بودن
خلاصهی داستان: آلیس، استاد زبانشناسی دانشگاه، در آستانهی پنجاه سالگی، متوجه میشود که به آلزایمر دچار شده است. او، بهمریخته و عصبی، سعی میکند زندگی را با این بیماری هولناک، هماهنگ کند …
یادداشت: جایی در صحنهی شروع فیلم، وقتی همهی خانواده برای جشنِ تولدِ آلیس، دور میز نشستهاند، اتفاق جالبی میافتد: لحظهای که شوهرِ انا، به انا دربارهی خواهرش لیدیا، به شوخی میگوید که: لابد در زمانِ کودکی حسابی همدیگر را کتک میزدهاید، آلیس، گیچ و گول، جواب میدهد که اتفاقاً او و خواهرش با هم خوب بودند، در صورتیکه مخاطبِ شوهرِ آنا، اصلاً آلیس نبوده. این لحظه، همچنان که قرار است آغازی باشد بر بیماریِ آلیس که کمکم دارد در تمام سلولهای مغزش پخش میشود، در عین حال حاوی نکتهی دیگری هم هست: خاطراتِ او از دوران کودکی با پیگیری خاصی به مغزش هجوم میآورند و انگار در مقابلِ پاک شدنِ تمامِ داشتههای ذهنی آلیس، وظیفهی هویتبخشی به او را تا آخرین لحظهی فیلم بر عهده میگیرند. بهرحال ما چیزی نیستیم، جز داشتههای ذهنیمان و اگر آنها نباشند، اگر یک روزی مغزمان خالی شود از اطلاعات، دیگر ما، خودمان نخواهیم بود. او حتی یک جا، زمانی که دیگر بیماریاش رو به وخامت گذاشته، اسم دخترش آنا را جورِ دیگری تلفظ میکند و بعد که خودِ آنا تلفظِ درستِ اسمش را یادآور میشود، آلیس جواب میدهد که لحظهای او را با خواهرش اشتباه گرفته بود. وقتی هم که جا به جا در طول فیلم، تصاویرِ قدیمیای میبینیم از آلیسِ کوچک و خواهرش که در ساحل میدوند و شیطنت میکنند، به این نتیجهی قطعی میرسیم که انگار آلیس برای « بودن »، برای هویت داشتن، مشغول چنگ زدن به همین صحنههای گذراست. او تلاش میکند هر طور شده، لااقل این تصاویر را از گزندِ آلزایمرِ زودرسی که به آن دچار شده و دارد تکتک سلولهای مغزش را میخورد، دور نگه دارد تا بلکه بتواند همچنان آلیس باشد. آلیسی که کمکم انگار خود را با محیطِ اطرافش بیگانه مییابد و کارگردانان با تمهیدِ فلو ( تار ) کردنِ محیطِ اطرافِ او، در بخشهایی از فیلم ـ از جمله زمانی که مشغول دویدن است و ناگهان، انگار که راهش را گم کرده باشد، گیج و منگ، به اطراف نگاه میکند ـ سعی میکنند این ذهنیتِ آلیس را بازنمایی کنند. آلیس انگار کمکم از محیطِ اطرافش جدا میشود و به آدم دیگری تبدیل میگردد. روندِ این « آدمِ دیگری شدن »، چیزیست که جولیان مور با تبحری فوقالعاده، به تصویر میکِشدش. کافیست چهرهی بشاش و نگاهِ هدفدارِ ابتدای فیلم را با راه رفتنِ بیهدف و شل و ول و نگاههای خالی از احساسِ انتهای فیلم مقایسه کنید تا پی به صحت این ادعا ببرید. فیلم سر تا پا، به جولیان مور تعلق دارد که نقش آلیس را شگفتانگیز ایفا میکند و به حق برندهی اسکار هم میشود.
هر چقدر، فیلم در نشان دادنِ زندگیِ این زنِ پنجاه ساله و پیشرفت بیماریاش موفق عمل میکند و هر چقدر جولیان مور خوب است، در عوض نکاتِ دیگری هستند که خوب نیستند و پادرهوا رها میشوند که این قضیه با توجه به منبع اقتباس فیلمنامه، که یک رمان است ( و ظاهراً به فارسی هم ترجمه شده )، نمیتواند دور از ذهن باشد. از جمله مثلاً قضیهی ارثی بودنِ این نوع آلزایمر که در بخشی از فیلم مطرح میشود و دخترانِ آلیس را درگیر میکند و بعد هم دیگر حرفی از این قضیه به میان نمیآید. یا مثلاً ماجرای متفاوت بودنِ زندگیای که لیدیا برای خودش انتخاب کرده و همیشه هم مورد شماتت آلیس و پدرش بوده، که در نهایت هم به نتیجهی خاصی نمیرسد و ربطِ چندانی به خط اصلی داستان پیدا نمیکند. همچنان که زندگیِ دخترِ دیگرِ آلیس، آنا هم تأثیرِ چندانی روی خط اصلی داستانی نمیگذارد و تنها به شکلی گذرا از رویش عبور میشود. میشود گفت همهی آدمهای دور و برِ آلیس، بسیار تخت تصویر شدهاند و تنها شخصیتِ قابل لمسِ این فیلم، همچنان آلیس است.
هنوز فرصت نشده ببینمش ولی از تریلرش مشخص بود فیلم قابل تعملیه
فیلم خیلی خوبیه.من را واقعا تحت تاثیر قرار داد و اذیتم کرد.خیلی فیلم باور پذیری بود,به نوعی مثل باور پذیری و ازاردهندگی فیلم های خوب اروپایی.البته راجع به خرده پیرنگهای ناسرانجام موافقم.در هر صورت فیام بسیار مهم و زیبا و عمیقی هست.
ما چیزی جز خاطراتمون نیستیم…
سلام
بار دوم که دیدمش (همین یکی دو ماه قبل) نمیدونم چرا نمیتونستم خودم رو کنترل کنم! اشک همینجوری سرازیر بود… البته این دلیلی برای خوب یا بد بودن یک فیلم نیست… از یک طرف خود فیلم تاثیرگذار بود و از طرف دیگر خاطرات خودم از پدری که دچار این مشکل بود.
جالب است که بدانید بعد از تمام شدن فیلم وقتی به سروقت ماشینم رفتم دیدم آقادزده بردتش!! شاید ناخودآگاهم بابت دزدیده شدن ماشین اشک میریخت!!
سلام. البته که تجربیاتِ خودِ آدم در زندگی، رابطه ی مستقمیمی با دوست داشتن یا نداشتنِ یک فیلم دارد، فارغ از اینکه خودِ فیلم خوب باشد یا بد. اما ماجرای دوم خیلی عجیب بود. چه ناخودآگاهِ پیچیده ای! ممنونم.
سلام…………….. خوب به نظر من ( البته من تحلیلگر و منتقد نیستم که نظر درستی بدم ) این فیلم یه جوریه……. یه جور داستان که کم دیده شده … فیلم در کل داستان آلیس رو میگه که واقعا داستان غم انگیزی و حتی من موقع دیدنش ناراحت شدم … به نظر من از اون فیلمایی که بعضی بیننده ها با شوق میشینن و تا آخرش رو میبینن تا بدونن که قراره آخر فیلم چطور تموم بشه …… من معتقدم که اگر آخر فیلم اگه عالیس خودکشی میکرد خیلی بهتر میشد حداقل از این زندگیش راحت میشد به هر حال اینطور تموم نشی …. ممنون بابت تحلیل تون
خواهش می کنم.
تنها نقطه ی مثبت فیلم بازیه فوق العاده جولیان مور هستش اما فیلنامه و کارگردانی و حتی تصویر برداری و موسیقی کار در سطح بازی جولیان مور نبود بنظرم مخاظب در حین دیدن فیلم دایما یک ریکشن خظی داره و زیاد منقلب و به چالش کشیده نمیشه این فیلمانه میتونست پر از لحظه های تلخ و دراماتیک باشه و در نهایت یک پایین قابل تامل و شاید تلخ بنظرم استاد ساختن ی همچین فیلمنامه ای دیود فینچره اگر اون این فیلمو میساخت مطمین باشید حداقل یکی از بهترین فیلمهای هزاره ی جدید میشد با بهره گیری بهتر از تمام عناصر مادی و معنوی فیلم بجز جولیان مور
در دنیایی که همه سعی دارند چیزی شوند تو هیچ شو.
بعد خوندن نقدتون ایراداتی رو به شخصیتهای فرعی که به نوعی مهمترین افراد زنده زندگی آلیس محسوب میشدن وارد دونستید که بیشتر از جهت مغفول موندن و بی ربط بودنشون با طرح کلی داستان مد نظرتون بوده.برای همین فکر کردم بد نباشه اونچه به نظرم تصمیم علتمند کارگردانهای این فیلم برای انتخاب چنین رویکردی بوده رو شرح بدم که البته یک نظر شخصی هست و احتمال اشتباه توش زیاد.
برای اول صحبتم باید اشاره کنم که کارگردانها همه تلاششون از همون انتخاب نام فیلم که تغییری با نام اصلی رمان ندادند بیان این مطلب هستش که آلیس منهای دنیا چی هستش نه دنیای منهای آلیس،یعنی اگر آدمی از تمام چیزها و اشخاصی که سراسر عمرش سعی کرده تا باهاشون جهان درون و برون خودش رو بسازه جدا بیفته چه چیزی ازش باقی میمونه؟ پس اساسا تو این فیلم هیچ تلاشی برای روایت دنیای بدون آلیس نشده و اینکه حالا نبود آلیس در زندگی تک تک این افراد چه خللی رو میتونه حاصل کنه،به همین علت فکر میکنم کارگردانها هوشمندانه تنها اون بخشهایی از زندگی اطرافیان آلیس رو پر رنگ کردن که برای خود آلیس مهم بوده(مثل دخالتی که در لزوم رفتن لیدیا به کالج به عنوان مادرش میخواست انجام بده تا به قول خود آلیس در آینده انتخابهای بیشتری داشته باشه و اگر حرفه بازیگریش به سرانجام نرسید امنیت آیندش به خطر نیفته) و از پرداخت به ویژگیهای شخصیتی عناصر فرعی داستان که بیشتر برای مخاطب کنجکاو بر انگیز بودن پرهیز کردن تا هیچ وقت تمرکز داستان از روی آلیس برداشته نشه.یعنی اگر وقایعی در زندگی افراد مختلف حادث میشه مثل تولد دوقلوهای آنا یا پیشنهاد یک موقعیت کاری مناسب به شوهر آلیس و … اهمیتشون در فیلم بسته به نسبتی هست که آلیس قرار با اون واقعه برقرار کنه نه خود اون اشخاص.حتی در خصوص وراثتی بودن این نوع خاص از الزایمر تمام تلاش در نمایش حس گناهی بود که آلیس از بابت انتقال ژن ناسالم به بچه هاش گریبانگیرش شده و نه تاثیری که این قضیه تو زندگی اینده فرزندان آلیس قرار هست بذاره.
در روایتها همون قدر که حضور افراد میتونه صاحب دلیل و منظور باشه غیبت اونها هم میتونه به بسط شخصیتی و شناخت ما از روحیات افراد کمک کنه.سکانس اول این فیلم که همون جشن تولد بود رو به خوبی شرح دادید اما نکته ای که غافل موند به نظرم غیبت لیدیا دختر کوچک آلیس بود.من میخوام از همین مسئله استفاده کنم تا نشون بدم میشه با نگفتن و ندیدن برخی از اشخاص در برخی صحنه ها چقدر ازشون دونست و فهمید.این سکانس رو مقایسه کنید با سکانس انتهایی فیلم که آلیس در اوج تاثیر بیماری دیگه حتی توانایی سخن گفتن هم نداره و این بار برخلاف سکانس اول داستان تنها لیدیا دختر کوچک خانواده هست که اهداف خودش رو برای بازیگری در کالیفرنیا رها کرده و برگشته نیویورک تا از آلیس مراقبت کنه.در حالیکه همه افرادی که خودشون رو مسئولیت پذیر تر از او میدونستن و از بابت نبود لیدیا در جشن تولد (محفل شادی) گله مند بودن حالا در روزهای از کارافتادگی آلیس (محفل غم) او رو به واسطه همون ارزشهایی که البته آلیس هم در سراسر فیلم حتی بعد از فهمیدن بیماریش سعی داشت به لیدیا القا کنه رها کردند و هر کدوم در تلاش هستند تا به قول آلیس از فرصتهای بیشتری در زندگی استفاده کنند.تنها در پایان داستان هست که وقتی لیدیا بخشی از کتاب فرشتگان در آمریکا رو برای مادرش میخونه آلیس پی به ارزش اساسی زندگی یعنی عشق میبره و با حالت قدردانی تو چشمای لیدیا زل میزنه و کلمه عشق رو به زبون میاره.همین رفتار مبتنی بر عشق به دیگران لیدیا هست که در نهایت پدر رو به اعتراف این موضوع وا میداره که تو از همه ما انسانتری.به نظر من حضور اساسی لیدیا در این داستان در همین نتیجه گیری تک کلمه ای بود که آلیس در اوج درماندگی به واسطه پیشرفت بیماریش در زمانی که تقریبا مغزش هیچ پردازشی نداره حسش میکنه در حالیکه یک عمر با هوش بسیار بالایی که خودش و اطرافیانش به اون واقف بودن و با منطق و استدلال تنها ارزشهایی رو تو زندگیش گرامی میدونست که در انتها هیچ کمکی بهش نکردن.(آلیس به واسطه پی گرفتن زندگی و موفقیت خودش پدرش رو که شرایطی مشابه داشت رها کرده بود و اطلاع چندانی از اونچه که سرش اومد در پایان عمرش نداشت)از همین جهت صحبتامو با نقل قولی در خصوص هیچ بودن در جهان همه چی ها شروع کردم چرا که همه چیز شدن گویا به نوعی راه به انجامی دلگرم کننده نداره.
نکته اخر که دوست دارم مطرح کنم استفاده از خاطرات آلیس در باره زندگی کودکیش در خانه ساحلی با مادر و خواهر و پدرش که همشون رو از دست داده هستش.به نظرم غیر اونچه در نقدتون گفتید کارگردانها سعی داشتن یکی از کارکردهای ویژه ذهن انسان در بهره گرفتن از خاطرات به منظور ساخت آینده رو مطرح کنند.در بخشهایی از فیلم ما میدیدم که شخص خاصی از گذشته آلیس در ذهنش پررنگ میشه و بلافاصله در زمان حال آلیس شخصی از اطرافیانش رو با همون آدم خاطراتش در گذشته جابجا میگرفت.مثلا خواهر یا مادرش رو با دختراش جابجا میگرفت.این ویژگی هست که ادمی معمولا در برخورد با اشخاص تازه وارد به صورت فرایندی ناخودآگاه انجام میده.یعنی ما ویژگی هایی رو که در برخی افراد در گذشته زندگیمون باهاش اشنا شدیم رو در اشخاصی که بعدا وارد زندگیمون میشن تعمیم میدیم.این فرایند تا زمانی که ما نسبت به توالی زمان اگاه هستیم یعنی به ترتیب وقوع وقایع اگاهی داریم برامون دردسر ساز نیست ولی چیزی که جالبش میکنه این هست که چقد از ویژگی هایی که با به افراد الصاق میکنیم اصلا توشون وجود نداره و حاصل اون خاطراتی هست که ما به واسطه تشابه اون افراد با افراد گذشته زندگیمون وارد نگرشمون به اون اشخاص جدید میکنیم.اما حالا که آلیس این توالی زمانی رو از دست میده دیگه قادر به تفکیک خواهرش از دخترش و یا مادرش از دخترش نیست.گویی ما ادمهارو و جهان رو اونگونه میسازیم که میخوایم نه اونطور که هستن پس آلیس همیشه هست حالا چه آنا دخترش براش آنابل خواهرش باشه و یا لیدیا دخترش براش تبدیل به مادرش بشه.آلیس هست چون میتونه همه اینارو جدا از نسبتی که باهاش دارند عاشقانه دوست داشته باشه.
ممنون از یادداشتتون
بسیار جالب بود تحلیلتون
رضا جان لذت بردم از نقدت
ممنونم ازت 👍❤️
خیلی عالی بود،ممنون از شما