نگاهی به فیلم چشم‌های درشت Big Eyes

نگاهی به فیلم چشم‌های درشت Big Eyes

  • بازیگران: کریستوف والتز ـ امی آدامز ـ دنی هیوستون و …
  • فیلم نامه: اسکات الکساندر ـ لری کاراژفسکی
  • کارگردان: تیم برتون
  • ۱۰۶ دقیقه؛ محصول آمریکا، کانادا؛ سال ۲۰۱۴
  • ستاره ها: ۳ از ۵

 

نقاشِ پشتِ پرده

 

خلاصه‌ی داستان: مارگارت کِین، خالق نقاشی‌های « چشم‌های درشت »، بعد از آشنایی با والتر، به اجبارِ او، مجبور می‌شود نقاشی‌هایش را در پشتِ پرده بکشد تا والتر با زبان‌بازی، آن‌ها را به نامِ خود بفروشد و پولِ بیشتری به دست بیاورد. این‌گونه، هر چند زندگی آن‌ها هر روز بهتر می‌شود اما مارگارت از این‌که به عنوان صاحبِ اثر، خودش را پنهان کرده است، زجرِ بیشتری می‌کِشد و در این در حالی‌ست که روز به روز حرص و ولعِ والتر بیشتر هم می‌شود …

 

یادداشت: نخِ تسبیحِ ماجرا، نریشنِ دیک نولان، در همان دقیقه‌ی اولِ فیلم است: (( دهه‌ی پنجاه، دهه‌ی معرکه‌ای بود، البته اگه یه مرد بودی )). روی همین نریشن، می‌بینیم که مارگارت در حال جمع کردنِ وسایل و رفتن از خانه است؛ او دارد از همسرش فرار می‌کند تا به شهرِ دیگری برود. در ادامه‌ی داستان هم می‌بینیم که او حتی در خلقِ آثار هنری‌اش نیز زیرِ چنگالِ مردی قرار می‌گیرد که در نگاهِ اول موجه می‌نمود. درست لحظه‌ای که خیال می‌کند خوشبختی و پول را به دست آورده و از فلاکت گریخته، درست لحظه‌ای که با نصیحت‌های مردِ نقاش، والتر، که ادعا می‌کند او ( مارگارت ) نباید نقاشی‌هایش را با قیمتِ کمی بفروشد، سرمست می‌شود، درست در همین لحظات است که می‌فهمد اسیرِ مرد شده است. او که فرار کرده بود تا خودش باشد، حالا حتی نقاشی‌هایش هم به نامِ دیگری فروخته می‌شود. حتی کار به جایی می‌رسد که در نمایشگاهِ نقاشی‌ای که نقاشی‌های او روی دیوار آویزان هستند، در گمنامیِ کامل، مجبور است برای بازدیدکنندگان نوشیدنی سرو کند. وقتی که او به خاطرِ دروغی که به جِین، دخترش، درباره‌ی نقاشی‌ها گفته ( او به جِین گفته نقاشی‌ها را واقعاً والتر می‌کِشد. و این دروغ را تا سال‌ها بعد هم ادامه می‌دهد ) پیشِ کشیش می‌رود تا اعتراف کند، کشیش بعد از پی بردن به ماجرا، نه تنها این عملِ والتر ( این‌که نقاشی‌ها را به نامِ خود ثبت می‌کند ) را عیب نمی‌داند بلکه مردان را ستون خانه می‌خواند و ادامه می‌دهد که این دروغ به نفعِ مارگارت و دخترِ کوچکش تمام خواهد شد تا بتوانند زندگی سر و سامانی داشته باشند. پس نریشنِ ابتدایی درست بوده که اگر مرد باشی، دهه‌ی پنجاه، دهه‌ی معرکه ای خواهد بود! اما به‌هرحال این مارگارت است که در نهایت، تصمیم راسخ می‌گیرد هر طور شده، از پشتِ پرده بیرون بیاید و نامِ خودش را پای تابلوهایش ثبت کند. و این‌گونه است که فیلم هم‌چنان‌که درباره‌ی ذات هنر ( هنری که به قول آن منتقد، باید خودنمایی کند و نه خودفروشی )، فرقِ میانِ هنرِ قلابی و هنرِ واقعی، رابطه‌ی خالق با اثرش و همچنین رابطه‌ی دیگران با اثر هنری حرف می‌زند و در عین حال، طی شوخی‌هایی بامزه، هنرِ مدرنِ طبقاتِ بالای جامعه را به سخره می‌گیرد، درباره‌ی بیرون آمدنِ زنی از زیرِ سیطره‌ی مردان هم می‌گوید و جنبه‌های اجتماعی داستان را پُررنگ می‌کند؛ مارگارت ذاتِ واقعیِ والتر را رو می‌کند، همچنان‌که با یک حرکتِ کاردک، نامِ واقعیِ نقاشی که والتر آثارش را دزدیده را از زیرِ اسم همسرش پدیدار می‌کند.

برتون فیلم‌ساز خلاقی‌ست که به شیرینی داستان تعریف می‌کند. او حتی اگر با داستانی واقعی هم طرف باشد، مانند همین فیلم که از روی ماجرایی واقعی ساخته شده، تلاشش را می‌کند تا نوعِ روایتِ قصه‌اش و فضاسازیِ فیلمش، با یکدیگر هم‌خوان و هم‌‌جهت باشند. مثلاً دقت کنید که چگونه در دقایقی کوتاه، رابطه‌ی مارگارت و والتر شکل می‌گیرد، عاشقِ هم می‌شوند و حتی ازدواج هم می‌کنند و تازه بلافاصله نامه‌ای از سوی همسرِ سابقِ مارگارت می‌آید که می‌خواهد حضانت دخترش را بر عهده بگیرد. در چشم‌به‌هم‌زدنی، این اتفاقات، کنارِ هم ردیف می‌شوند که در این‌جا، نه تنها ایراد محسوب نمی‌شود، بلکه کاملاً با فضای فانتزیِ کار هم‌خوان است. یا نگاه کنید به صحنه‌ی دادگاه که چطور والتر وقتی خودش وکیلِ خودش می‌شود، با تغییرِ موضعش از جایگاهِ شهود به جایگاهِ وکلا و پرسش از خودش و جواب به خودش، لحظات کمیکی خلق می‌کند که بعید است این اتفاق در واقعیت افتاده باشد و اگر هم افتاده باشد، مطمئناً این‌گونه طنازانه اجرا نشده است!

اما بی‌اشاره به بازی‌های خوبِ آدامز و والتز، نمی‌شود بحث را تمام شده تلقی کرد. مخصوصاً باید به بازی کریستوف والتز دقت بیشتری کرد. مردی در ابتدا موجه و عاشق که با جملات فرانسوی‌اش و آن سر و شکلِ به شدت مقبولش، نه تنها از مارگارت که از بیننده هم دل می بَرَد اما در انتها، او تبدیل به هیولایی می‌شود که به شدت ترسناک است. کافی‌ست یک بار دقایق ابتدایی فیلم را نگاه کنید و بعد ناگهان بروید به دقایقِ انتهایی و ببینید که چگونه والتز، صد و هشتاد درجه تغییر کرده است. او حتی زمانی که در اوجِ خباثت، و بعد از رو شدنِ قلابی بودنِ نقاشی‌هایش توسط مارگارت، غمگینانه از گذشته‌ی ناموفقش در هنر می‌گوید، همدلی بیننده را برمی‌انگیزد و این هنرِ بازیگری والتز است.

 

۴ دیدگاه به “نگاهی به فیلم چشم‌های درشت Big Eyes”

  1. نگار گفت:

    ممنون از گزیده گویی تان.

  2. سمانه گفت:

    بازی کریستوف والتز مثل همیشه عالی.
    فیلم خوبی بود و از دیدنش لذت بردم:)
    مثل همیشه ممنون از یادداشت خوبتون.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم