نگاهی به فیلم باربارا Barbara

نگاهی به فیلم باربارا Barbara

  • بازیگران: نینا هاس ـ رونالد زهرفلد ـ رینر باک و …
  • نویسنده و کارگردان: کریستین پتزولد
  • ۱۰۵ دقیقه؛ محصول آلمان؛ سال ۲۰۱۲
  • ستاره ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت در سی و نُهمین فصلنامه‌ی سینماتکِ موزه‌ی هنرهای معاصر تهران، منتشر شده است.

 

عشق در پسِ دیوار …

 

خلاصه ی داستان: باربارا زنی‌ست با ظاهری سرد و مغرور که به روستایی کوچک و ساحلی واقع در آلمان شرقی می‌آید و در بیمارستانِ آنجا مشغول به کار می‌شود. آندره، یکی از دکتران بیمارستان سعی می‌کند به او نزدیک شود اما باربارا چندان اهل معاشرت نیست. او منتظرِ معشوقه‌اش است تا با جور کردنِ پول، از آلمان شرقی به سمت آلمان غربی فراری‌اش بدهد …

 

یادداشت: همه چیز در فیلم، بی‌سر و صدا و بدونِ تأکید پیش می‌رود، انگار نه انگار که دیوار برلین ۱۵۵ کیلومتر طول و ۲ متر ارتفاعش بود و انگار نه انگار که ابعادِ خسارتی که این دیوار به انسانیت و روح انسان‌ها زد، خیلی بیشتر از هزاران کیلومتر وسعت داشت. حتی محیط آرام و سرسبز و لطیفِ روستا هم نشانی از کمونیسمِ خشن و آهنیِ فضای برلینِ شرقی ندارد؛ صدای دارکوب‌ها و جیرجیرِ جیرجیرک‌ها، وزشِ بادهای ملایم در میانِ شاخه‌ی درختانِ سر به فلک کشیده، امواج آرامِ دریا. انتخابِ این فضا از سوی سازندگان تصادفی نیست. این تناقضِ آشکار، دقیقاً موجبِ جذاب شدن و در عین حال عمیق شدنِ درونمایه‌ی اثر می‌شود؛ این محیط شاید در وهله‌ی اول جذاب بنماید اما در ذاتِ خود می‌تواند خطرناک هم باشد، هم‌چنان که شخصیتِ اصلی داستان، باربارا، آن‌چنان که در نگاهِ اول می‌نماید، سرد و خشن و مغرور و یک‌دنده نیست و هم‌چنان که آندره، پزشک بیمارستان هم دستش با دستِ مأمورِ جاسوسِ آلمان شرقی در یک کاسه نمی‌رود و هم‌چنان که مأمور جاسوسِ آلمانِ شرقی هم با تمامِ خشونتش، برای همسرِ سرطانی‌اش می‌گرید؛ فیلم از همین تناقض‌ها می‌گوید.

باربارا، همان ابتدای فیلم، از زبانِ مأمور جاسوسِ آلمان شرقی، شوتز، معرفی می‌شود: در نمایی دور او را می‌بینیم که روی یک نیمکت می‌نشیند تا درست رأسِ ساعت وارد بیمارستان شود؛ نه یک دقیقه این‌طرف و نه یک دقیقه آن‌طرف؛ مأمور به آندره می‌گوید که این زن لجباز است و مغرور. البته نمودِ این خصوصیات را بعدتر در رفتارِ باربارا به وضوح می‌بینم؛ او سرد است و خشن. با کسی حرف نمی‌زند و حتی سرِ میز، کنارِ بقیه‌ی پزشکان هم نمی‌نشیند. اما همگی می‌دانیم که این فقط یک روی سکه است و همه چیز تغییر خواهد کرد. جرقه‌ی آن هم زمانی زده می‌شود که آندره، کسی را می‌فرستد تا پیانوی باربارا را کوک کند. از این به بعد است که باربارا کم‌کم نرم می‌شود. اما خودِ آندره هم یکی از شخصیت‌های محوری‌ست که در نگاهِ اول، در نظرِ بیننده، شاید خیانتکار جلوه کند. او را در همان اولین صحنه، کنارِ مرد جاسوس می‌بینیم که از باربارا حرف می‌زنند. پیداست که مأمور، جزئیات زندگی و شخصیتی باربارا را برای او تعریف کرده. خودِ باربارا هم البته این را می‌فهمد و در قسمتی آن را به روی آندره می‌آورد. ما هم با باربارا موافق هستیم که خودش را سفت بچسبد و به کسی نزدیک نشود. اما آندره هم آن‌طور که در وهله‌ی اول دیده بودیم، نه خیانتکار است و نه خبرچین. او با تفسیرِ زیبای نقاشیِ رامبراند که در اتاقش نصب کرده و بعد جلوتر، با تعریفِ زیبای داستانِ مورد علاقه‌اش از یک دکترِ پیر و بعد هدیه‌ی همان کتاب به باربارا و از همه مهم‌تر، تلاش برای کوک کردنِ پیانوی او، علاوه بر این‌که حسِ لطیف و زیبایی‌شناسانه‌ی باربارا، که به دلیلِ تحمل سختی‌ها به اعماقِ وجودش واپس‌زده شده را تحریک می‌کند، موجب می‌شود فراموش کنیم اصلاً چرا او از همان ابتدای فیلم آن‌قدر سعی داشت به باربارا نزدیک شود. خودش هم حتی این را فراموش می‌کند و مراقبتی جاسوس‌گونه، جایش را به عشقی لطیف می‌دهد انگار. این‌گونه است که جنبه‌های درونی آدم‌های داستان، بدونِ سر و صدا آشکار می‌شود. نگاه کنید به دو بیماری که به بیمارستان آورده می‌شوند و رویشان تأکید می‌شود. یکی استلا، دختری که در انتها نقش مهمی در فاش شدنِ بزرگ‌ترین و بارزترین خصوصیتِ درونی باربارا بازی می‌کند؛ همدردی باربارا با استلا، چیزی بیش از یک رابطه‌ی بیمار و دکتر است. همان‌طور که در ابتدای فیلم از زبان شوتز می‌شنویم، باربارا خودش شکنجه دیده است، درد کشیده است و حالا در مواجه با استلا، شاید / انگار خودش را در او می‌بیند. وقتی هم که می‌فهمد او بچه‌دار است، این همذات‌پنداری بیشتر هم می‌شود. هیچ‌وقت چیزی در داستان مبنی بر این نمی‌بینیم که باربارا دوست دارد بچه داشته باشد، اما از کجا معلوم که همین ایثارگری‌اش در قبالِ استلا در پایانِ فیلم، نشان از این نباشد که او هم مثل هر زنِ دیگری، در آن بخش‌های نهانی روحش، خواستارِ چنین چیزی‌ست و اصلاً از کجا معلوم که چون نمی‌تواند بچه‌دار شود، این‌چنین استلا را نجات می‌دهد؟ چرا که نه؛ مطمئناً می‌توانیم به این گزینه هم فکر کنیم. اما بیمار دیگر، آن پسری که خودکشی کرده، ماریو، جنبه‌ی دیگری از درونیاتِ بارباراست. جنبه‌ای که عشق را نمادسازی می‌کند؛ عشقی نافرجام اما عمیق. پیداست که باربارا درگیرِ این عشقِ نوجوانانه شده؛ دائم به اتاق پسر سرک می‌کِشد و حتی با دختر در این‌باره صحبت می‌کند و دوست دارد بداند داستانِ خودکشی پسر چه بوده. این معادل‌سازی‌هاست که ما را به درونِ زنی به ظاهر سرد و نفوذناپذیر می‌بَرَد تا بتوانیم تغییر پایانیِ او را باور کنیم. باربارا سرد است و مغرور و شاید کله‌شق، ولی در عینِ حال عاشق است و مهربان و از همه مهم‌تر از خودگذشته. ازخودگذشتگی آن‌هم در محیطی مسموم ( هر چند زیبا و سرسبز؛ همان تناقضِ جذاب ) مطمئنناً کار ساده‌ای نیست.

فیلم‌ بسیار مینی‌مالیستی پرداخت شده است. جزئیات، بدونِ هیچ تأکیدی، در تار و پودِ اثر جا خوش کرده‌اند. به عنوان مثال نگاه کنید به همسایه‌ی باربارا که فقط سه چهار بار در طول فیلم می‌بینیمش اما به وضوح می‌فهمیم که او یک خبرچین است و برای مأمورِ آلمان شرقی، شوتز، خبرِ کارهای باربارا را می‌بَرَد. یا نگاه کنید به پنچرگیری لاستیکِ دوچرخه‌ی باربارا در وانِ پر از آب، که همین عمل در قسمتی دیگر برای پی بردن به این‌که بسته‌های پول را خوب بسته‌بندی کرده یا نه، تکرار می‌شود. یا دقت کنید به کارکردِ دوچرخه‌ی باربارا که از تنها رکاب زدنِ او تا با آندره هم‌رکاب شدنش، نمودارِ تغییر و تحول درونیِ او هم می‌شود و یا نمودِ دیگرِ این قضیه، نشستن کنارِ دکترهای دیگر است که دو سه بار در طولِ فیلم تکرار می‌شود؛ در بارِ اول، باربارا از بقیه فاصله می‌گیرد اما دفعاتِ بعد، کنارِ اندره می‌نشیند تا متوجه باشیم چطور دارد تغییر می‌کند.

در نهایت، هر چه آن محیطِ در ابتدای امر زیبا، به سمت زشتی می‌رود ( از سرسبزی درختان و نورِ آفتاب به دریایی مواج و طوفانی در دلِ تاریکی ) آدم‌ها، برعکس، به سمتِ گرما و صمیمت و عشق می‌آیند و به آن لبخندِ عاشقانه‌ی نهایی می‌رسند. عشق خیلی راحت می تواند دیواری به طول ۱۵۵ کیلومتر و به ارتفاع ۲ متر را فرو بریزد …

 

۱۰ دیدگاه به “نگاهی به فیلم باربارا Barbara”

  1. مژگان گفت:

    خسته نباشید. فیلم دقیقا به همان زیبایی است که شما توصیف کردید . با نقد شما از شخصیت اصلی یعنی باربارا موافق هستم ، اما نظر من درباره آندره همکار باربارا با شما کمی متفاوت است . او وقتی در ایتدای فیلم برای اولین بار باربارا را از پنجره می بیند و درباره ی او با شوتزر مامور آلمانی صحبت میکند ، کمی میخندد و خنده اش حالتی را میرساند که انگار دچار عشق در نگاه اول شده است! وقتی از مامور می پرسد که او در اینجا تنها است ، یک حس ترحم و عشق را ابراز میکند و در ادامه ی فیلم هم چیزی مبنی بر اینکه اندره بخواهد جاسوسی باربارا را بکند را نمی بینیم ، او سعی میکند باربارا را از تنهایی و گوشه گیری نجات دهد چون همان طور که گفتم ابتدا از او خوشش می آید و در ادامه هم عاشق او میشود. ( در قسمتی از فیلم هم او از باربارا میخواهد که گوشه گیری نکند )
    فیلم بسیار دلنشین و زیباست . ممنون از نقد شما

  2. حسین گفت:

    درود برشما و نقد موشکافانه ای که داشتید.اما لازم به یادآوری است که درونمایه اصلی این فیلم عشق در پس دیوار نیست… بلکه دیالوگ اولیه فیلم با معرفی یک کاراکتر به قول شما بی احساس که مجبور شده دوران تبعید خود را در این بیمارستان بگذراند معرفی می شود. این فیلم به دنبال نمایش عشق پنهان نیست. چرا که همواره از نمادها و صحنه های عاشقانه در تمامی پلان ها و صحنه ها بی تفاوت عبور می کند. زاویه حرکت دوربین و فضا سازی های فیلم همه و همه بر خلاف تصور بدنبال نمایش فضای خفقان آور و خطر ناک تفکر کمونیستی است. سادگی توام با ترس… هر دو بیمار بیمارستان هم به نوعی زخم خورده این سیاست و جامعه ی کمونیستی هستند. در این فیلم هیچگاه به دیوار ۱۵۰ کیلومتری اشاره نکرده.یعنی چالش اصلی فیلم گذر از دیوار نیست. بلکه هدف اصلی اش نمایش مبارزاتی است که جامعه گرفتار در تفکر کمونیسم را به سمت تعالی و شکستن مکتب بلوک شرقی حرکت داد. حتی سکانس پایانی فیلم و نوع نگاه دو پزشک به هم نه نگاه عاشقانه بلکه نگاه دو مبارز است که صحنه را خالی نکرده و هنوز در کنار هم مانده اند. این فیلم به هیچ عنوان یک ملودرام عاشقانه نیست . به همین خاطر اگر از این منظر به آن نگاه کنید به نظر مینیمالیستی است.

  3. بیتا گفت:

    تحلیل بسیار زیبایی بود و خیلی به جذابیت بیشتر فیلم در ذهنم کمک کرد.
    ممنون از شما

  4. Byun گفت:

    میشه لطفا فیلم کره ای method رو تحلیل کنید؟

  5. پویا گفت:

    اصلا هم نگاه ایده آلیستی به باربارا ندارم. خواست ابرو رو درست کنه زد چشمو کور کرد.
    معشوق و قول و قرارش با اون رو فدای نجات استلا کرد چرا؟ چون رو نیمکت ذخیره یه پزشک دیگه بود که معشوقش بشه

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم