روزنوشت های سی و یکمین جشنواره ی فیلم کوتاه تهران ـ قسمت آخر

روزنوشت های سی و یکمین جشنواره ی فیلم کوتاه تهران ـ قسمت آخر

خب اول باید از مطلب جالبی شروع کنم که تعجب و خوشحالی من را همزمان برانگیخت و آن هم اینکه آقای گبرلو، به عنوان یک خواننده به سایت سر زدند و متن های جشنواره ام را خواندند و نظری گذاشتند و البته ماجرای لباس را هم مورد نظر قرار دادند. این ماجرا برای آخرین روزنوشت جشنواره ی فیلم کوتاه، پایان بندیِ خوبی ست. حالا نمی دانم این هفته که ایشان لباس آبی و کت سرمه ای پوشیده بودند، آیا حرفِ من به گوش شان رسیده بود یا فقط یک اتفاق بود. بهرحال نظر گذاشتن آقای گبرلو، اتفاق جالبی بود. هر چند گاهی زیاد از ایشان انتقاد می کنم اما با این حرکت و با این پیامی که گذاشتند، نشان دادند که انسان انتقاد پذیر و درستی هستند. چطور از یک کامنت گذاشتن به این نتیجه رسیدم؟ عرض می کنم: من می دانم که خیلی از دوستانی که به سایت سر می زنند، از اهالی سینما هستند که تنها با چراغی خاموش، فقط می آیند و می روند و هیچ وقت هم در هیچ چیز شرکت نمی کنند؛ نه نظری، نه پیشنهادی و نه حتی انتقادی. چون به سبکِ اخلاقیِ خیلی از سینمایی های ایرانی و شاید کلیت جامعه ی هنری، نظر گذاشتن و حرف زدن و شرکت کردن در سایت و وبلاگ دیگران ( دیگرانی که به نظرشان پایین تر از خودشان هستند ) را کسرشأنِ خود می دانند. در رابطه با دنیای مجازی، اینگونه است و در دنیای واقعی، این به زعم خودشان « بالاتر » بودن را به اَشکال دیگری بروز می دهند که بماند!  بله، واقعاً اینطوری ست که می گویم.

اما برسیم به آخرین بخش این سری نوشته ها. قبل از بحث درباره ی فیلم ها، نکته ای اساسی را می خواهم بگویم: حالا بعد از پایان جشنواره و با دیدنِ تقریباً نیمی از فیلم های کوتاه ایرانی می توانم نتیجه بگیرم که روند فیلمسازی کوتاه در ایران، حرفه ای تر دنبال می شود. سال ها پیش، در همین جشنواره، هر فیلم کوتاه ایرانی که پخش می شد، یک نفر، هم فیلمبردار بود، هم کارگردان و هم نویسنده و صحبت از گریمور و طراحی لباس و طراحی صحنه و این حرف ها بیشتر به شوخی شبیه بود. کل تیتراژ پایانی فیلم ها، دو ثانیه هم طول نمی کشید و نهایتاً از سه چهار اسم تشکیل می شد که دو تایش خانواده ی فیلمساز بودند! بر عکس، وقتی به فیلم های خارجی نگاه می کردم، اکثرشان حرفه ای و خوش ساخت بودند و مثل یک فیلم بلند، برای ساخت آن ها دقت و انرژی و نیرو صرف شده بود و تیتراژ پایانی اکثرشان به اندازه ی دقایق خود فیلم طول می کشید. اما حالا بعد از گذشت چندین سال، شاهد این هستم که اکثر فیلم های کوتاه ایرانی، جدا از بحث کیفیت، از آن حالت مبتدیانه و دورهمی، به سمت حرفه ای گری و صرف پول و دقت و انرژی رفته اند. در تیتراژ پایانی فیلم ها، حالا صحبت از طراح گریم و طراح صحنه و دستیار صدا و تصویر و این حرف هاست و این نشان می دهد فیلمسازها حالا همه چیز را جدی گرفته اند و سعی دارند حرفه ای شوند که به نظرم اتفاق خوبی ست البته به شرطی که فیلم نامه و قصه جدی تر گرفته شود.

روز آخر جشنواره بود و نمایش فیلم ها ادامه داشت و من هم در این میان فیلم هایی را شکار کردم که برای بخش آخر این روزنوشت، چند خطی درباره ی چند تایی از فیلم ها می نویسم و پرونده ی امسال جشنواره را می بندم و امیدوارم که دیگر سال بعد خودم هم جزوی از این جشنواره باشم.

ـ جای خالی ( نگین امین زاده ): حکایت بهم ریخته ی زندگی بهم ریخته ی دختری به نام افسون که فیلمساز به شکل پراکنده برای تماشاگر تعریف می کند و تنها نکته ی اثر هم همین بازی با پازل های زندگی این دختر است. مثل جایی که یک بار او را در ماشین، کنار همسرِ اولش می بینیم و از اینکه مرد به ملاقات دوستش ( دوست مرد، یعنی مردی که بعداً همسر افسون خواهد شد ) به بیمارستان نرفته، ابراز ناراحتی می کند و عین همین سکانس با همین دیالوگ ها را دوباره در زندگی دوم افسون جایی که حالا با دوستِ همسرِ قبلی اش ازدواج کرده، می شنویم که از اینکه مرد به بدرقه ی دوستش ( یعنی همسر قبلی افسون ) به فرودگاه نرفته، ناراحت است ( گیج شدید؟! ). این بازی های فرمی و زبانی، داستان تکراری فیلم را تا حدی جمع و جور می کند. دو نکته ی مهم فیلم هم یکی تیتراژ فکرشده اش است که با مضمون و نام فیلم همخوانی دارد ( حروفی که در میان اسامی تیتراژ جا افتاده اند و کم کم ظاهر می شوند ) و دیگری گریم خوبِ فیلم است که شکسته شدنِ چهره ی افسون را خوب از آب در آورده و این برای یک فیلم کوتاه، دستاورد کمی نیست. فیلم از انتخاب راه ها می گوید. انسان ها همیشه در حسرت آن انتخابی هستند که نادیده اش گرفته اند. و اصلاً انتخاب درست و غلط یعنی چه؟

ـ گدا ( محمدرضا غلامی ): دو گدا برای رقابت با هم و جلب توجه بیشترِ مردم، در نهایت خودشان را به کشتن می دهند! یک انیمیشن کوتاهِ بامزه.

ـ دوچرخه ها، پدرها، سیگارها ( ابراهیم ایرج زاد ): بچه ها، دوچرخه ی دوستشان را ناکار کرده اند و حالا مادرِ بچه ای که دوچرخه اش خراب شده، پدرِ بچه ها را به خانه اش می خواند تا موضوع را حل و فصل کنند. در این میان، بین دو پدر تنشی بوجود می آید و البته بچه ها هم مجبورند برای بی تقصیر نشان دادن خود، دروغ بگویند. فیلم براساس داستانی از ریموند کارور ساخته شده است.

ـ شکار ( میثم مولایی ): فیلم در فرانسه و با بازیگران فرانسوی ساخته شده که موجب حسرت من شد! اما خب، فیلم چندان قابل توجهی هم از آب در نیامده بود.

ـ ادامه بده ( مهران کلنگ دار ): مردی سوار تاکسی یک زنِ راننده می شود و وقتی زن می گوید ما اجازه نداریم مرد سوار کنیم، مرد می گوید همسرم در ادامه ی راه، سوار خواهد شد. دختر قبول می کند و مرد را به فرودگاه می رساند تا زن را سوار کند. دقایقی می گذرد. مرد برمی گردد اما حالا افسرده و منگ است و هیچ نمی گوید. خلاصه در نهایت معلوم می شود این آقا مشکل روانی دارد و هر روز این مسیر را تا فرودگاه طی می کند که همسرش را ببیند. همسری که ظاهراً در سالیان گذشته به مرد خیانت کرده بوده که موجب شده او به این حال و روز بیفتد. معلوم نیست این مرد اگر در پایان آنطور گیج و ویج می شود و مثل دیوانه راه می رود، پس چرا در ابتدای فیلم آنقدر شاد و سرحال و کاملاً هم عادی ست؟!

ـ چهل سالگی ( محمد هادی هنرپیشه ): فیلم درباره ی مردی ست که در آستانه ی چهل سالگی دچار بحران شده و حالا از همسر و فرزندانش متنفر است. او به یاد گذشته ها و عشق قدیمی اش می افتد. فیلمی کند و کشدار و خسته کننده که آدم را به چهل سالگی می رساند تا تمام شود!

ـ ماهی سرخ شده ( لیلا خلیل زاده ): انیمیشنی خوب درباره ی یک ماهی که برای رسیدن به دریا مجبور است از حیوان های مختلفی کمک بگیرد و در ازای آن، تکه ای از گوشتش را به آن ها بدهد. ماهی در نهایت به دریا می رسد اما فقط تیغ هایش.

ـ قهوه و چای سبز ( غلامرضا جعفری ): یک خانواده ی افغانی ساکن تهران، در حال فروش وسایلشان هستند تا به شکل قاچاق از کشور خارج شوند. یک خانواده ی افغانی تازه به ایران آمده، مشتری وسایل آن ها می شود و اینگونه تقابلی شکل می گیرد بین دو خانواده؛ یکی می خواهد برود و دیگری تازه آمده است. نکته ی خاصی توجه آدم را جلب نمی کند.

ـ میتینگ ( امیر عباس ربیعی ): فیلمی به زبان انگلیسی درباره ی سربازان آمریکایی در عراق؛ اینبار یک سرباز آمریکایی که دچار بیماری چند شخصیتی شده و رو به دیوانگی ست. فیلم همان شعارهای همیشگی را می دهد و البته یک غافلگیری کوچک هم در پایان دارد. مشکل اصلی برمی گردد به لهجه ی بازیگران که انگلیسی را با لحن فارسی ادا می کنند!

 

اما در بخش بین الملل هم فیلم هایی پخش شد که فقط به یکی دو تای آن ها اشاره ای می کنم:

ـ یک شب ( محصول ژاپن ): پیرمردی که همسرش مُرده و تنها زندگی می کند، یک شب متوجه می شود سایه ی همسرش او را به زندگی فرا می خواند. سایه ی زن برای مرد غذا می پزد، او را بیرون می برد و می گرداند و عروسی و بچه دار شدنشان را دوباره برای پیرمرد بازسازی می کند و اینگونه او را به زندگی برمی گرداند.

ـ چوب ( محصول سوییس ): یک انیمیشن بامزه درباره ی چند کُنده ی درخت که در سرمای زمستان دور هم جمع می شوند و برای گرم شدن، آتش روشن می کنند و این شروع گرفتاری هایشان است. آن ها برای روشن نگه داشتن آتش مجبورند هر بار تکه ای از وجود خودشان را بکنند و در آتش بیندازند …

 

و اینطوری شد که جشنواره ی سی و یکم هم به پایان رسید و مثل هر پایان دیگری دلگیرکننده بود. هر سال همین حس به من دست می دهد، در پایان هر جشنواره ای، اما از فردا دوباره همه چیز آغاز خواهد شد و دوازده ماهِ دیگر، جشنواره ی دیگری در راه خواهد بود.

به امید روزهای بهتر، برای همه و خودم.

۴ دیدگاه به “روزنوشت های سی و یکمین جشنواره ی فیلم کوتاه تهران ـ قسمت آخر”

  1. سینا گفت:

    خوش بحالت.من آرزومه بیام جشنواره ولی هرسال نمی شه.اینبار که از پست های شما متوجه شدم جشنواره شروع شده.به هرحال با خوندن یادداشتات درباره جشنواره حس خوبی بهم دست می داد.هر شب منتظر روزنوشت هات بودم.ازت خیلی ممنونم.

    • damoon گفت:

      خوشحالم که این یادداشت ها حس خوبی به شما داد. امیدوارم سال بعد حتماً در جشنواره باشید. هنوز دیر نشده! ممنون از شما که می خوانیدم.

  2. سینا گفت:

    مثل اینکه اکثر جایزه ها به فیلم “کودکان ابری” رسید.چون فیلم ها رو ندیدم نمی تونم قضاوت کنم ولی حس می کنم جایزه ها یه چیزی شبیه جایزه های جشنواره فیلم فجر(جایزه های مسلحتی)

    • damoon گفت:

      بله، اکثر جایزه ها به آن فیلم رسید. همانطور که اشاره کرده ام، فیلم بدی نبود اما به خوبی آن فیلم هایی که من دیدم و خوشم آمده هم نبود. هنوز به نظرم یک جور دیدگاه “دهه ی شصتی کانونِ فرهنگی کودکان و نوجوان” وجود دارد که مانع از این می شود که فیلم هایی خاص تر با ایده هایی جذاب تر و تندتر ( روی تندتر، تأکید می کنم )، به جایزه برسند. با حرف شما موافقم. سلیقه ای ست اما خب مصلحتی هم هست یک جورهایی.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم