نگاهی به فیلم کشتی ربایی A Hijacking

نگاهی به فیلم کشتی ربایی A Hijacking

  • بازیگران: سورن مالینگ ـ پیرو آسبیک ـ رولاند مولر و …
  • نویسنده و کارگردان: توبیاس لیندهولم
  • ۱۰۳ دقیقه؛ محصول دانمارک؛ سال ۲۰۱۲
  • ستاره ها: ۴ از ۵

 

… گَه با دوصد مقدمه ناجور می شود

 

خلاصه ی داستان: کشتی باری روزِن، در میانه ی اقیانوسِ آرام گرفتارِ دزدان دریایی می شود. سرآشپز میکل و چند خدمه ی دیگر، در دستان دزدهای سیه چرده به گروگان گرفته می شوند. دزد ها درخواست پولی چندین میلیون دلاری می کنند که شرکت سازنده ی کشتی، زیرِ بارِ پرداختش نمی رود …

 

یادداشت: در آغازِ فیلم، دو شخصیت محوری داستان برای تماشاگر به خوبی تعریف می شوند؛ از یک سو، میکل یکی از خدمه های کشتی دانمارکی قرار دارد که در نخستین صحنه ی فیلم او را مشغول صحبتِ تلفنی با همسر و فرزندش می بینیم. او صحبت عاشقانه ای با زن دارد و از اینکه قرار است دو روز دیرتر از موعد مقرر به خانه برگردد بسیار ناراحت است. این خانواده دوستی و عشقِ میکل، اساسی ترین نکته ی فیلم است که در پایان به تکاندهنده ترین شکل ممکن و در عین حال احمقانه ترین شکلِ آن، مخرب بودنِ خود را نشان می دهد که به آن خواهم رسید ( که یعنی خطر لو رفتنِ داستان برای کسانی که فیلم را ندیده اند وجود دارد! آن دوستان مواظب باشند! ). اما سوی دیگرِ ماجرا، پیتر قرار دارد؛ مدیرِ شرکتِ کشتیرانی روزِن که بعد از صحنه ی صحبتِ میکل با همسر و فرزندش روی اقیانوس، او را تر و تمیز و مرتب، در شرکتش در دانمارک می بینیم که با گروهی ژاپنی بر سر یکی دو میلیون دلار بالا و پایین چانه می زند و سرِ آخر حرفش را به کرسی می نشاند. این چانه زنی در ادامه ی داستان، جایگاهِ مهمی پیدا می کند. پیتر به رغم توصیه ی همکارانش مبنی بر اینکه در صندلی مذاکره با دزدان ننشیند چون ممکن است گرفتار احساسات شود، از آنجایی که مردی ست اهل عمل و وظیفه شناس و به فکرِ خدمه، اصرار می کند که خودش با دزدان مذاکره کند و این مذاکره تبدیل می شود به خفقان آورترین و اعصاب خردکن ترین مذاکره ی دنیا؛ دزدها پولِ زیادی می خواهند و مدیرعامل شرکت کشتی سازی برای اینکه به قول خودمان به آن ها « رو » ندهد، مبلغی بسیار پایین پیشنهاد می کند و این کشمکش ماه ها ادامه می یابد. در این میان، فیلمساز برای مقایسه ی اوضاع آدم هایی که خارجِ گود، در شرکت نشسته اند با آدم هایی که داخل گود، در کشتی هستند و اوضاع خوبی ندارند، دست به قیاس می زند؛ تر و تمیز بودنِ پیتر و همکارانش در مقابلِ کثیفی ریخت و قیافه و محیطِ خدمه ( حتی بوی گندی که به خاطر دستشویی کردن روی زمین به راه انداخته اند، به مشامِ بیننده هم می رسد انگار ). حتی یک بار زنِ پیتر برای او پیراهنی تمیز می آورد و در آغوشش می کِشد ( که البته تأکید کارگردان و مکث او روی این صحنه ی محبت آمیز، کمی اغراق شده است ) که اینگونه بیش از پیش به تفاوتِ حال و اوضاعِ آدم های اینطرف و آنطرف ملتفت می شویم و در نتیجه این مذاکره ی اعصاب خرد کن، بیش از پیش نفس گیر می شود. اما فیلمساز که فیلم نامه نویس فیلم بی نظیر « شکار » ( اینجا ) هم هست، همچون آن فیلم که ضربه ی ویران کننده اش را برای انتها نگه داشته بود، اینجا هم دقیقاً همین کار را می کند. اینهمه بگیر و بنند و کش و قوس، اینهمه چانه زدن برای قیمتِ کمتر، اینهمه گرفتاری و جنگ اعصاب برای اینکه به کسی آسیب نرسد و همه جان سالم از ماجرا به در ببرند، بر سرِ یک گردنبند از بین می رود و نکته ی جالب فیلم هم همین است؛ اینجاست که می گویم عشق میکل به خانواده اش، در پایانِ فیلم به نقطه ای منفی می رسد، مخرب می شود. او گردنبندی را که یادگار خانواده اش است بعد از اینهمه روز گرفتار بودن، وقتی مشخص می شود بالاخره آزادی به دست آمده، به گردن می اندازد. اما یکی از گروگان گیرها گردنبند را با تهدیدِ اسلحه از او می گیرد و کاپیتان کشتی که می آید وساطت کند، توسط گروگان گیر کشته می شود و ناگهان میکل خشکش می زند. انگار باعث شده اینهمه کلنجار و اینهمه روز در عذاب و خفقان بودن، به باد فنا برود. پیش از این صحنه ای را دیده بودیم که به نوعی پیش زمینه بود برای این تقدیرِ میکل؛ جایی که دزدان دریایی، بزی را به میکل می سپارند که سرش را بِبُرد و میکل با ترس و واهمه این کار را می کند و بعد هم از عذاب وجدانی که به او دست داده، شروع می کند به نوازش لاشه ی بیجانِ بز و همان شب هم از شدت ناراحتی می زند زیرِ گریه. و حالا با کشته شدنِ کاپیتانِ کشتی، میکل به شوک عظیم تری فرو می رود، تا حدی که در آن صحنه ی نهایی حتی نمی تواند با خانواده اش که اینهمه منتظر دیدنشان بوده، ارتباط برقرار کند؛ شده عین انسان های مسخ شده. حالا او باید بارِ عذاب وجدانی را به دوش بکشد که به این راحتی ها از روی دوشش برداشته نخواهد شد. او حتی باعث خراب شدنِ کار پیتر هم می شود که آنهمه زور زد برای سلامتی خدمه اش. اینگونه است که لیندهولم برخلاف گرینگراس در فیلمِ خوبِ « کاپیتان فیلیپس » ( اینجا ) که از روی همین واقعه ساخته شده بود، رویکردی درونی و روانشناسانه به این موقعیتِ ذاتأ هیجان انگیز می دهد. او از روی عمد حمله ی دزدها به کشتی و جزئیاتِ حتماً تعقیب و گریزگونه را نشان نمی دهد و به عوض آن درامِ خود را بر پایه ی دو شخصیت، با فاصله ای هزاران کیلومتری از هم بنا می کند که برای رسیدن به خانه/عشق، سعی می کنند کارشان را بدون کمترین آسیبی به پایان برسانند اما چیزهایی موذی و احمقانه این اجازه را به آن ها نمی دهد. یادِ این بیت از قیصر امین پور افتادم که گفته: (( گَه جور می شود خودِ آن بی مقدمه، گَه با دوصد مقدمه ناجور می شود )).

۶ دیدگاه به “نگاهی به فیلم کشتی ربایی A Hijacking”

  1. coldplay گفت:

    اغلب که فقط قبل دیدن فیلم فقط به نمره نگاه می کنم.فیلم جذابی به نظر می رسه…
    آقا دامون میشه ازین به بعد ژانر فیلم رو هم ذکر کنید؟
    دیشب رهایی از شاشنک رو دیدم.خیلی خوب و جذاب بود اما انتظارم باتوجه به تعاریف خیلی بالاتر بود.دنبال یه تراژدی می گشتم…پایان رو دوست نداشتم…

    • damoon گفت:

      فکر می کنم با خواندنِ خلاصه ی داستان، می شود به ژانر فیلم پی بُرد. ضمن اینکه فیلمِ خوب، خوب است و فیلمِ بد، بد. چه فرقی می کند در چه ژانری؟ من که اینطوری می بینم قضیه را.

      • coldplay گفت:

        آخه داستان رو نمی خونم اکثرا.
        موافقم فیلم خوب , خوب است. -من فقط به ژانر وحشت بی علاقم و سمتش نمیرم.البته shining رو باید ببینم.

        کتاب دنیای قشنگ نو امروز گرفتم.
        اسم اصلی کتاب brave new world هست. کلمه قشنگ کجای اسمه؟brave که اصلا یه معنی دیگه میده…!!!

        • damoon گفت:

          واژه ی « دنیای قشنگ نو » اشاره به بخشی از نمایشنامه ای از شکسپیر دارد ظاهراً ( در خودِ رمان هم ارجاع به نمایشنامه های شکسپیر زیاد اتفاق افتاده است )، که ترجمه اش را اساتیدِ بزرگِ ترجمه اینگونه صلاح دیده اند. من صلاحیتِ دخالت ندارم!

  2. mohamad_r گفت:

    brave
    زیبا، عالی, شکوهمند

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم