وقتی که فرشته ی مرگ، اسکِیت بازی می کند …
خلاصه ی داستان: ابراهیم جوانی ست که بر اثر تصادف، به حال احتضار می افتد و آن دنیا را می بیند. فرشته ی مرگ، دستور پیدا می کند تا او را به دنیا برگرداند تا کارهای نکرده اش را انجام دهد. ابراهیم که عاشق دختری شده، وقتی می فهمد او سرطان دارد و چند ماهی بیشتر زنده نیست و در عین حال یک زن خیابانی ست، سعی می کند کاری کند تا او را متوجه اشتباهش بکند …
یادداشت: برخلاف تصور، فیلم خنده ی چندانی از من نگرفت. عطاران در نقش فرشته ی مرگ، مزه ی اصلی فیلم است و رضویان با همان ادا اصول های طنزهای تلویزیونی، بدترین قسمت های فیلم را تشکیل می دهد. الهام حمیدی با آن چهره ی محجوب و معصوم و جذابش در نقش یک زن خیابانی، مناسب می نماید. دورترین نقشی که می شود برای حمیدی در نظر گرفت؛ هر چند شخصیت او در داستان به هیچ عنوان جا نمی افتد، هیچ پس زمینه ای از او نداریم و علت کارش را نمی دانیم و همین، تحول نهایی او را ناقص و بی معنی جلوه می دهد. رابطه ی بین ابراهیم و او هم هیچگاه عمیق نمی شود. شاید چهره ی معصوم حمیدی، عشق ابراهیم به او را کمی باورپذیر کرده باشد اما همه چیز در سطح می گذرد. سُجده کردن فرشته به پای ابراهیم، شدیداً گل درشت و آزاردهنده است که با هیچ کدام از قسمت های فیلم ارتباطی ندارد. مخصوصاً که نحوه ی متحول شدن دختر توسط ابراهیم، بسیار ضعیف و سُست است؛ ابراهیم که آن دنیا را باور کرده، حالا می خواهد دختر را از آن دنیا آگاه کند تا او دست از زندگی به اصطلاح نکبت بارش بردارد، پس تصمیم می گیرد خودش و دختر را از روی سقف یک آپارتمان به پایین پرت کند! فیلم به جز چند ایده ی کوچک برای زمینی کردن و باورپذیر کردن داستان فرشته ی مرگ، مثل موبایلی که به گردن دارد و پیام هایی را از بالا توسط آن دریافت می کند و یا اسکیت بازی کردن او، چیز خاص دیگری نشان نمی دهد.
پاسخ دادن