نگاهی به فیلم هنرمند The Artist

نگاهی به فیلم هنرمند The Artist

  • بازیگران: ژان دوژاردین ـ برنیس بژو و …
  • نویسنده و کارگردان: میشل هازاناویسیوس
  • ۱۰۰ دقیقه؛ محصول فرانسه و بلژیک؛ سال ۲۰۱۱
  • ستاره ها: ۴ از ۵

فقط اگر می توانست حرف بزند …

 

خلاصه ی داستان: جرج ولنتین، ستاره ی خوش قیافه ی فیلم های صامت، به خاطر ورود صدا، کم کم به حاشیه رانده می شود. حالا راه برای پپی، دختر جوانی که جرج او را وارد سینما کرده باز شده است. در حالیکه او اوج شهرت را طی می کند، جرج به فلاکت می افتد، اما عشق کار خودش را می کند …

یادداشت: با یکی از بهترین فیلم های سال ۲۰۱۱ طرف هستیم. اینکه در این دور و زمانه فیلمی صامت ساخته شود، چالش بزرگی ست که کارگردان فیلم به زیبایی از پس آن برآمده است. او ما را با خود به دوران طلایی تاریخ سینما می برد. دورانی که مردم، ساده فیلم می دیدند و ساده به هیجان می آمدند و اینقدر پیچیده نبودند. اگر کسی اطلاعی از سینما نداشته باشد، امکان ندارد بتواند حدس بزند که این فیلم در دوران حاضر ساخته شده است. همه چیز رنگ و بویی قدیمی دارد. نوع نماها، جای کات ها، بازی گاه اغراق آمیز بازیگران و خیلی از جزئیات دیگر، همان فیلم های طلایی را به یادمان می آورند و این را کسی می توانست بسازد که طبعاً فیلم های آن دوران را به قول خودمان “خورده باشد”. کارگردان موفق می شود به جای دیالوگ ها، احساسات و افکار آدم هایش را با تصویر به رخ بکشد و داستان ساده اش ( که این ساده بودن داستان، به نظرم کاملاً عمدی ست. بهرحال قرار بوده فیلمی متعلق به آن دوران را ببینیم نه فیلمی که در زمان حاضر ساخته شده است ) را تنها با تصویر پیش ببرد و در این دور و زمانه ی پر از حرف های بیهوده، این چیز کمی نیست. کار بزرگی که نابغه هایی مثل چاپلین، مورنائو، اشتروهایم و دیگران انجام می دادند. ایده های بصری فوق العاده ی فیلمساز کم نیستند؛ یکی از بهترین هایش جایی ست که قرار است پیشرفت دختر را نشان بدهد. هر بار که اسم او در تیتراژ نوشته می شود، یک پله بالاتر قرار گرفته است و هر بار نقش مهمتری هم به عهده دارد تا اینگونه، شاهد به اوج رسیدنش باشیم. هر چه او بالا می رود، جرج فرو می رود. دوران عوض شده و باید راه را برای جوان ترها، برای صداها باز کرد. خوابی که جرج می بیند، ایده ی فوق العاده ای ست که ترس او را از ناطق شدن سینما نشان می دهد؛ او در خواب می بیند که با زیر و رو کردن وسایل اطرافش، صدا بلند می شود اما خودش هر چه داد می زند، صدایی نمی شنود. صحنه ای که در آن همسر او از اینکه جرج به او توجه ندارد، ناراحت می شود و با گریه از او توضیح می خواهد و جرج تنها سکوت می کند، زن جمله ی معناداری می گوید که دوپهلو است. او می گوید چرا حرف نمی زنی؟ انگار به او هشدار می دهد که حرف نزدنش باعث سقوطش خواهد شد. از این دست بازی ها و جزئیات حیرت آور در فیلم زیاد پیدا می شود. از همه جالب تر، خدمتکار پیر جرج است که بدجوری آدم را یاد خدمتکارِ ستاره ی فراموش شده ی  “سانست بلوار” وایلدر می اندازد. شباهت های دو فیلم هم البته غیرقابل انکار هستند. ژان دوژاردین، نمونه ی کامل یک ستاره ی سینمای صامت است. بازی برون گرای او، دقیقاً همان چیزی ست که از ستاره های سینمای صامت می دیدیم. او را با تمام وجود درک می کنیم، هر چند جز یک جمله، آنهم در پایان فیلم، چیزی از او نمی شنویم: (( با کمال میل. ))

فیلمی درباره ی عشق و سینما ...

فیلمی درباره ی عشق و سینما …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم