نگاهی به فیلم بدو لولا بدو Run Lola Run

نگاهی به فیلم بدو لولا بدو Run Lola Run

  • بازیگران: فرانکا پوتنته ـ موریتز بلیبترو ـ هربرت کناپ و …
  • نویسنده و کارگردان: تام تیکور
  • ۸۰ دقیقه؛ محصول آلمان؛ سال ۱۹۹۸
  • ستاره ها: ۴ از ۵

 

دوباره بازی کُن لولا، دوباره

 

خلاصه ی داستان: لولا تنها بیست دقیقه فرصت دارد تا به دوستش مانی مقدارِ زیادی پول برساند و او را از مرگ حتمی نجات بدهد …

 

یادداشت: سال ها پیش، قبل از آنکه « بدو لولا بدو » را ببینیم، در جشنواره ی فیلم کوتاه تهران، فیلمی به نام « اپیلوگ » دیده بودم از یک فیلمسازِ ـ لااقل برای من ـ نه چندان آشنا. این فیلم کوتاه، با آن فضای عجیب و غریبش و پایانِ بازیگوشانه و غافلگیرکننده اش، همیشه در ذهنم ماند و نامِ کارگردانش هم. تا اینکه چند سال بعد « بدو لولا بدو » را دیدم و آنوقت بود که نامِ تیکور تمام و کمال در ذهنم نقش بست. کارگردانِ بازیگوشِ هوشمندی که حرف های گنده ای را در لایه ای شیرین به مخاطب عرضه می کند. مزه ای که همان سال ها دیدنِ فیلم کوتاهش داشت در « بدو لولا بدو » یش هم بود. فیلمی فرم گرایانه و هوشمندانه که حسابی ذهن را درگیر می کند.

همه ی ما در زندگی روزهای خوب و بد داشته ایم. گاهی صبح که از خواب بلند می شویم، اتفاقاتِ بد، همینطور پشت سرِ هم روی می دهند. به قول معروف، آن روز، روزِ ما نیست. گاهی هم برعکس است؛ همه چیز خوب پیش می رود و آن روز، روزِ ماست و باز به قولِ معروف، دست به مس هم که می زنیم، طلا می شود. برای لولا هم زندگی همینگونه است. یک روز نمی تواند با زمان مقابله کند؛ بر سرِ راهش تا رسیدن به دوستش، موانعِ مختلفی پیش می آید. اینجا ثانیه ها اهمیت دارند و او ثانیه ها را از دست می دهد؛ چند ثانیه اینطرف آنطرف شدن، کمی زود رسیدن به ماشینی که دارد از پارکینگ بیرون می آید یا کمی دیر رسیدن به آن، نقش مهمی در زندگی بازی می کنند. همین دیر رسیدن یا زود رسیدن، همین تنه زدن به آدمی در خیابان که موجبِ تلف شدنِ چند ثانیه می شود، همین جزئیاتِ بی اهمیت، طوری پیش می روند که ناگهان می بینی کاری که نباید بشود، شده است: مانی، دوستِ لولا، تفنگ در آورده و برای تهیه ی پول تصمیم گرفته از فروشگاهی سرقت کند و در نهایت، این عمل، موجبِ کامل شدنِ روزِ بدِ لولا می شود؛ روزی که با انواع و اقسامِ بدشانسی ها شروع شده بود و با خبرِ اینکه پدرش در واقع پدرِ واقعی اش نیست ادامه یافته بود، حالا با مرگِ لولا به انتها می … اما نه، به انتها نمی رسد. لااقل در دنیای این فیلم اینگونه نیست. این تازه شروعِ دوباره ای ست، همانطور که در عنوان بندیِ فیلم هم به نقل از تی اس الیوت به آن اشاره می شود: (( … انتهای همه ی اکتشاف ها به نقطه ی آغازین بازخواهد گشت. )). فرمِ بازیگوشانه ی تام تیکور این وسعت را به جهانِ فیلمش می دهد که دوباره همه چیز را از ابتدا آغاز کنیم؛ دوباره لولا همه چیز را از ابتدا آغاز کند. اینبار با تجربه ای بیشتر و با دقتی بیشتر. او در دوُرِ اولِ بازی، یاد گرفته که مثلاً چطور از اسلحه استفاده کند و اینجا با همین تجربه، به سراغِ پدرش می رود و گروگانش می گیرد چرا که حالا می داند او چندان هم پدرش محسوب نمی شود. اما این میان، باز چیزهایی مشکل دارند، همه چیز آنطور که فکر می کند پیش نمی رود. اینجا و آنجا، باز هم لحظاتی را از دست می دهد و به مانی که می رسد، همچنان بدشانسی گریبانگیرش است؛ اینبار مانی ست که می میرد؛ می رود زیرِ آمبولانسی که در جهانِ کنترل شده ی فیلم، در دوُرِ سومِ بازی، نقش مهمی ایفا می کند. اما بله، هنوز هم می شود از ابتدا آغاز کرد. هیچ چیز تمام نشده است؛ لااقل در جهانِ این فیلم. در همان تیتراژ ابتدایی ست که از قولِ شخصِ دیگری می آید که: (( بعد از بازی، قبل از بازی ست. )) و حالا دوُرِ سوم باید آغاز شود. حالا دیگر همه چیز بر وفق مراد است. این همان روزی از زندگی همه ی ماست که همه چیز خوب و خوش پیش می رود؛ نه زمانی از دست می دهیم ( نباید که بدهیم )، نه اتفاقی می افتد، نه کسی زیرِ ماشین می رود و حتی از همه چیز بهتر، شانس هم به درِ خانه مان می زند. لولا برای دست یافتن به پول، به یک کازینو می رود و در عینِ خوش شانسی برنده ی همان مقدار پولی می شود که لازم دارد. اما خب، از آنجایی که دوُرِ سوم، بهترین دوُر زندگی لولاست، نه تنها مانی توانسته بسته ی پولش را پیدا کند ( که در زنجیره ای از خوش شانسی ها اتفاق افتاده ) و از سوی دیگر نه تنها لولا در میانه ی این هیاهو، در همان آمبولانس توانسته با گرفتنِ دستِ یک بیمارِ در آستانه ی مرگ، عشق را به او منقل کند و نوسانِ قلبش را روی خطِ سیرِ درستی بیندازد و به نوعی زنده اش کند، بلکه حتی پدرِ لولا هم به عنوان آدم بده ی داستان به عقوبت کارش می رسد و بالاخره از همه ی این ها بهتر اینکه حالا دیگر لولا کلی پول دارد که با خوش شانسیِ محض به دستش آورده و می تواند با دوست پسرش خرجش کند … گاهی دست به هر چیزی که می زنیم، طلا می شود و گاهی خاکستر، اما آیا همه ی ما، مانند لولا و مانی، این شانس را داریم که دوباره تلاش و زندگی را از اول تجربه کنیم؟

فیلم، شانس و تقدیر و زمان و زمان بندی و تجربه و عشق را در هم فرو می بَرَد و در قامتِ داستانش می نشاند و به نتیجه ای عالی و بامزه می رسد.

 

۱۱ دیدگاه به “نگاهی به فیلم بدو لولا بدو Run Lola Run”

  1. صاد گفت:

    شانس کور کیشلوفسکی / اثر پروانه‌ای / edge of tomorrow هم یک چیزی تو همینا بود.

  2. سنور گفت:

    نقسلام ممنون ا از اطلاعات خوبتون، میشه نقد فیلم تلما و لوییزا رو بزارید، خیلی فیلمه خوبی بود، یا یه فیلم در همون مایه ها رو معرفی کردید!!!

  3. فرشید گفت:

    من اولین بار بدو لولا بدو لولا تو سینما تک دیدم (البته با سانسور).
    تو بسیاری از نقدها این فیلم رو آغاز سینمای پسامدرن فرمی میدونستند. حالا با این عنوانش خیلی موافق نیستم. اما اگه نکاه کنیم فیلم
    کارتون داره( معرفی اول فیلم)
    عکس
    موسیقی تکنو
    قصه کلاسیک (عشق و خیانت)
    موسیقی شرقی
    قهرمان
    ضد قهرمان
    فضای ماورایی
    داستان خطی و موازی
    ترکیبی از همه ی اینا در ۸۰ دقیقه.

    اما یه نکته از دید خودم اینکه تمام صحنه های فیلم با نور زیاد کار شده به جز دو صحنه که بعد از دو سناریو اول که با مرگ مانی و لولا تموم میشه به طوریکه بعد از آن مانی و لولا در کنار هم خوابیدن و از عشق حرف میزنن این صحنه ها تاریک با فیلتر قرمز گرفته شده که یاد آور خون مرحله قبلی و عشق بین او دوتاست. ..

  4. coldplay گفت:

    یک فیلم انرژیک هیجانی که به من خیلی چسبید.حسابی فارقم کرد از همه چیز…وسط فیلم تایم گرفتم به خاطر یه کار ۶۴ثانیه دویدم!!!جدا ازینکه این فیلم با مدت مناسبش روزم را ساخت و کلی بهم جان داد دو تعبیر از فیلم کردم. تردید هایی تو فیلم مطرح میشه بعد از دو روایت اول.بنظرم باید یاد بگیریم این تردید ها و سوالات بی جواب انسانی را کنار بزاریم و امیدوار باشیم به تغییر شرایط همونطور که شرایط لولا و مانی تغییر کرد. و پایان عالی فیلم.بنظرم دو جنس زن و مرد هیچ گاه همدیگه را کامل درک نمی کنن.همونطور ک مانی به لولا گفت اون کیف چیه و لولا فقط لبخند زد… صحنه ی قمارخونه هم حسابی منو برد تو عالم قمارباز از داستایوسکی…

  5. عرفان گفت:

    خیلی فیلم پر انرژی و جالبی بود ، موسیقی شو هم خیلی خوشم اومد .
    ممنون از تحلیل خوبتون

  6. پ گفت:

    دویدن برای عشق.
    دفعه ی اول پر از التماس و بدبینی و بازی خوردن.دویدن با خشم.
    بار دوم خوش بین و تلاش گر ولی متمرکز بر خواسته خودش.دویدن با طمع.
    بار سوم متمرکز بر هدف ولی در عین حال زندگی کردن در مسیر دویدن.دویدن با عشق
    این واقعیت که جهان داپم در حال ساخته شدن هست

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم