گذر پوست به دبّاغ خانه یا چگونه یاد گرفتم نرم باشم!

پنجمین و آخرین دوُر از بازنویسی فیلم نامه ام « وجدان به درد آمده ی آقای والامقام »، در مراحل نهایی اش است و این روزها درگیرش هستم. اما قبلش اجازه بدهید، مطلب جالبی بگویم:

اتفاقات جالبی گاهی در زندگی همه ی ما پیش می آید که هر کس به فراخور اعتقادات و افکارش، آن ها را تعبیر و تفسیر می کند. من اما همه ی اتفاقات جالب و اغلب عجیب و غریب زندگی ام را خیلی ساده می بینیم؛ تصادف محض. یک اتفاقِ مطلق، بدونِ حساب و کتاب، بدونِ قاعده و قانون. اما این حرف ها چه ربطی دارد به موضوع؟ باید کمی تحمل کنید: ماجرای انتخاب کارگردان برای فیلم نامه، خودش ماجرایی طولانی بود. تهیه کننده، ابتدا شخص دیگری را مدنظر داشت، حرف ها زده شده بود، اما خب، تفاهم حاصل نشد تا همین اواخر، یک روز، آقای تهیه کننده با من تماس گرفت و گفت که کارگردان را انتخاب کرده. گفت کارگردان، فیلم نامه را خوانده، دوست داشته و می خواهد بسازدش. پرسیدم اسم ایشان چیست؟ تهیه کننده گفت: « رضا لطفی » و ادامه داد که او با آقای شایسته ( تهیه کننده ی سینمای ایران ) یک فیلم کار کرده. ناگهان شستم خبردار شد که موضوع چیست. رفتم در اینترنت جستجو کردم و بله! خودش بود! او کارگردان فیلم « روایت ناپدید شدنِ مریم » بود که من در جشنواره ی فجرِ سالِ قبل، آن را دیده بودم و یادداشتی تند هم درباره اش نوشته بودم و حسابی پنبه ی فیلم را زده بودم به قول معروف ( اینجا ). یکهو یاد آن ضرب المثل افتادم که می گوید گذر پوست به دباغ خانه خواهد افتاد؛ که افتاد! اتفاق بامزه ای بود. خلاصه طی جلسه ی اول در دفتر تهیه کننده، آقای لطفی گرامی را دیدم. جوانی ست همسن و سال خودم و بسیار هم انعطاف پذیر. نشستیم، صحبت کردیم، نقطه نظراتش را درباره ی فیلم نامه مطرح کرد و خلاصه کلی حرف زدیم و مُصر بود که بسازدش. در پایان جلسه، ماجرایی که برایتان تعریف کردم را برای او هم گفتم، که یادداشت تندی درباره ی فیلمش نوشته ام و از این حرف ها. همانجا هم البته به شکل زبانی، ایراداتم را به فیلم مطرح کردم، جاهایی تفاهم داشتیم وجاهایی هم نه. بهرحال بحث خوبی شد و خوشبختانه به ضرب و جرح نکشید! این میان، فیلم نامه با جلسات متعددی که با جناب لطفی و در دفتر تهیه کننده داشتم، به بازنویسی پنجم و یکسری اصلاحات رسید که این روزها مشغول اتمامش هستم و به شدت درگیر آن. تا اگر اتفاق خاصی نیفتد، بالاخره برویم سراغ ساختش. قبلاً هم گفته بودم که تجربه ثابت کرده تا صدای « سه، دو ، یک، حرکتِ » کارگردان را نشنیده اید، به هیچ چیز مطمئن نباشید ( اینجا ). و البته این وسط تجربه ی دیگری هم به تجاربم اضافه شد و آن اینکه حتی اگر از فیلمی متنفر هم هستم، لحن نوشته ام را کمی ملایمتر بکنم. چون بهرحال هر چه نباشد، در این محیط می چرخیم و همه هم ظرفیت های یکسانی ندارند؛ حالا این بار را شانس آوردم اما تضمینی نیست دفعه ی بعد هم شانس بیاورم و زنده در بروم!

۶ دیدگاه به “گذر پوست به دبّاغ خانه یا چگونه یاد گرفتم نرم باشم!”

  1. فراز گفت:

    به هر حال تبریک میگم …درسته به قول خودتون معلوم نیست ولی از این ستون به اون ستون ، ستونه …. … فقط لینک (اینجا) کار نمیکنه حداقل برای من…..

  2. سمانه گفت:

    تبریک میگم و اینبار خوشحالم که فیلمنامه دست خوش تغییرات نخواهد شد تا بتوانیم کار خالص شما را تماشا کنیم…موفق باشید

  3. kakadoo گفت:

    درود بر شما
    اینکه به نوشته های پیشین خودتون لینک میدید خیلی خوبه مخصوصا برای افرادی مانند من که تازه با سایتتون (نمیدونم چرا همچنان برام سخته استفاده از این واژه برای دفترچه ی یادداشت شما 🙂 ) آشنا شدن.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم