نگاهی به فیلم داستان کارآگاه Detective Story

نگاهی به فیلم داستان کارآگاه Detective Story

  • بازیگران: کرک داگلاس ـ الینور پارکر ـ ویلیام بندیکس و …
  • فیلم نامه: فیلیپ یوردان ـ رابرت وایلر براساس نمایشنامه ای از سیدنی کینگزلی
  • کارگردان: ویلیام وایلر
  • ۱۰۳ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۱۹۵۱
  • ستاره ها: ۴ از ۵

 

سازش ناپذیر

 

خلاصه‌ی داستان: جیم مک لئو، کارآگاه پلیسِ بی‌رحم و بی‌گذشتی‌ست که در یکی از روزهای شلوغِ کاری‌اش، سعی دارد دکتر اشنایدر که معتقد است زنی را کشته، محاکمه کند. او به شدت از دکتر متنفر است چرا که از جانی‌ها و قاتلین بدش می‌آید. تلاش او برای متهم کردنِ دکتر به جایی نمی‌رسد اما کم‌کم متوجه می‌شود دکتر اشنایدر ربطِ مستقیمی به زندگی خودش دارد …

 

یادداشت: شاید یکی از عجیبب‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینما، کارآگاه مک لئو باشد. او همه چیز را سیاه و سفید می‌بیند. خاکستری دیدن در مرامش نیست. برخوردش با یک قاتل و یک دزدِ ساده، یکسان است. حتی وقتی مردِ مال‌باخته، رضایت می‌دهد که آن جوانِ دزدِ محجوب آزاد شود، جیم، رضایت نمی‌دهد. به قول معروف: شاه می‌بخشد اما شاه‌قلی نمی‌بخشد! او حتی به التماس‌های دخترِ زیبای عاشقِ جوانِ دزد هم اهمیتی نمی‌دهد. معتقد است آخرین باری که کارِ خوب انجام داده و دلش برای دزدی سوخته و او را آزاد کرده، روز بعد همان دزد کسی را به قتل رسانده است. مک لئو این شکلی به قضایا نگاه می‌کند. میانه‌روی در کارِ او نیست. به قول خودش اهل سازش نیست و آن‌چنان که شایسته‌ی یک درامِ شخصیت‌پردازنه‌ی قوی‌ست، دقایقی را از زبانِ خودِ او، به بچگی‌هایش می‌رویم تا جهان‌بینیِ عجیبش را بیش از پیش درک کنیم؛ این‌که او حالا به این دیدگاه رسیده، ناشی از نفرتی‌ست که از پدرش دارد. پدری که با آزار و اذیت‌هایش، مادرِ محبوبش را راهی تیمارستان کرده بوده. مادری که به خاطر ملایمت به خرج دادن، دیوانه شده بوده. و حالا مک لئو ابراز می‌کند که نمی‌خواهد ملایمت به خرج دهد و مانند مادرش بشود. اما سویه‌ی دیگر ماجرا وقتی‌ست که او یکی را خوب می‌پندارد؛ در این حالت، او از این‌طرف بام می‌افتد؛ او مری، همسرش را، بدونِ در نظر گرفتنِ شخصیتِ مبهمِ آدم‌ها در طول زندگی‌شان و بدونِ در نظر گرفتنِ این‌که هر انسانی می‌تواند هم سیاه باشد و هم سفید، یک فرشته‌ی به تمام معنا می‌داند و به همین علت است که وقتی رابطه‌ی بین مری و دکتر اشنایدر فاش می‌شود، چیزی که مربوط به گذشته‌ی مری‌ست، ناگهان زن را از خود می‌راند. او آدم صفر و صدی‌ست که یا به تمامی یک نفر را بد می‌داند یا به تمامی خوب. و این‌جاست که گفتم او یکی از عجیب‌ترین شخصیت‌های تاریخ سینماست با دیدگاهی خاص و ماجرا وقتی عجیب‌تر می‌شود که او نه تنها بقیه را یا سیاه می‌بیند یا سفید، خودش را هم این‌چنین می‌بیند. در انتهای داستان، وقتی از طرفِ مری مورد شماتت قرار می‌گیرد که : (( تو کینه‌ای هستی، تو عین پدرت هستی )) ، انگار حفره‌ای عظیم در خود احساس می‌کند که به همکارش می‌گوید: (( کل زندگی از پدرم متنفر بودم ولی او در وجود خودم زندگی می‌کرده )). او در نهایت با یک حرکتِ غیرعاقلانه که می‌توان از آن به خودکشی هم تعبیر کرد، خودش را در معرضِ تیرِ یکی از دزدهای درونِ پاسگاه قرار می‌دهد تا بمیرد. انگار حالا که به خودشناسی رسیده، حالا که فهمیده سیاهی در وجودش لانه کرده بوده، پس بمیرد بهتر است تا زنده بماند. تصمیم نهاییِ او مبنی بر مُردن، تصمیم غریبی‌ست. انگار تحولی در کار نیست. انگار او همان آدم است با همان دیدگاهِ صفر و صد درباره‌ی دیگران، تنها با این تفاوت که حالا خودش را هم جزو همان آدم‌های سیاهی می‌بیند که مستوجب مجازات هستند.

نود در صد صحنه‌های فیلم در اتاق‌های پاسگاه می‌گذرد و وایلر و نویسندگانش، با چیره‌دستی، با رفت و برگشت روی آدم‌های فراوانِ درونِ پاسگاه و ساختن نیمچه داستان‌هایی برای آن‌ها ـ تا در کنار خط اصلی که همان ماجرای جیم باشد، کلیتی درست و حسابی شکل بگیرد ـ توانسته‌اند، فیلمی خلق کنند شایسته‌ی تقدیر و جذاب. یک نیمچه نوآرِ روانشناسانه.

فیلم های دیگرِ وایلر، در « سینمای خانگی من »:

ـ بهترین سال های زندگی ما ( اینجا )

ـ ساعت کودکان ( اینجا )

یک دیدگاه به “نگاهی به فیلم داستان کارآگاه Detective Story”

  1. اشس گفت:

    (( کل زندگی از پدرم متنفر بودم ولی او در وجود خودم زندگی می‌کرده ))

    شبیه این دیالوگ فکر کنم فیلم شوالیه تاریکیه ( البته این فیلم نزدیکتر ساخته شده) که میگه در مبارزه با هیولاها خودت تبدیل به یکی از آنها نشوی .. اما دیالوگ بالایی تاثیرگذارتر و گستره بیشتری داره …

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم