نگاهی به فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

نگاهی به فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران

  • بازیگران: مهدی فخیم زاده ـ مرجان شیرمحمدی ـ گوهر خیراندیش و …
  • نویسنده و کارگردان: بهروز افخمی
  • ۱۰۷ دقیقه؛ سال ۱۳۹۲
  • ستاره ها: ۲/۵ از ۵

بهروز، مرجان، مهدی و دیگران

 

خلاصه ی داستان: پرویز دیوان بیگی، هنرپیشه ی معروفی ست که نزدیک به چهل سال در سینمای ایران عهده دار نقش های مختلف بوده است. اما یک روز از سر تصادف، وقتی همسرش، شهدخت، سرِ صحنه ی فیلمبرداری جدیدترین فیلمِ او می آید، کارگردان برای نقش زنِ فیلم انتخابش می کند و از این به بعد است که شهدخت تبدیل به چهره ی محبوبی می شود و این قضیه حسادت پرویز را به دنبال دارد …

 

یادداشت: بهروز ) افخمی، فیلمسازی نیست که بشود از روی فیلم هایش به راحتی گذشت. او یک فیلمساز متبحر و کارکشته است که سینما را خوب می شناسد. فیلمسازی نیست که فیلم را سَرسَری بگیرد و رد شود. او دوربین را در هر فیلم، به فراخور حال و هوا و لحنش، به کار می گیرد و دکوپاژ می کند. در « شوکران » به شکلی، در « گاوخونی » به شکلی دیگر و در « سن پترزبورگ » به شکلی دیگر. جدیدترین فیلم او هم هر چند در کارگردانی، همانطور که باید، روان و خوش فرم است و دوربین، چندان به چشم نمی آید و صرفاً درگیر تعریف داستان است، اما در فیلم نامه، ضربه ی مهلکی خورده که به هیچ شکلی نمی شود نادیده اش گرفت. افخمی برای برگردانِ سینمایی رمانِ همسرش، مرجان شیرمحمدی، با آنهمه شخصیت، لابد کارِ سختی در پیش داشته ( اینکه می گویم “لابد” به دلیل این است که هنوز رمان را نخوانده ام و البته بعید هم هست که بخوانم! ) که نتوانسته از پسش بربیاید ( که برای پی بردن به این ناتوانی، حتی نیازی به خواندن رمان هم وجود ندارد ). فیلم با نریشن های بامزه ای، ما را وارد فضای داستان می کند و شخصیت ها را معرفی می کند تا موقعیت مان به عنوان تماشاگر مشخص شود و بدانیم که چی به چیست که لابد این نریشن ها، برای « سینمایی » کردنِ متن رمان بوده اما مشکل اینجاست که نه تنها این نریشن ها، کمکی به پیشرفت داستان نمی کنند، بلکه بعد از چند دقیقه ی اول، انگار که فیلمساز یادش رفته باشد فیلمش نریشنی هم داشته، دیگر خبری از آن نمی شود تا نزدیک به اواخر داستان که دوباره صدای گوینده را می شنویم. اگر قرار بر استفاده از نریشن بوده، پس چرا اینگونه از آن استفاده شده است؟ چرا فقط در قسمت های کوتاهی از فیلم آن را می شنویم؟ اما مشکل بزرگ فیلم، دوپاره بودنِ داستان و نامفهوم بودنِ قلبِ داستان است؛ تا یک جایی، ماجرای حسودی پرویز به همسرش، دعوای آن ها با هم و قهر کردن شهدخت و رفتن به ویلای پدری اش را می بینیم و از یک جایی به بعد، ناگهان ماجرای زندگی و گذشته ی دخترِ از خارج برگشته ی پرویز و شهدخت به میان می آید و با یک تردستی، دعوای بین پرویز و شهدخت به فراموشی سپرده می شود و خبری از آن نمی شود تا حدی که در این قسمت ماجرا، ما اصلاً فراموش می کنیم این زن و شوهر بازیگرهای معروفی هستند! تازه در انتهای فیلم است که دوباره یادمان می آید، اینها سر و کارشان با سینماست. پیش کشیده شدنِ قضیه ی شوهرِ همجنس بازِ آذر، داستانکِ بی مقدمه ی بهرام کیانی، همسایه ی سفالگر آن ها، نصیحت های پرویز به دخترش درباره ی مردهایی که حتماً باید یک « پنچری کوچیک » داشته باشند تا بشود به آن ها گفت مرد و جزئیاتِ بی مورد دیگر، فیلم را به ملغمه ای از داستانک های ریز و درشت تبدیل کرده که هیچ ربطی به آغاز داستان و کشمکش این زن و مرد بازیگر پیدا نمی کند، همچنانکه فیلم را از لحاظ مضمونی هم دچار تشتت می کند و در نهایت هم نمی فهمیم ماجرای زندگی آذر و مشکل او با همسرش و تفکرات پرویز در این زمینه، چطور منجر می شود به اینکه او ( پرویز ) بالاخره به موفق بودن همسرش در امر بازیگری، صحه می گذارد و به قول خودش او را از « تاریکی » به « روشنایی » می کشاند. و اینکه بالاخره این فیلم درباره ی چه چیز حرف می زند؟ پیداست که افخمی تلاش کرده هر چه در رمان دستش آمده را به فیلم انتقال دهد که البته موفق نبوده است.

مرجان ) شیرمحمدی، داستان نویس خوبی ست اما مطمئناً بازیگر خوبی نیست! اجرای او در این فیلم، به نظرم، یکی از بدترین بازی هاست. یادتان بیاید صحنه ای را که روی پاهای مادرش شروع می کند به گریه و به شدت هم مصنوعی. حتی نمی شود یک قطره اشک روی چشمهایش دید! او به عنوان یکی از شخصیت های محوری داستان، بیشتر گیج به نظر می رسد تا زنی زجرکشیده.

مهدی ) فخیم زاده، یکی از بهترین بازی هایش را ارائه داده است و پرویز دیوان بیگی، بهترین شخصیت داستان است که باعث می شود تماشاگر در میان ریتم کندِ داستان و سکانس هایی که گاه انگار بی مورد به نظر می رسند و معلوم نیست که علت اینهمه تأکید افخمی روی این صحنه ها چیست ( به طور مشخص مثلاً می شود به صحنه ای که خاله پری به خانه ی پرویز آمده تا او را با خود به ویلا ببرد، اشاره کرد )، در میان این صحنه ها، تنها چیزی که تماشاگر را نگه می دارد و گاه خنده ای هم از او می گیرد، بازی فوق العاده ی فخیم زاده است. او در همه ی صحنه ها جدی ست و اتفاقاً همین جدیتِ اوست که در تناقض با موقعیتِ مضحکش، خنده بوجود می آورد و البته بهترین دیالوگ های فیلم هم متعلق به اوست که فخیم زاده با آن صدای خاصش، به خوبی از پس اجرای آن برآمده است.

دیگران ) دیگران تقریباً بیکار هستند! آدم ها آنقدر زیادند که هر چند بنا نیست به همه ی آن ها پرداخته شود، اما در همان شکل حضور « صحنه پُر کن» هم چندان بامزه نیستند. از بهرام کیانی، با بازی رامبد جوان، که یک شخصیتِ گیج و گولِ بی معناست که معلوم نیست یکهو از کجا سر و کله اش پیدا می شود و چجوری عاشق آذر می شود ، بگیرید تا خواهر و برادرهای آذر که عملاً در حد همان صحنه پر کردن هم جز مزه پرانی های بی نمک و حرف های بی سر و ته، چیز دیگری ازشان نمی بینیم و بود و نبودشان چندان تأثیری در ماجرا هم نمی گذارد.

فخیم زاده، گل سر سبد فیلم است ...

فخیم زاده، گل سر سبد فیلم است …

فیلمِ دیگرِ بهروز افخمی، در « سینمای خانگی من »:

ـ شوکران ( اینجا )

۳ دیدگاه به “نگاهی به فیلم آذر، شهدخت، پرویز و دیگران”

  1. سمانه گفت:

    واقعا فیلم خسته کننده ای بود . حرفی برای گفتن نداشت.

  2. علی گفت:

    سلام
    بازی گوهر خیر اندیش خیلی خوب بود به نظرم و جا داشت درباره ش حرف بزنید
    ممنون از یادداشت شما

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم