نگاهی به فیلم دیوانه Nuts

نگاهی به فیلم دیوانه Nuts

  • بازیگران: باربارا استرایسند ـ ریچارد دریفوس ـ کارل مالدن و …
  • فیلم نامه: تام توپور ـ داریل پانیکسان ـ آلوین سارجنت براساس نمایشنامه‌ای از تام توپور
  • کارگردان: مارتین ریت
  • ۱۱۶ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۱۹۸۷
  • ستاره ها: ۳/۵ از ۵

 

زنی که نمی‌خواست دیوانه باشد

 

خلاصه‌ی داستان: کلودیا، زن جوانی‌ست که به جرم قتل، به زندان افتاده است. قاضیِ دادگاه با بی‌توجهیِ کامل، می‌خواهد کلودیا را دیوانه نشان بدهد و او را به تیمارستان بفرستد و به این شکل، سر و تهِ قضیه را هم بیاورد و از سرِ خود باز کند. اما کلودیا به همراهی وکیل تسخیری‌اش آرون، تلاش می‌کند به همه بقبولاند که کاملاً سالم است …

 

یادداشت: این درامِ دادگاهیِ جذاب، برخلافِ فیلم‌های دیگری که دادگاه و محاکمه و رأی هیأت منصفه، اصلی‌ترین بخش داستان را تشکیل می‌دهد، راهی جداگانه را طی می‌کند. در این فیلم، کلودیای بیچاره، با بازی بامزه، جدی، تلخ و بسیار خوبِ استرایسند، تلاش می‌کند نشان بدهد که دیوانه نیست. دادگاه می‌خواهد یک جلسه‌ی فرمایشی برگذار کند و پرونده را به سرعت مختومه اعلام نماید اما کلودیا و آرون، تلاش می‌کنند تا این‌گونه نشود. نکته‌ی جالبِ داستان این است که جرمِ قتلِ عمدِ کلودیا، به شکلِ محرز، هویداست و این جلسات برای آن برگزار می‌شود تا کلودیا ثابت کند، عاقل است و باید به جای فرستاده شدن به تیمارستان و احتمالاً تا آخر عمر آن‌جا ماندن و پوسیدن، مثل آدم‌های عادی محاکمه شود و چند سالی زندانی و بعد در نهایت آزاد گردد. تلخی فیلم هم در همین نکته نهفته است و آن خوشحالی کلودیا در پایانِ جلساتِ مکررِ دادگاه، وقتی که می‌گوید من آزاد شدم و ذوق‌زده به خیابان و به میانِ مردم می‌دود و مشتاقانه به اطراف نگاه می‌کند و می‌خندد، خنده‌ی تلخی‌ست. می‌دانیم او این‌همه تلاش کرده تا تنها ثابت کند که دیوانه نیست. مارتین ریت، با نشان دادنِ یک مردِ دیوانه که با خودش بلند بلند حرف می‌زند و از کنارِ کلودیای خوشحال می‌گذرد، در آخرین نمای فیلم، به کلودیا و ما طعنه می‌زند که چیزی نمانده بود که این زنِ جذابِ بامزه‌ی بی‌دفاع، بی‌خود و بی‌جهت به چنین انسانی تبدیل شود. خطابه‌ی بلندبالای کلودیا در دادگاه که رو به قاضی و دادستان و شهود، می‌گوید: (( من به خاطر شما، دیوونه نمی‌شم ))، بسیار تآثیرگذار از آب در آمده است. در این لحظه است که زنِ بی دفاعی را مقابل خود می‌بینیم که زندگی بدِ گذشته‌اش، او را به مسیری انداخته که نمی‌خواسته. تجاوزِ ناپدری به او، در میانِ جلسات دادگاه و سئوال‌پیچ کردنِ ناپدری‌اش، کشف می‌شود و البته این فقط قسمتی از زندگیِ تلخِ این انسان معصوم است. در فلش‌بک‌هایی که ذهنیتِ کلودیا را بازنمایی می‌کنند و در چند جایی از فیلم به نمایش درمی‌آیند ( که البته این فلش‌بک‌ها می‌توانست بهتر و بیشتر و کارسازتر هم باشد ) مادرِ کلودیای نوجوان را می‌بینیم که لیوانِ شراب به دست، درِ اتاقِ کلودیای گریان را می‌بندد و تلوتلوخوران دور می‌شود. همین نمای بسیار کوتاه و بدون دیالوگ، متوجه‌مان می‌کند که کلودیا چه زندگی آشفته‌ای داشته و چه خانواده‌ای بالای سرش بوده‌اند. پس عجیب نیست که وقتی مادر، آن‌همه برایش اشک می‌ریزد و ابراز می‌کند که دوستش دارد، کلودیا، وقعی نمی‌نهد. اما همین کلودیا، آن‌قدر دل‌رحم و عاقل و معصوم است که وقتی آرون می‌خواهد مادر را در جایگاه شهود، سئوال‌پیچ کند، او با عکس‌العمل بامزه‌ای مانند زدنِ مدادش به بدنه‌ی لیوان و ایجاد صدایی بلند، مانع از سئوال پرسیدن آرون می‌شود و به این طریق به او می‌فهماند که چیزی از پیرزن نپرسد و نخواهد.

 

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم