روحِ طبیعت
خلاصهی داستان: کاپیتان آرسنف، افسر ارتش روسیه، از طرف دولت تزار، مسئولِ نقشهبرداری از مناطق شمالی سیبریست. او به همراهِ گروهی سرباز به این کارِ سخت میپردازد. ورودِ ناگهانی پیرمردی به نام درسو اوزالا، که یک شکارچیست، و به عهده گرفتنِ رهبریِ گروه در میانِ مناطقِ ناشناخته، پیوندِ عمیقِ دوستیای بین آرسنف و درسواوزالا برقرار میکند …
یادداشت: میشود خطوطِ زیادی را به جملاتِ زیبا و شاعرانه دربارهی درسو اوزلای مهربان و شفاف اختصاص داد. میشود نوشت درسو اوزالا روح جنگل است. پاکترین انسان در دورانِ خودش. با طبیعت یکیست. انگار خودِ طبیعت است. کسی که حتی آب و آتش را هم زنده میداند و با آنها حرف میزند. کسی که وقتی میگوید حتی باد هم زنده است، همان لحظه بادی تُند وزیدن میگیرد؛ انگار جوابِ درسو را میدهد. میشود به نگاهِ شیفتهوارِ درسو به طبیعت اشاره کرد: او حتی دوست ندارد یک بطری شیشهای در جنگل بیفتد، پس سرِ همان بطری شرط میبندد که اگر توانست به نخش شلیک کند، گروه آن را به او بدهد. او آنقدر غرقِ طبیعت است که با تیری که ناخواسته به سمتِ یک ببر شلیک کرده، دچار عذاب وجدانی میشود که تا پایانِ عمر گریبانش را رها نمیکند. میشود احساساتگرایانه از قلبِ ساده و زلالِ پیرمردی حرف زد که حتی نمیداند معنای اینکه یک نفر او را به خانهاش دعوت میکند، پولهایش را میگیرد و بعد دیگر جوابِ او را نمیدهد، چیست. میشود ساعتها در اینباره حرف زد که چطور وقتی با چشمانی کمسو، ناچار به شهر و خانهی آرسنف میآید، دیگر آنی نیست که بود. دیگر تبدیل میشود به پیرمردی خمود. او تابِ تحملِ محیطِ شهری را ندارد. وقتی میبیند کسی آمده و به زنِ خانه آب فروخته، به شدت عصبانی میشود و میگوید وقتی اینهمه آب در رودخانه است، چرا باید برای آن پول داد. او مناسباتِ شهری را نمیفهمد. او نمیداند پول به چه درد میخورد، چرا پول رد و بدل میشود. او اصلاً نیازی به پول ندارد. او آلوده نیست … و همینطور میشود ادامه داد و تا مدتها، از پیرمردی نوشت که فرق میکرد با همهی آدمها، مخلصِ کلام اینکه احساساتی نشدن در برابرِ آثارِ بزرگِ کوروساوای فقید، کارِ سختیست، نگه داشتنِ خود، کارِ سختیست. اما اینجا قرار است از نکتهی مهمِ دیگری که بُنمایهی مفهومیِ این فیلم را شکل میدهد، حرف بزنیم و آن نکتهایست که در خیلی از آثارِ کوروساوا دیده میشود: (( انسان در برابر طبیعت خیلی کوچیکه. )) این جملهایست که درسو در طولِ فیلم به کاپیتان آرسینف میگوید. نگاهِ کوروساوا به طبیعت، به زیباییهای آن در کنارِ خشونتهایش، نگاهی به شدت انسانی و درگیرکننده است که از روحِ بلندِ این ژاپنیِ اصیل خبر میدهد. او با خلقِ صحنههایی مهیب از جدالِ انسان با طبیعت، اتفاقاً قرار نیست بیرحمی طبیعت را نمایان کند، بلکه میخواهد بزرگی و سخاوتش را بنمایاند. درسو و کاپیتان، وقتی در صحرای خشکِ سردِ سیبری گم میشوند برای نجات یافتن، از علفهایی استفاده میکنند که در همان محیط روییده است. یا وقتی درسو در آبِ رودخانه گرفتار میشود، باز هم تنهی درختی که به پیشنهادِ خودِ درسو بُریده شده، موجبِ نجاتِ او میگردد. پس طبیعتی که کوروساوا به آن میپردازد، نه خشن، بلکه بزرگ و سخاوتمند است و این همان نگاهِ یکهای ست که فیلم را تبدیل به اثری بزرگ میکند. سخاوتی که اتفاقاً انسانها ( جدا از درسو؛ اصلاً مگر او انسان است؟ ) فاقد آن هستند وقتی که میبینیم چطور بعد از گذشتِ چند سال، چنان به طبیعت دستیازی کردهاند که حالا دیگر قبرِ درسو هم ناپدید شده است. آدمهایی که با کُشتنِ دیگری، پَستی خود را بیش از پیش نمایان میکنند؛ درسو به خاطر تفنگی که آرسینف به او داده بود، توسط یک دزد کشته میشود، تفنگی که احتمالاً در جنگ، جانِ هزاران نفر را گرفته بوده است.
پینوشت: پدرم میگفت این فیلم را آن قدیمها روی پردهی سینما دیده و من فکر میکردم دیدنِ چنین صحنههای بینظیری روی پردهی عریض چه لذتی میتوانسته داشته باشد.
فیلمهای دیگرِ کوروساوا، در « سینمای خانگی من »:
ـ ابله ( اینجا )
ـ ریش قرمز ( اینجا )
ـ زیستن ( اینجا )
فیلم خوبی باید باشه.گیرم اومد می بینم.
دیروز فیلم disconnect را دیدم.خوشم اومد.دغدغه مند بود.عالی نیست اما دوستش دارم.۷از۱۰.موضوعش هم موضوعیه که به درد همه تو این زمونه می خوره.پیشنهاد می کنم ببینید.
اگر پیشنهادتان به من است که دیده ام. یادداشتِ کوتاهی هم درباره اش در همینجا خواهید یافت.
یک فیلم کامل از جاوید کارگردان سینما کوروساوا