشان در یک مراسم کاملاً سنتی، نمادی و آیین گونه، توسط دایگو و استادش، تمیز و آرایش و در میان پارچه های رنگارنگ پیچیده می شوند، همگی خوشحال هستند و با رویی گشاده، عزیزانشان را بدرقه می کنند. انگار حالا دیگر آن جسدهای بیجان در طی آن مراسم آرامش بخش، زندگی دیگری را آغاز کرده اند و این دقیقاً همان اعتقادی ست که در آئین بودایی و شرقی بر آن صحه می گذارند. اعتقادی که به زندگی پس از مرگ می پردازد و می گوید اگر مُرده ها را بیارایند و تمیز کنند آنها راحت تر وارد دنیای ناشناخته می شوند و چه صحنه ی جالبی به وجود می آید هنگامی که در قسمتی از فیلم، خانواده ی مردی مُرده، او را غرق بوسه می کنند و اثر ماتیک لبان زنان که روی صورت جسد می ماند، باعث خنده و تفریح اطرافیان می شود. خنده ای که البته گریه هم همراه آن هست. شروع فیلم، مقدمه ی خوبی ست برای ادامه ی داستان؛ جایی که همسر دایگو، به خیال خودش اختاپوس مُرده ای را برای غذا آورده که بعد می فهمد زنده است و وقتی که دایگو آن را در رودخانه می اندازد، باز انگار اختاپوس مُرده. این روند مُرده بودن، زنده شدن در واقع نشانه ای ست برای چیزی که در داستان فیلم خواهیم دید. دایگو در طی این مسیر می فهمد که می توان مرگ را پذیرفت و حتی دوستش داشت. او با کاری که می کند جنبه ی زشت و قبیح مرگ را از بین می برد و آن را برای دیگران و خودش زیبا جلوه می دهد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*جمله ی دایگو در فیلم
آرامشبخش و مدیتیشنی سینمایی 🙏
وقتی فیلم رو می دیدم به شیوه کفن و دفن خودمون فکر می کردم. که با عجله ی هرچه تمام تر تلاش می کنیم «رفته» رو خاک کنیم.انگار همه به قابیل بودن معترفیم.
احسنت بر شما … نکتهی ظریفی بود
صحنه های خوردن گوشت، و کلا برخورد با گوشتی که دیگه زنده نیست… از سمت کسایی که با اجساد سر و کار دارن تو فیلم خیلی جالب بود… هر چقدر فیلم جلوتر میرفت این برخورد رو دوباره بررسی میکرد. کلا سراسر فیلم به شدت مفهومیه، نمیدونم چرا همه جا انقدر نقدش کلی و کوتاه نوشته شده!
شاید به نظر شما مسخره و عجیب باشد اما متونی که در مورد هنر، خصوصا سینما، به نام نقد نوشته میشود فقط review هستند نه نقد، و اگر هم نقدی دیده شود، فاصله خیلی زیادی با نقد دانشگاهی آثار هنری دارند.