تکدرختِ سرسبز در میانِ کویرِ خشک
خلاصهی داستان: گروهی مسلمان افراطی، در منطقهای کویری به نام تیمبوکتو، با قوانین سخت و افکار متعصبانهشان، زندگی را بر مردمِ منطقه سخت کردهاند …
یادداشت: فیلم به ریشههای تفکرِ افراطی و پَستِ سلطهگرانِ آن شهر کویری نمیپردازد. مسئله این است که ما فشار و اختناق و مصائبِ آدمهای بیچارهی آن منطقه را درک کنیم. اینکه سیساکو، برای روایت داستانش از منطقهای کویری استفاده کرده، بیدلیل نیست: خشکیِ منطقه، نمادی میشود از تفکراتِ ترسناکِ گروه که آن چند بوتهی سبز و چند درختِ زیبا، که نمادی هستند از شور و شوقِ زندگی، را در بر گرفته و چه زیباست پوستری که برای فیلم طراحی شده: تکدرختی سبز و زیبا، میانِ چشماندازی کویری. این گروهِ مسلمانان افراطی، با هر چه زیبایی و جذابیت و طعم زندگیست، مخالفند. آنها دائم با بلندگو در میان کوی و برزن میچرخند و قوانینِ بیمعنای از خودساختهشان را به گوش مردم میرسانند: زنها باید دستکش دست کنند. فوتبال ممنوع است. موسیقی ممنوع است. رقص ممنوع است و … . بیخود نیست که در یک صحنه، عبدالکریم، یکی از اعضای گروهِ مسلمانانِ افراطی، با مسلسل، بوتهی سبزِ روییده در میانِ دشت را هدف قرار میدهد و از بین میبَرَدش؛ آنها نمیگذارند چیزی رشد کند، چیزی شکوفا شود و زندگی شکل بگیرد. صحنهی شاهکاری در فیلم وجود دارد که طی آن، بچهها با توپی خیالی، در حال بازی فوتبال هستند که با نزدیک شدنِ دو تن از افرادِ گروهِ متعصبین، دست از بازی خیالیشان میکِشند و شروع میکنند به نرمش کردن؛ این گروه حتی نمیتواند یک بازی خیالی را هم تاب بیاورد. اما نکتهی جالب اینجاست که این گروه، در حالیکه نمیگذارند دیگران زندگی کنند، خودشان علاقهی زیادی به زندگی کردن دارند. آنها در حالی فوتبال را ممنوع اعلام کردهاند که خودشان با ذوق و شوق دربارهی جامجهانی و مسی و رونالدو حرف میزنند و در حالیکه موسیقی را ممنوع کردهاند، کاری به کارِ کسانی که موسیقی مذهبی مینوازند، ندارند. و در حالیکه زنها اجازهی کوچکترین خودنمایی ندارند، خودشان به راحتی زنها را به عقد خود در میآورند و حتی مانند عبدالکریم، عاشقِ یکی از زنان روستا هم میشوند. و در حالیکه نمیگذارند دیگران و مخصوصاً زنان از موبایل و تکنولوژی استفاده کنند، خودشان همیشه با موبایل و اینترنت مشغولند و با هندیکمهای پیشرفته، برای اهدافِ حقیرِ خودشان فیلم ضبط میکنند. وقتی عبدالکریم برای کشیدن سیگار، به پشت تپهای شنی میرود یا وقتی با ذوق و شوق، تلاش میکند که رانندگی یاد بگیرد، به خوبی میفهمیم که اینها، اتفاقاً آدمهایی عادی هستند که به دلیل شرایطی غیرعادی، به آدمهایی با تفکرات غیرعادی تبدیل شدهاند. آدمهایی که بهرحال در ذاتِ خودشان زندگی کردن را دوست دارند اما ذهنِ به خطارفتهشان، اجازه نمیدهد تا زندگی کنند. نکته اینجاست که آنها نه تنها زندگی را برای دیگران سخت میکنند، بلکه برای خودشان هم سخت میکنند.
اما با تمام این حرفها، نمیشود از این نکته عبور کرد که سیساکو فیلمنامهی پُر و پیمانی برای تعریف کردن ندارد؛ خط اصلی قصه، زندگیِ عاشقانه و جذابِ کیدان با همسر و دخترش که نقطهی مقابلِ قوانینِ افراطیون است و در نهایت هم به یک تراژدی میانجامد، بسیار لاغر جلوه میکند و پاساژهای متعددی از رفتارِ وحشیانهی افراطیون با کویرنشینان، چیزیست که در میانِ خط اصلی، یکی در میان، روایت میشود تا فیلم کمی جان بگیرد. نقطهی قوت اثر، استفادهی سیساکو از مناظر زیبای آن منطقهی کویری و موسیقیِ خلسهآور فیلم است که موجب میشود بدون خستگی، تا پایان، فیلم را دنبال کنیم. پایانی که در آن دخترِ کیدان، مانندِ آن آهویی که هم در ابتدای فیلم و هم در انتهای فیلم، از دستِ افراطیون فرار میکند، به سمت دوربین میدود. آیا او میتواند نویدگرِ یک فردای جدید باشد؟ در پوستر فیلم، همین دختر، کنارِ آن درخت سرسبز، دیده میشود که ایستاده است …
موضوعش که موضوع امروز ماست…
موضوعِ دیروز، امروز و همیشه …