شش ماه بعد، زبان برادرم طوری رشد کرد که روی چانه اش را پوشاند. آب دهانش روی یقه ی لباسش ریخت و بستن پیشبند و ملافه های تکه پاره شده دور گردنش افاقه نمی کرد. زبانش را از نیمه برداشتند و گوش های بلندش را به پشت گردنش پیوند زدند. پرستار ظرف شیشه ای در داری با تکه گوشتی پزر پزر، غوطه ور در مایع زرد شفافی توی دستم گذاشت. دکتر فرهادی گفت: (( چیز عجیبی نیست. داروین در کتاب اصل انواع، به دقت چنین تغییراتی را متذکر شده است. با ایجاد چنین پدیده ای افسانه ی آدم و حوا برای همیشه … )) بقیه ی صحبت هایش را نشنیدم، از اتاقش بیرون آمدم و شیشه را توی اولین سطل سرِ راهم انداختم.
توضیح: املای کلمات، فاصله گذاری ها، علائم و به طور کلی، ساختار نوشتاری این متن، عیناً از روی متن کتاب پیاده شده، بدون دخل و تصرف.
پی نوشت: مجموعه ی داستانِ کوتاهِ « خواب با چشمانِ باز »، مجموعه ی خسته کننده ای ست. نمی شود با لذت خواندش. سخت خوان است و البته بیخودی هم سخت خوان است. یعنی مانند داستان های کوتاهِ خیلی از داستانِ کوتاه نویسانِ ایرانی ( که در رشد و نموشان، نشر « چشمه »، سهمِ غیرقابلِ انکاری دارد و حالا قرار نیست درباره ی خوبی و بدیِ این قضیه حرف بزنم )، بیشتر لفاظی و بازی با کلمات و پیچاندنِ بی جهتِ و توخالی ست تا چیزِ دیگری، تا یک داستانِ روانِ جذابِ درگیرکننده لااقل. شاید بهترین داستانِ این مجموعه، همین « بدیل » باشد. خواندنِ این مجموعه را البته توصیه نمی کنم اما خب، اگر آدم باحوصله و در عینِ حال زورمندی هستید، شاید بد هم نباشد.
یک چیزی بگویم؟ البته من این کتاب (و بسیاری از داستانهای کوتاه نشر چشمه) را نخواندهام، اما جوری میگویید “بیخودی هم سختخوان است […] تا یک داستانِ روانِ جذابِ درگیرکننده” که انگار شرط لازم جذاب بودن داستان روان بودنش است (احتمالا بیخودی سختخوان دانستن خشم و هیاهو هم از اینجا میآید). یکجور منطق «فراستی»ای نیست؟ داستان میتواند سختخوان و با قصهای کمرنگ باشد (مثلاً به منظور دستیابی به یک فضاسازی، همانطور که در «در هزار تو» داریم یا مثلاً برای درک شخصیت اصلی قصه مثل فیلم «روزهای واپسین» ونسنت) اما شاهکار. باید دید منطق قصه چه مدل روایتی را طلب میکند.
ممنون از توضیح تان. بله، می شود سخت خوان باشد با قصه ای کم رنگ اما شاهکار باشد، اما خب این مجموعه ی داستان و اغلب مجموعه های دیگری که خوانده ام، اینگونه نیستند، یعنی شاهکار نیستند، حتی خوب هم نیستند به نظرم، چه برسد به شاهکار. اگر به جمله ام دقت کرده باشید ( که حتماً دقت کرده اید، چون خودتان بازگویش کردید ) من نوشته ام « بیخودی » سخت خوان هستند. یعنی در پسِ این سخت خوانی،این پیچاندن ها، چیزی برای عرضه کردن ندارند. ادابازی هستند فقط. کلی به خودتان کش و قوس می دهید و در فشار می مانید که سرِ آخر به چیزی برسید، اما نمی رسید. اینطوری هستند! ممنون از همراهی تان.
من دیروز این کتاب را گرفتم و امروز تمامش کردم. شاید شاهکار نباشد ولی کتاب خوبی بود و انفاقن از قلن نویسنده لذت بردم. چند تا از داستانها خوب بودند و بهترینشان هم شاید همین بود.
چقدر سریع خواندید! من که به سرعت کتاب می خوانم، این کتابِ خسته کننده را به زور در دو سه هفته خواندم.