روزنوشت های سی و یکمین جشنواره ی فیلم کوتاه تهران ـ قسمت سوم

روزنوشت های سی و یکمین جشنواره ی فیلم کوتاه تهران ـ قسمت سوم

امروز هم مثل روزهای گذشته، فیلم دیدن ها ادامه داشت. اما این میان متوجه نکته ای شدم که باید زودتر از این ها می فهمیدم. قضیه این است که ناگهان ذهنم روشن شد که دو فیلم خیلی خوب ایرانی را که در این چند روز دیدم، ساخته ی یک نفر بود. هم درباره ی « خیابان خیلی خلوت » و هم درباره ی « از طرف آنها » در روزهای قبل نوشته ام و توضیح داده ام که چه فیلم های خوب و خوش ساختی هستند و قضیه این است که سازنده ی هر دو فیلم یک نفر است: سعید روستایی. اگر نام کارگردان را هم ندانید، و دو فیلم را در کنار هم ببینید، متوجه خواهید شد که چقدر به هم شباهت دارند؛ چه از لحاظ دیالوگ های روان و بی نظیر، چه ایده ی اصلی فیلم و چه نوع قاب بندی ها، این دو فیلم از هر لحاظ به هم شبیهند و خبر از کارگردانی مسلط و البته فیلم نامه نویسی مسلط تر می دهند که خیلی روان و عالی می نویسد. پس اسم او را هم در کنار کریم لک زاده یادداشت می کنم چون در آینده مطمئناً از او هم زیاد خواهم شنید. شما هم اسم ایشان یادتان بماند.

اما یکی از قسمت های بی معنای جشنواره، برمی گردد به مراسم شروعِ سأنس های فیلم های ایرانی. اینکه آقای مجری خوش صدا، فیلمسازان آن بخش را معرفی می کند و فرا می خواندشان یک چیزی، اما اینکه در ادامه، ایشان متنی را می خواند که با اسم فیلم های آن بخش ساخته شده دیگر چه صیغه ای ست؟ مثلاً خواستند خلاقیت نشان بدهند اما انصافاً چیز بی مزه ای از آب در آمده است. بگذریم. می رویم سراغ فیلم های امروز.

در فیلم های بخش مسابقه ی سینمای ایران، مروری می کنم بر چند فیلم:

ـ برداشت آزاد از یک هویت ( جواد شفیعی ): یک مستند دو قیقه ای. زنی کُرد، کلاهی نمدی درست می کند و رو به دوربین از فواید این کلاه می گوید! سئوال اینجاست که واقعاً این شد مستند؟!

ـ ماجرای یک شب بارانی ( مهدی فرد باقری ): این یک پلان/سکانس بیست دقیقه ای ست. مردی پا به سن گذاشته، که تنها زندگی می کند، در شبی بارانی، پذیرای دخترها، دامادها و نوه هایش است. همه دور هم جمع می شوند و در این میان، مرد دخترهایش را گوشه کناری نگه می دارد و با هر کدام درد و دلی می کند و چند کلامی هم با حسرت از مادرِ دخترها می گوید. در پایان، وقتی که همه دور میزِ شام نشسته اند، دوربین در ادامه ی حرکتِ مستمرش، دورِ مرد می چرخد و وقتی به پشتِ او می رسد، میز خالی ست. خانه خالی ست. انگار تمام این مهمانی در ذهن این مرد می گذشته است. فیلم ایده ای تکراری را با یک فرم جالب می آمیزد و نتیجه ی بدی هم نمی گیرد اما مشکل اینجاست که این حرکت مداوم دوربین « روان » نیست. یعنی معلوم است بازیگرها دارند به خودشان فشار می آورند تا در کادر دوربین جا بگیرند و دوربین هم گهگاه تصاویر از دستش در می رود اما خلاصه یک جوری جمع و جورش می کند.

ـ مردی به نام سیمین ( بابک طاهری ): یک مستند فوق العاده از استان گیلان درباره ی زنی که مثل مردهاست. او یک زن ماهی فروش در یکی از روستاهای گیلان است. هیبت و هیکل او، نوع لباس پوشیدنش و رفتار و حرکاتش، همگی مردانه است. او در بازار با مردها دمخور است، با آن ها می گوید و می خندد و معامله می کند و ماهی می فروشد. نامش سهیلا است اما همه ی مردانِ بازار او را آقا سهیل صدا می زنند. او از زندگی تلخ گذشته اش می گوید که برای گذران زندگی و در آوردنِ خرجی، مجبور بوده شبیه مردها رفتار کند و اینگونه، کم کم انگار به یک مرد تبدیل شده است. نکته ی عجیب زندگی اش این است که او با یک زنِ دیگر زندگی می کند که سال ها پیش با هم آشنا شده اند و هنوزم که هنوز است با هم زندگی می کنند. سهیلا صبح ها مثل مردها بیرون از خانه به دنبال کسب درآمد است و زن در خانه، امور خانه را رفع و رجوع می کند. آن ها طی سال ها زندگی، کم کم خانه می خرند و سر و سامانی به اوضاعشان می دهند. یک نوع رابطه ی زن و شوهری که در ذهن تماشاگر جنبه ای از همجنس گرایی هم معنا می دهد که همین باعث می شود جماعت در سالن با فهمیدن رابطه ی این دو حسابی می خندند. « آقا سهیل » به رغم ظاهر و رفتار و سکنات مردانه اش، وقتی از گذشته حرف می زند، به شدت می گرید و جنبه ی دیگری از خود را بروز می دهد. فیلم فشار گذشته ای تلخ را بر زندگی امروز یک زن نشان می دهد. این مستند یک مستند عالی ست.

ـ خان آخر ( گل اندام صفری ): خوشبختانه مستند دومی هم که امروز دیدم، عالی از آب در آمد. فیلم درباره ی آخرین نفر از خاندان سلسله ی رشوند به نام خان بابا خان است که در دوران گذشته، روستای الموت متعلق به خاندان او بود. او همچنان به یاد دوران گذشته، احساس قدرت می کند و با توضیح عکس های افراد خاندان خود، اشک در چشمانش جمع می شود. خان مردی نود و یک ساله است که یکه و تنها، این مستند را با شخصیت جذاب و حرف های بامزه اش نگه می دارد و بیننده را غرق خنده می کند. در شروع فیلم، وقتی با سئوال فیلمساز مبنی بر اینکه آیا دوست دارد دوباره به روستا برگردد یا نه، مواجه می شود، جواب منفی می دهد. او اعتقاد دارد حالا دیگر مردم به او احترام نمی گذارند اما وقتی فیلمساز، فیلم هایی را که از مصاحبه با مردم روستا گرفته که در آن همچنان خان بابا خان را رئیس خود می دانند، به او نشان می دهد، خان در نهایت قبول می کند به روستا برود و به مردم سر بزند. خان عاشق اسب و اسب سواری ست و اصلاً همسرش را هم به خاطر همین اسب طلاق داده است! همسرش گفته بوده یا اسب یا من و خان بابا اسب را انتخاب کرده است و شنیدن این ماجرا از زبانِ خودِ این پیرمرد جذاب و پر از داستان های عجیب و غریب، واقعاً شنیدنی ست. فیلم به این نکته می پردازد که آیا قدرت همیشه پابرجا خواهد ماند؟ آیا آدم ها قدرت را دوست دارند؟ آیا آدم ها اگر از اسب بیفتند، از اصل هم می افتند؟ فیلم عالی ست و خان بابا خان عالی تر. بعد از آقای کاووسیِ سریال « بدون شرح » ( با بازی بی نظیرِ فتحعلی اویسی. یادتان هست؟ ) آرزو کردم کاش یک همچین پیرمردِ دنیادیده و بامزه ای دور و برم بود.

ـ دوپاره یک واقعیت ( ندا آصف ): داستان عشقی که بعد از ازدواج به سردی و در نهایت جدایی می انجامد. فیلم صحنه پردازی های تئاتری و تاریکی دارد که در انتها علتش را می فهمیم. نکته ی خاصی نداشت. زحمت زیادی کشیده شده بود تقریباً برای هیچ.

ـ آپارتمان مورچه ها ( توفیق امانی ): یک صحرای لم یزرع، دو نمای ثابت که دائم به هم کات می خورند و نریشن یک مرد و زن روی این نماها. تماشاگر کنجکاو است که اینها چه کسانی هستند که دارند حرف می زنند که در انتها جواب سئوالش را می گیرد؛ کاسه ی سرِ دو جسدِ تبدیل به استخوان شده که کنار هم قرار گرفته اند و وقتی دوربین بالا می رود می فهمیم اینجا یک گور دسته جمعی ست دستپخت جناب صدام.

ـ چشم آبی ( امیر مسعود سهیلی ): قصه ی پسری که همه چیز را آبی می بیند و اهالی ده او را بدشگون می دانند. پدر و مادرش برای درمان او را پیش یک دعانویس می برند و دعانویس در چشم های او دواگلی می ریزد و از آن به بعد پسر همه چیز را سیاه و سفید می بیند! داستان خاصی نیست و جذابیتی ندارد. ضمن اینکه ترانه ی بی معنایی که وسط فیلم خوانده می شود هم خارج از کادر است.

 

اما چند فیلم در بخش سینمای بین الملل دیدم که البته متأسفانه فیلم های خوبی از آب در نیامدند، جز یک فیلم ایرانی که در این بخش نمایش داده شد:

ـ زیبایی ( محصول کانادا ): یک مرد بعد از شنیدن یک صدای عجیب، دچار وهم می شود و بعداً کل زندگی اش تحت تأثیر قرار می گیرد. یک سوژه ی تکراری با یک پایان تکراری.

ـ کودکان ابری ( رضا فهیمی، ایران ): این بهترین فیلم این بخش است. ماجرا در مدرسه ای دورافتاده اتفاق می افتد. حسن چوپانی پسرِ تخس مدرسه، ادعا می کند همه چیز مال اوست، از زنگ مدرسه تا پرچم تا دستشویی و حتی معلم و مدیر! او نمی گذارد هیچ چیزی مال دوستش اکبر باشد. اکبر روی هر چه دست می گذارد، حسن می گوید مال من است و در نهایت فقط زنِ فراش مدرسه باقی می ماند که حسن او را به اکبر می دهد و شلیک خنده ی تماشاگر به هوا می رود. در پایان، حسن بالاخره رضایت می دهد که تمام داشته هایش را با اکبر تقسیم کند. هر چند پایان خوبی برای داستان در نظر گرفته نشده اما فیلمی ست که با بامزگی شخصیت هایش حال و هوای سالن را عوض می کند.

ـ تصویر بزرگتر ( محصول انگلستان ): یک انیمیشن خلاقانه درباره ی دو برادر که از مادر پیرشان مواظبت می کنند. پسر کوچکتر همه ی کارها را انجام می دهد اما پسر بزرگتر با زرنگی همه چیز را به نام خود تمام می کند و این باعث اختلافشان است. مادر می میرد و برادرها بالاخره با هم کنار می آیند.

ـ خیاط خانه ( محصول آلمان ): مردی درون تابلو، قصد فرار از آن را دارد اما هر چه می خواهد زنِ خیاطِ صاحب تابلو را متوجه خود کند، موفق نمی شود. در نهایت مرد چاره را در خودکشی می یابد. فیلم با الهام از تابلوهای رنه مگریت ساخته شده است.

و خلاصه فردا روزِ آخر نمایش فیلم هاست و یک شنبه هم مراسم اختتامیه. امیدوارم آن فیلم هایی که رسیدم ببینمشان جایزه بگیرند.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم