دُور زدنِ ژانر « علمی ـ تخیلی »
خلاصهی داستان: کِیلب، برنامهنویسِ جوانیست که باید به خانهی مدرن، زیبا و تکافتادهی رئیسش برود و در آنجا طی یک سری مراحل، دربارهی وجود یا عدم وجودِ هوش مصنوعیِ یک ربات به نام اِیوا، که رئیسش آن را طراحی کرده، به قطعیت برسد. او بعد از جاگیرشدن در خانه، تلاش میکند با طرح سئوالاتی از اِیوا، پی به میزانِ هوش او ببرد و در همین حین است که حس میکند عاشق این رباتِ زیبا شده است …
یادداشت: اینجا دیگر با یک اثر صرفاً علمی ـ تخیلی روبرو نیستیم. اینجا علم و تخیل و عشق و غافلگیری کنار هم جمع میشوند تا فیلمی ساخته شود عمیق، در عینِ جذابیت. فیلمهای زیادی با محوریتِ رباتهای دارای هوش مصنوعی ساخته شده، از « اودیسهی فضایی » کوبریک بگیرید تا « هوش مصنوعی » اسپیلبرگ و تا همین اواخر و فیلم بسیار خوبِ « Her » از اسپایک جونز. در تمام این فیلمها هم رباتِ دارای هوش مصنوعی، چنان هوشی از خود نشان میدهد که به جنبههایی انسانی پهلو میزند. رباتها تمام تلاش خودشان را میکنند که به مایههای انسانیِ آدمهای دور و برشان نزدیک شوند. هر چند ساختهی دستِ همان آدمها هستند اما گاه در مواردی از آنها پیشی میگیرند. مثل ربات « اودیسهی فضایی » که آدمهای سفینه را گرفتار میکند. پیش هم میآید که آنها، رابطهای عاشقانه با انسانها برقرار میکنند، مثل سیستمعاملِ هوشمندِ فیلم « Her » که مردِ بیچارهی داستان، عاشقش میشود، عاشق یک صدای جذاب، که البته دارای احساس و گرما هم هست. اما حالا در این فیلم، تمامِ آن ایدهها، یک جا، کنار هم جمع میشوند: حالا رباتِ این فیلم، درست مثل یک زنِ زیباست. هوشمندیاش هم آنقدر بالاست که میتواند از حالات چشمها و دهانِ کِیلب متوجه بشود که پسرِ جوان عاشقش شده است. در یکی از زیباترین صحنههای فیلم، کِیلب، در حالیکه آب دهانش را از هیجان قورت میدهد، اِیوا را دید میزند که دارد درست مانند یک زن، لباسهایش را از تن بیرون میآورد. گیرم زیرِ لباسها چیزی جز سیم و اتصالات نباشد. کِیلب یک جا از نِیتِن میپرسد چرا به او ( اِیوا ) جنسیت دادی و اینجاست که متوجه میشویم کِیلب واقعاً عاشقِ این رباتِ زیبا شده و اِیوا هم این را خوب متوجه میشود. حتی هوشمندی و تکاملِ این ربات، جایی بیشتر مشخص میشود که لحظاتی از افکار ذهنیاش را میبینیم: کِیلب در حال تعریفِ داستانِ دختری به نام مریست که رنگشناسِ ماهریست اما در یک اتاقک سیاه و سفید زندانیست و وقتی به یک انسان واقعی تبدیل میشود که از آن اتاقک بیرون میآید و رنگهای واقعی را به چشم میبیند ( که از قضا نمادیست از داستانِ خودِ اِیوا در آینده ) کِیلب در حال تعریف این داستان است که تصاویرِ ذهنیِ اِیوا از محیط بیرون را میبینیم؛ اینکه در حال قدم زدن در طبیعت و دیدن دور و برش است. اصلاً همین که کِیلب آمده است با پرسشهایی از اِیوا، میزانِ هوشِ او را بیازماید اما خودش تحت پرسشهای اِیوا قرار میگیرد، نشانهی گویاییست از اتفاقی که قرار است در انتها رخ بدهد. اینجا دیگر فراتر از تمامِ داستانهای علمی ـ تخیلی با حضور رباتهای هوشمند، به نقطهای میرسیم که انگار قرار است رباتها، تمام و کمال به انسانها فرمان بدهند، از آنها بگذرند و در واقع خالقین خود را به چالش بِکِشند و حتی بُکُشند. اِیوا، چیزی فراتر از هوشِ یک انسان را در خود دارد. او حتی احساساتِ کِیلبِ بینوا را به بازی میگیرد ( کیلِبی که به خاطر خصوصیاتِ فردی و خانوادگی و بدونِ عشق سر کردنش بود که از سوی نِیتِن برای این آزمایش انتخاب شده بود ) تا راهِ فراری به بیرون پیدا کند. درست عین یک فم فاتال در فیلمهای نوآر. اینجاست که فیلم، ایدهی جدیدی مطرح میکند، فیلمهای علمی ـ تخیلی را دُور میزند و وارد حیطهی جدیدی میشود.
پاسخ دادن