چهرهی زمختِ عاشقِ تمامقد
خلاصهی داستان: یحیی، بعد از اثباتِ بیگناهیاش در انجامِ یک قتلِ مشکوک، از زندان آزاد میشود اما همکاران و همسایههایش که او را همچنان گناهکار میدانند، با نگاهها و برخوردهای عصبیشان به او میفهمانند که به او مشکوکند. ظاهراً تنها کسی که به یحیی مشکوک نیست، همسرِ بیمارِ او، ماهرو است که عاشقِ اوست. یحیی از کارفرمایش میخواهد دوباره او را در شرکت نخریسی استخدام کند و این همزمان میشود با نگاههای خیرهی او به دختری که به تازگی در کارگاه استخدام شده است …
یادداشت: فرزاد موتمن بعد از ساختِ کالتِ عاشقانهی سینمای ایران، « شبهای روشن »، دوباره انگار به آن روزهای اوجش برگشته است. اما اینبار، دیگر برخلاف « شبهای روشن »، از عشقی روشنفکرانه خبری نیست؛ اینجا ـ به قولِ خودِ کارگردان ـ با یک « عاشقانهی کارگری » متعلق به طبقهی پایینِ جامعه طرف هستیم. فضایی که شاید بیش از آنکه عشق جایی داشته باشد، به دلیلِ فقر و فشار زندگی و میزانِ گرفتاری و بدبختیِ آدمهایش، تنها رفع و دفع نیازهای جسمانی مطرح است. اتفاقاً انتخابِ سعید آقاخانی برای نقش یحیی، با گریمی که چهرهاش را بیش از پیش خشن و دوستنداشتنی کرده، انگار نشاندهندهی همین ویژگیست؛ اینکه عشق در میانِ این طبقه، با بوی عرق و چهرهی زمخت و تولیدمثلِ صرف آمیخته است. اما یحیی، با همان چهرهی زمخت، در قامت یک عاشقِ به تمامِ معنا ظاهر میشود. عاشقی که یک تنه، مجبور است در مقابل لشکری بایستد و بیگناهیاش را ثابت کند. هر چند ثابت کردنش، به آن سادگیها هم که فکر میکنیم نیست؛ مسیرِ سختی باید طی شود تا او ـ لااقل به مخاطب ـ بفهماند که دربارهاش اشتباه فکر میکردهاند. با توجه به روندِ روایت، مخاطب هم همراه با دور و بریهای یحیی، ابتدای امر، به او مشکوک است. طی حرفهایی که بین او و صاحب کارگاه یا افراد دیگر شکل میگیرد، متوجه میشویم ظاهراً قتلی انجام داده است. قضاوتِ اولیهی مخاطب، مردِ عاشقیست که مرتکب قتلی شده است. اما با جلوتر رفتنِ روایت، میزانِ مقصر بودنِ یحیی، بیشتر هم میشود؛ او با نگاههای معنادار به دختری که تازه وارد کارگاه شده و اسمش طلعت است، بیننده را از خود متنفر میکند و نگاههای عاشقانهی ماهرو در خانه به یحیی، بیش از پیش یحیی را از چشم مخاطب میاندازد. حالا او مردی جلوه میکند که انگار عشقش به ماهرو گولزنک است تا در پسِ آن، بتواند به اَعمال خبیثش که همانا گول زدنِ طلعت است برسد. اینجاست که یحیی به تمامی در قامتِ مردی یکسر منفی ظاهر میشود که هر خباثتی از او برمیآید و خب، قیافهی نخراشیدهاش هم که این را فریاد میزند! پس بهتر است تقصیرِ قتلی را که بقیه از آن حرف میزنند به دوشِ یحیی بیندازیم و خیالمان را راحت کنیم. اما کمی بعد است که میفهمیم تمام قضاوتهایمان از دم اشتباه بوده است. وقتی طلعت، به شکلی ظریف، وارد زندگی یحیی میشود و ناگهان میبینیم که از ماهرو خبری نیست، کمکم شستمان خبردار میشود که اصلاً موضوع چه بوده، که یحیی، خیلی وقت است که ماهرو را از دست داده و تنها با خیالِ او زندگی میکند. اینجاست که ناگهان تمامِ آن قضاوتها، رنگِ دیگری به خود میگیرد. حالا دیگر بیننده میفهمد که یحیی، درست مثل همان تکدرختی که در جادهی بیابانیِ مسیرِ راهش تا کارگاه، قد علم کرده و انگار چشماندازِ خشکِ دور و برش را به چالش میکِشد، باید اینچنین همه چیز را به چالش بکشد. تازه اینجاست که میتوانیم حق را به او بدهیم. تازه اینجاست که میفهمیم او نه تنها خیانتکار نیست، بلکه چقدر هم پای عشقش ثابتقدم بوده و حتی با تصمیمی که برای زنده نماندنِ ماهروی در کُما میگیرد ـ ماهرویی که ظاهراً خودش از یحیی خواسته بوده لولههای تنفسی را در صورت لزوم از او جدا کند ـ نشان میدهد که اتفاقاً چقدر به او علاقه داشته و دارد؛ پشتِ آن چهرهی زمختِ غیرجذاب و فراتر از آن بوی عرقی که تمامِ بدنش را پُر کرده و از راهِ دور هم به مشام می رسد، یحیی، قلبی از طلا دارد. همین تغییر دیدگاهِ بیننده در قبالِ شخصیتِ یحیی، از نکات مثبت فیلمیست که هر چند شاید ابتدای امر کمی کُند به نظر برسد، اما با پیش رفتن، با فاش شدنِ رازِ زندگیِ یحیی، با کارگردانیِ مثل همیشه مسلطِ موتمن و آن نماهای ثابتِ چشمنواز که دوربین هیچجوره به چشم نمیآید، همه چیز سیرِ بهتری پیدا میکند.
فیلم های دیگر موتمن، در « سینمای خانگی من »:
ـ کرگدن ( اینجا )
ـ آذر ( اینجا )
تقریبا فیلم رو نصفه دیدم…شاید بخاطر کند بودن روند فیلم بود که اصلا با فیلم ارتباط برقرار نکردم و خوشم نیومد.کم پیش میاد فیلمی رو ناتمام رها کنم اما از این فیلم موتمن خوشم نیومد…
خداقوت
فیلم عالی بود اون دیالوگ های دو نفره بین آقاخانی و ساره بیات آدمو یاد شبهای روشن مینداخت در کل ایول به فرزاد موتمن
فیلم خیلی خوبی بود.خیلی.
فقط کاش قطع کردن دستگاه تو بیمارستان بهتر ساخته میشد.یا نقش برادر معتاد ماهرو ک همش دعوا میکرد و رو مخ بود.در کل فیلم عالی بود و بنظرم چند قدم با فیلم خوش ساختی مثل فیلمای فرهادی فاصله داشت(از نظر تمیزی میگم نه از نظر تعلیق و پیچیدگی)