نگاهی به فیلم ناهمگون Divergent

نگاهی به فیلم ناهمگون Divergent

  • بازیگران: شیلن وودلی ـ تئو جیمز ـ کیت وینسلت و …
  • فیلم نامه: ونسا تیلور ـ اِوان دافرتی براساس رمانی از ورونیکا راث
  • کارگردان: نیل برگر
  • ۱۳۹ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۴
  • ستاره ها: ۲ از ۵
  • این یادداشت روی سایت مجله ی « فیلم » منتشر شده است ( اینجا )

 

جهانِ کنترل شده

 

خلاصه ی داستان: همه چیز بر اثر یک جنگ از بین رفته و در این میان، تنها یک شهر با ساکنینی معدود و محافظت شده، باقی مانده است. در این شهر که دورش حصاری عظیم کشیده شده، مردم در پنج فرقه تقسیم بندی شده اند و زندگی می کنند. آن ها موظفند وظایفِ محول شده به فرقه ی خودشان را انجام دهند. بئاتریس و خانواده اش در فرقه ی « فداکاری » هستند اما بئاتریس به ویژگی های فرقه های دیگر هم گرایش دارد و همین امر او را در خطر قرار می دهد …

 

یادداشت: باز هم یک جهان کنترل شده از بالا، مردمانی که تحت سلطه هستند و یک قهرمانِ ترجیحاً مونث که بر ضد سیستمِ تحت سلطه ی ستمگر، برمی آشوبد و کاخشان را فرو می ریزد. این همان تمی بود که مثلاً در « بازی های گرسنگی » به شکل بهتری دیده بودیم. اما برعکس آن فیلم، قواعد دنیای این فیلم، اینکه مردم در پنج فرقه زندگی می کنند، آدم های هر فرقه، ویژگی های خاص خودشان را دارند و این وسط فرقه ی دانش، می خواهد حکومت را به دست بگیرد، چندان پذیرفتنی از آب در نمی آیند. شرط اول باورپذیری یک دنیای تخیلی ـ فانتزی این است که بتواند قواعد و حال و هوایش را برای تماشاگر قابل لمس کند. آنچنان که مثلاً در همین « بازی های گرسنگی » ( اینجا ) اتفاق می افتد. یا در فیلم « به موقع / سرِ وقت » ( اینجا ) که در آنجا هم با یک دنیای تخیلی روبرو بودیم که قواعد خاص خودش را داشت ( خرید و فروش کردنِ زمان، مأمورین زمان و … ) اما به دلایلی از قبیل داستان پردازی جذاب تا بازی های خوب و فضاسازی کارگردان، همه چیزِ آن دنیا قابل لمس و باور می شد. اما در این فیلم، فرقه بندی ها و بازی ها و مبارزه های درون فرقه ای همانند حرف های سرهم بندی شده ی بئاتریس در مونولوگِ آغازین فیلم، نمی تواند بیننده را برای درک این دنیای پساجنگی آماده کند. همه چیز مصنوعی ست و مشخصاً فقط قرار است برسیم به پیام فیلم در بابِ « شناختِ خود »، « درکِ جایگاهِ خود » و اینکه « ما آدمیم و تلفیقی از احساسات مختلف ». انگار نشسته اند و به این فکر کرده اند که چه داستانی بنویسیم تا به قواره ی این پیام های جهانشمول در بیاید! روایت، کششِ یک اثر دو ساعت و ده دقیقه ای را ندارد و در نتیجه برای پر کردنش متوسل شده اند به بازی ها، مبارزاتِ درون گروهی ( که از فرط تکرارِ بیش از حد، خسته کننده و کسالت بار می شود ) و روبرو کردنِ آدم ها با ترس هایشان ( که این مورد اخیر معلوم نیست چه تأثیر و فایده ای در پربارتر شدنِ مضمون فیلم دارد ). در این میان، شخصیت اصلی داستان، بئاتریس، با بازی شیلن وودلی تبدیل می شود به پاشنه ی آشیل اثر؛ وودلی با آن چهره ی دافعه برانگیز و سرد، بیشتر به کارِ خرد کردنِ اعصاب تماشاگر می آید تا برانگیختنِ همدلی اش. چهره ی سرد و بی روحِ این بازیگرِ جوان، موجب می شود نتوانیم تغییر و تحول روحیِ شخصیتِ بئاتریس در طی روندِ داستان را به خوبی درک کنیم. نتیجه این می شود که بئاتریسِ ابتدای داستان همان بئاتریس انتهای داستان است، همانطور سرد و بی احساس و یخ. یخ مثل عشق نیم بند و مثلاً عاطفی اش با فُور که تنها می تواند دختران و پسران تازه بالغ شده را تحت تأثیر قرار بدهد.

یک دیدگاه به “نگاهی به فیلم ناهمگون Divergent”

  1. فاطمه م گفت:

    فیلم خوش ساخت است و به خوبی توانسته حال و هوای کتاب را بازسازی و خوانندگان را راضی کند. ضعف‌های داستان فیلم هم به کتاب برمی‌گردد که با وجود ایده‌اش، در نهایت اثر ضعیفی است.(برخلاف بازی های گرسنگی که قسمت اول فیلم از کتابش ضعیف‌تر بود)
    فیلم قسمت اول یک سه گانه است و خب دقیقا نوجوانان را هدف گرفته.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم