بعد از سه پُستِ « ده تایی » های قبلی ( ده کتاب مهم زندگیام؛ اینجا )، ( ده رمانی که جانم را به لب رساندند؛ اینجا ) و ( بانوهای زیبای من؛ اینجا )، اینبار میخواهم بروم سراغ ده صحنه از فیلمهای مختلف که همان یک بار دیدنشان کافی بود تا در ذهنم جا خوش کنند. فیلمهایی که سالها از دیدنشان میگذرد اما لحظاتی در آنها هست که هیچوقت فراموششان نکردهام، همچنان که خودِ فیلمها را هم. این ده صحنهی مهم، فارغ از اینکه در دیدارهای دیگر، آیا همان حس و همان تأثیر و همان کوبندگی که بارِ اولِ دیدنشان در ذهنم جا گذاشتند را دارند یا نه، انتخاب شدهاند. انتخابی که ناشی از همان تأثیرِ اولیهی قدرتمندشان است؛ لحظاتی که هیچگاه فراموش نخواهم کرد. طبیعیست که از این دست صحنههای ماندگار، بعد از این بسیار خواهد بود و ساخته خواهد شد و کسانی را هم تحتتأثیر قرار خواهد داد، من را هم، اما این ده صحنه، چنان رسوبی در ذهنم ایجاد کردهاند که احتمالاً تا دمِ مرگ با من خواهد بود. توضیح اینکه این پُست مربوط به صحنههای محبوبم است و نه فیلمهای محبوبم، هر چند چند تایی از فیلمهای محبوبم نیز در همین لیست حضور دارند و توضیح دیگر اینکه ردیف کردنِ این صحنهها، کاملاً بدون ترتیب است.
صحنهی تجاوز در متروی زیرزمینی / « برگشتناپذیر » گاسپار نوئه:
چه کسیست که این مردِ دیوانه، گاسپار نوئه را نشناسد؟ شما نمیشناسید؟! واقعاً؟! پس باید بگویم نیمی از عمرتان برفناست. کسانی که این فیلم را نصفه و نیمه دیدهاند، معمولاً با انزجار از من میپرسند، آخر مگر تو مریضی؟! چطور میشود از این فیلم سرگیجهآورِ « چندش » خوشت بیاید؟ جوابِ من این است: شده شب که خوابیدهاید، کابوسی ترسناک ببینید و شروع کنید به ناله کردن؟ بعد شده وقتی از آن کابوس ترسناک، رهایی پیدا میکنید و از خواب میپرید و به دنیای واقعیِ دور و برتان قدم میگذارید، از اینکه میبینید همه چیز خواب بوده، احساس راحتی کنید و نفسی به راحتی بکشید و فکر کنید که چقدر بیشتر زندگیتان را دوست دارید؟ همهی ما این کابوسهای ترسناک و البته حسِ خوبِ پریدن از خواب و اطمینان از اینکه همه چیز سرِ جای خودش است را تجربه کردهایم. حالا این جور فیلمهای « چندش »، دقیقاً همین کارکرد را دارند؛ شما را واردِ کابوسی میکنند که دوست دارید سریعتر از دستش خلاص شوید. باعث میشوند بیش از پیش زیباییهای زندگی را ببینید و حواستان جمع باشد و چه کسی بهتر از نوئه برای نشان دادنِ پلیدیهای خفنِ زندگی؟ او در « برگشتناپذیر » ما را وارد کابوسی ترسناک میکند که نمیشود به این راحتیها از دستش خلاص شد و آن صحنهی ـ ظاهراً ـ بدونِ کاتی که دوربین از پشت، مونیکا بلوچی را تعقیب میکند تا به آن کریدورِ قرمز رنگِ متروی زیرزمینی میرسد و بعد مورد تجاوز آن مرد مست قرار میگیرد، ویرانکننده است؛ عجیبترین و چندشآورترین و واقعیترین تجاوز در سینما. لطفاً دقت کنید چطور عضلههای پای بلوچی، هنگامی که مرد به او مشتهایی ترسناک میزند، میلرزند؛ بلوچی بدونِ اینکه چهرهاش دیده شود، بیرحمانه بازی میکند. واقعاً کارِ هر کسی نیست، دیدنِ این صحنه. نوئه هم مغز آدم را له میکند و هم صورتِ بلوچیِ زیبا را. هیچوقت این صحنه را فراموش نخواهم کرد. هیچوقت …
صحنهی رویاروییِ دختر گلفروشِ و ولگرد بختبرگشته / « روشناییهای شهر » چارلی چاپلین:
ناگهان کانال عوض میکنم؛ از خشنترین و چندشآورترین لحظهی تاریخ سینما به عاطفیترین، زیباترین، پُراحساسترین و بزرگترین لحظهی آن؛ بیبرو برگرد … همین کانال عوض کردن، یعنی سینما. یعنی زندگی. یعنی در یک لحظه، بتوانی همهی حسهای عالم را تجربه کنی. چطور بگویم که با دیدنِ هر بارهی این صحنه، اشک میریزم. نابغهی بزرگ، چاپلینِ عظیم، در این صحنه، اوجِ هنر بازیگری را در عجیبترین لحظهی تاریخ سینما، گره میزند تا صحنهای شکل بگیرد، بیهمتا. ولگردِ بدبخت، هر کاری کرده تا پولِ عملِ چشمِ دخترِ گلفروش را جور کند. دختر فکر میکند، ولگرد ثروتمند است و ولگرد هم البته تصور دختر را بهم نمیزند. به هر خفتی هست، پول جور میشود و دختر خوب میشود. حالا ولگردِ بختبرگشته، باید از جلوی دیدگان دختر کنار برود. دختر تصور دیگری از او داشته، پس نباید ببیندش. اما در یک لحظهی غافلگیرکننده، ولگرد روبروی گلفروشیِ دخترِ حالا بینا شده، میایستد و میبیندش. همینجاست که بینظیرترین و در عین حال سادهترین لحظهی تاریخ سینما شکل میگیرد: دختر میخواهد به ولگرد پول بدهد و وقتی دستش با او تماس پیدا میکند، تازه میفهمد که او همان ناجیست. حالا چاپلین با یک نگاهِ غریب، نبوغش را بروز میدهد؛ نگاهی که او به دختر میاندازد، تلفیقی از خجالت و عشق و ترس است؛ هم خجالت میکِشد از اینکه دختر او را در این لباس ژنده دیده، هم چون عاشق دختر است، دوست دارد یک دلِ سیر نگاهش کند و با او حرف بزند. صحنهی عجیبیست که تا مغز استخوان آدم نفوذ میکند؛ بدونِ حتی یک خط دیالوگ، بدونِ حتی یک کلمه حرف. همه چیز در عین سادگی و در عین شکوه.
صحنهی انتقام کری / « کری » برایان دی پالما:
دی پالما برای من معنای واقعی سینماست؛ لذت خالص بصری. تکتک فیلمهایش را دیدهام، از آن اول تا آخر. با تکتک لحظاتشان زندگی کردهام و شیفتهی سینمایش و البته خودش هستم ( اینجا دیگر هیجان مجبورم کرد که خودم را لو بدهم، وگرنه به این راحتیها یکی از پنج کارگردانِ محبوبِ زندگیام را معرفی نمیکردم! ) . « کری » یکی از اوجهای دی پالماست و سکانس شب جشن و تحقیر شدن کری توسط بچههای شرّ دانشگاه، یکی از دکوپاژهای بینظیرِ سینمای اوست؛ دوربین در حرکتی بدون قطع، به سبکِ همیشگیِ فیلمهای دی پالما، همینطور عقب و عقبتر میرود، طنابی را از روی زمین تا روی سقف دنبال میکند، تا ببینیم که بچههای شرِّ دانشگاه، چه خوابی برای کری دیدهاند. دوربین بالا میرود و به سطل پر از خونِ خوک میرسد. و بعد بازی اصلی دی پالما با تماشاگر شروع میشود: اسلوموشنِ حرکتِ کری به سمتِ سِن برای گرفتن جایزه که به شکل متناوب به بچههای شرّ دانشگاه که از یک اتاقک مخفی زیرِ سِن آمادهاند تا سر طناب را بکِشند و همچنین به عکسالعملِ حاضران در صحنه کات میخورد، از آن لحظات نفسگیر و جادویی سینما برای من است. چنین اسلوموشنهایی در سینمای دی پالما کم نیستند که معروفترینش سکانس پلهی قطار در فیلم « تسخیرناپذیران » است. دی پالما در « کری »، کری بینوایش را به انتقامی سخت وادار میکند که دیدنش دلم را خنک میکند.
صحنهی فرار با ماشین از دستِ مهاجمین / « بنی آدم » آلفونسو کوآرون:
کوآرون و فیلمبردار جادوییاش امانوئل لوبزکی بزرگ، از لحاظ فنی به بالاترین درجهی ممکن میرسند. در این صحنهی به شدت پیچیده، ماشینِ حاملِ آدمهایی که قرار است تنها زنِ حاملهی باقیماندهی روی زمین را به مکانی امن ببرند، مورد هجوم قرار میگیرد. در این صحنه، دوربین، به شکلی عجیب و غریب، درون فضای ماشین، میچرخد و بالا و پایین میرود و زاویه عوض میکند و شما همینطور با دهانِ باز میمانید که این یعنی چه؟! چطور چنین چیزی ممکن است؟ تمهیدات کامپیوتریست؟ بعداً متوجه میشویم که کوآرون و عواملش، ماشینی طراحی کردهاند که چارچوبش متحرک است و دوربین در آن صحنهی دیدنی، با آزادی عملی که دارد، به اطراف میچرخد. البته از این دست لحظات، در این فیلم کم نیست. مثل پلان/سکانسی طولانی که شخصیت اصلی داستان با بازی کلایو اووِن، از میانِ خرابههای جنگ، خودش را به ساختمانی میرساند و در طی این مدت، دوربین او را تعقیب میکند و … . اما این صحنهی درون ماشین، یک چیزِ دیگر است. اوج خلاقیت بصری؛ دیدنی و جذاب.
صحنهی خودکشی بچهها / « جود » مایکل وینترباتم:
سالهای سال پیش، وقتی کوچک بودم، این صحنهی تکاندهنده را دیدم و هیچوقت هم از یادم نرفت. ماجرای زندگیِ سیاهِ جود با بازی کریستوفر اکلستون، با فیلمنامهای از حسین امینی که از روی رمانی به قلم تامس هاردی اقتباس شده، دستمایهای میشود برای وینترباتمِ همهکاره تا بختِ سیاهِ مردی را نشانمان بدهد که هیچ چیز در زندگی به دست نیاورد، جز بدبختی و نکبت. او مرد فقیریست که آرزوی تحصیل در دانشگاه را در سر میپروراند اما به دلیل موقعیت پایین اجتماعی این امر محقق نمیشود. ازدواج با همسر اولش بینتیجه میماند و زن او را ترک میکند. او با دخترعمویش سو با بازی کیت وینسلت که عاشقانه دوستش میدارد زندگی را آغاز میکند بدونِ اینکه ازدواجی رسمی داشته باشند. تازه از این به بعد است که نشیبهای ترسناک، گریبان او را میگیرد؛ خبردار میشود همسر اولش از او بچهای دارد و نمیتواند نگهداریاش کند. پس ناچار میشود بچه را نزد خود بزرگ کند و در همین حال سو هم از او جدا میشود تا با مردی دیگر بماند. بعدتر، سو دوباره نزدِ جود میآید و برایش دو بچه هم میآورد و دوباره زندگی عاشقانه را از سر میگیرند. هر چند گمان میکنند دیگر مشکلات را پشت سر گذاشتهاند و از این به بعد قرار است شادمان زندگی کنند، اما … اما وینترباتم، در لحظهای حساس، صحنهای میچیند که تماشاگر احساس خفگی میکند. یک روز وقتی جودِ بختبرگشته در حالیکه خوشحال و خندان همراه با سو به اتاقک زیرشیروانیشان برمیگردند، ناگهان بچههایشان را حلقآویز شده میبینند؛ بچهی همسرِ اولِ جود، هم خودش و هم خواهرخوانده و برادرخواندههای خود را کُشته است و نامهای به جا گذاشته بدین مضمون: (( چون تعدادمان زیاد بود. )). آوار بر سر ما، جود و سو خراب میشود. لحظهی دیوانهکنندهایست. در سکوت کامل میگذرد. جود، لرزان اما بدونِ حرف، بچهی بزرگتر را از طنابِ دار پایین میآورد و بچههای کوچکتر، که مرگ سفیدشان کرده، را هم کنار هم میخواباند و در تمام این مدت، سو، بهتزده دم در ایستاده و چیزی را که میبیند باور نمیکند. وینترباتم لعنتی، پدرِ آدم را در میآورد. بغضِ سو و جود، وقتی میترکد، بغض تماشاگر خیلی وقت پیش ترکیده است. این صحنه هنوز هم عجیب و ترسناک است.
صحنهی بریدن دست / « ۱۲۷ ساعت » دنی بویل:
حکایت واقعی گیر افتادن یک مرد ماجراجو در میان سنگهایی عظیم، مایهی جذابی میشود برای دنی بویل تا درامی اخلاقی ـ انسانی از میانش بیرون بکشد. مرد بعد از ساعتها تحمل درد و تنهایی، وقتی میبیند تنها راه چارهاش برای خلاصی، بُریدن دستش است، همین کار را میکند و دنی بویل، کاری با ذهن تماشاگر میکند که دیدنش جرأت و جسارت میخواهد و دلی بزرگ. مرد با وسایل کوهنوردیِ دمِ دستش، شکافی در دست خود ایجاد میکند و نمنم شروع میکند به بُریدن آن. همینطور آرام آرام انگشتش را فرو میکند لای شکاف دستانش تا برسد به عمق. وقتی دارد رگ و پیِ دستش را از هم میدرد، موسیقیِ زجرآوری صحنه را پُر میکند طوری که میتوانیم به خوبی احساس مردِ بختبرگشته را بفهمیم. تمام موهای تنِ آدم سیخ میشود، گوشهایمان زنگ میزند. مرد وقتی دستش را به هر ترتیبی که هست، جدا میکند، با نگاهِ بیحالتش به خونریزیای که راه انداخته و کارِ ترسناکی که کرده، بیشتر میترساندمان.
صحنهی سور و سات مهمانی آقای شاپوری / « بوتیک » حمید نعمت الله:
یکی از بینظیرترین صحنههای تاریخ سینمای ایران است. جایی که جهان، با بازی محدرضا گلزار ( در بهترین نقشِ سینماییاش ) به خانهی آقای شاپوری با بازی بینظیر رضا رویگری میآید تا بخشی از بساط عیشش که تریاک باشد را به او بدهد. آقای شاپوری، یکی از شخصیتمنفیهای فوقالعادهی سینمای ایران است. از همان لحظهی ورودش که حولهی حمام را دور پایینتنه پیچیده و با یک نیمچهقر و جملهی : (( آخ! دارم میام! )) از ورود جهان استقبال میکند، میفهمیم که با چه جانور هوسباز و چندشی طرفیم. دیالوگهایی که برای این صحنه نوشته شده، بینظیرند. نعمت الله برای نشان دادنِ خصوصیات اخلاقی شاپوری یک لحظهی بینظیر میچیند، آنجا که شاپوری حینِ حرف زدن با جهان، مشغول گرفتنِ ناخنهای پایش میشود و تکهای از ناخن روی زمین میافتد. او از نوچهاش با بازی افشین سنگ چاپ میخواهد که آن را از روی زمین بردارد و اینجاست که تحقیرها آغاز میشود و شاپوری به بدترین شکل ممکن نوچه را له میکند. جملهی تحقیرآمیز او به نوچه: (( دستِ چپت کدومه؟ اونی که باهاش خودتو میشوری کدومه؟ ))، تکاندهنده است. کمی بعدتر وقتی هم که از نوچه میخواهد که برود بیرون دو جعبه دستمال بگیرد، یکی را کنار تخت بگذارد و دیگری را در پذیرایی چون در انتظارِ ورودِ یک مهمانِ زن است، قشنگ احساس میکنیم که قرار است بعد از رفتنِ همه، چه اتفاقی در این خانه بیفتد. شاپوری یک زنبارهی ترسناک است که به هیچکس رحم نمیکند و در انتهای این فیلم عالی، زهرش را به ترسناکترین شکل ممکن به بدنِ جهان فرو میکند. این صحنه هنوز هم تکاندهنده است.
صحنهی پیدا کردنِ قاتل در استادیوم فوتبال / « راز در چشمانشان » خوآن خوزه کامپانلا:
شیفتهی این پلان / سکانس عجیب و پیچیده هستم. دوربین از روی ورزشگاه حرکتش را آغاز میکند، به میانِ بازیکنها میرود و از آنجا میرود به سمت سکوها تا میرسد به شخصیتهای اصلی که در حال گشتن به دنبال سوزنی در کاهدان هستند؛ به دنبال قاتلی که عاشق فوتبال است و حدس میزنند که باید در میان تماشاگران باشد. از قضا او را پیدا میکنند و قاتل پا به فرار میگذارد و دوربین همینطور حرکتش را با آنها ادامه میدهد. تعقیب و گریز در سولههای اطراف استادیوم ادامه دارد و در یک لحظهی بصری جذاب، دوربین همراه شخصیتها از یک بلندی به زمین میافتد اما همچنان به حرکتِ بدون قطعش ( ظاهراً بدونِ قطع ) ادامه میدهد تا در نهایت قاتل دوباره به میان ورزشگاه بیاید و گیر بیفتد. این صحنه هر بار مانند خودِ فیلم من را مسحور میکند.
صحنهی تجاوز عیسی به سِراپ / « اقلیمها » نوری بیلگه جیلان:
عیسی، استاد دانشگاه، برای ارائه تز دکترایش، مشغول عکسبرداری از معماری شهرهای مختلف ترکیه است و بهار، دوستش، او را همراهی میکند. آنها در حال تجربهی رابطهای به بنبست رسیده هستند. این خط کلی داستان فیلم است. اما صحنهی مورد نظر من، تجاوز عیسی به سراپ، زنی که رابطهاش با عیسی، اختلاف بین عیسی و بهار را دامن میزند، است. خودِ جیلان، نقش عیسی را بازی میکند. این صحنهی تجاوز یکی از عجیب و غریبترین صحنههای تجاوز تاریخ سینماست، از خیلی از تجاوزها، تجاوزگونهتر! شاید فقط تجاوز « برگشتناپذیر » همپایش باشد. نباید نقش عنصر فندق را هم در این لحظه فراموش کرد! منظورم چیست؟ باید این صحنه را ببینید. جیلان در این صحنه واقعاً با همیشه متفاوت است. آنها چنان به هم میپیچند و کلنجار میروند که باید فقط دید.
صحنههای جنزدگیِ دختر / « جنگیر » ویلیام فرد کین:
کسی پیدا میشود که این فیلم را دیده باشد و نترسیده باشد؟ بعید میدانم. فردکین و همکارانش از گریمور بگیرید تا طراح صحنه و تا مرسدس مک کمبریج که صدای شیطانِ درونِ دختر را درمیآورد، همه در اوج خود هستند. بدونِ تردید یکی از ترسناکترین و برترین فیلمهای ترسناک تاریخ سینماست. نقل است که لیندا بلر که آن زمان نقش دختر جنزده را بازی کرده بود، دچار اختلالاتِ روانپریشانهای شد که روی زندگیاش اثر گذاشت. هنوز هم میترسم تنهایی این فیلم را ببینم.
اما جدا از این ده صحنه که همیشه فکر من را به خود مشغول میکنند و رسوباتشان هیچگاه از ذهنم پاک نمیشود، صحنههای دیگری هم هستند که به شدت جذبم کردهاند. نمیتوانم به آنها اشارهای گذرا نکنم. هر کدام از صحنههای زیر، بدونِ ترتیب، در ذهنم جاخوش کردهاند و آنقدر قدرت دارند که مسحورم میکنند:
ـ صحنهی فوقتصور آویزان شدن تام کروز از برج خلیفهی دوبی در فیلم « مأموریت غیرممکن: پروتکل شبح » که دیوانهکننده است، مخصوصاً اگر بدانیم تام کروز بدونِ بدل این کار را کرده است و مخصوصاً اگر خودمان یک بار به بالاترین طبقهی برج خلیفه رفته باشیم! پریدن او از طبقات مختلف برج، مو به تنم سیخ میکنند و جذابیت خالص هستند.
ـ صحنهی بوکسِ ولگردِ بختبرگشته با حریفِ قدرتمندش در « روشناییهای شهر » که هر بار میبینم، میخندم. بینظیر است، بینظیر.
ـ صحنهی کفش خوردن ولگرد بختبرگشته در « جویندگان طلا » که هر بار با دیدنش دوست دارم کفشم را بردارم، بپزم و به نیش بکشم از بس که این نابغه خوب این کفش را میخورد!
ـ صحنهی تجاوز پدر به دخترش در « منطقهی جنگی » تیم راث که آدم را شوکه میکند و حس و حال خفهکنندهاش تا مدتها در ذهن باقی میماند.
ـ صحنه / لحظهای در فیلم « زن بیوفا » ساختهی آدریان لین، که زنِ خیانتکار، هنگامی که میخواهد از اتاقِ همسرش بیرون برود، ناخودآگاه چراغِ اتاق را خاموش میکند و وقتی شوهر اعلام وجود میکند، او دوباره چراغ را روشن میکند. همین حرکتِ ریز نشان میدهد که زن، شوهر را نادیده گرفته است.
ـ صحنهی شاعرانه و خلسهآور رقص مادر در فیلم « مادر » بونگ جون هو که آدم را بیحس میکند.
ـ صحنهی تصادفِ میشل پیکولی و غلت خوردنِ ماشین او در « چیزهای زندگی » فیلمی از فیلمهای همیشه خوب و همیشه گرمِ کلود سوته. هنوز ماندهام سوته چطور این صحنهی به شدت واقعی را از آب در آورده است.
ـ لحظهای در فیلم شاهکار « ۱۲ مرد خشمگین » که عضو شمارهی ۳ هیئت منصفه با بازی لی جی. کاب از کوره در میرود و عضو شماره ی ۸ با بازی جین فوندا را با چاقو تهدید میکند و همین اعتراف کافیست تا عضو شمارهی ۸ ، حرف خود، مبنی بر بیگناه بودنِ متهم پرونده را به کرسی بنشاند و ثابت کند که اگر مظنون، مقتول را با چاقو تهدید کرده باشد، به این معنا نیست که قصدش واقعاً کشتنِ او بوده. لحظهی فوقالعادهایست در یک شاهکار بینقص.
ـ صحنهی پایانی فیلم « دزد دوچرخه »، ساختهی ویتوریو دسیکا و آن نگاهِ ویرانگر پسر به پدرش؛ پدری که حالا دیگر قهرمانِ او نیست.
ـ لحظهای در فیلم بزرگ « فهرست شیندلر » که آقای شیندلر با دیدن ماشینش به گریه میافتد چرا که فکر میکند میتوانست با پول این ماشین چند یهودی دیگر را هم آزاد کند. اینجا بغض گلوی آدم را میچسبد.
ـ صحنهی کشتنِ دختر به دست پدرش در فیلم « خانهی پدری » استاد عیاری. از بهترین سکانسهای تاریخ سینمای ایران و شوکهکنندهترینشان. بیبرو برگرد.
ـ حرکتِ دوچرخهی پسرِ کوچکِ فیلم « درخشش » کوبریک، روی موکتهای آن هتل وهمآور. وقتی چرخها روی کف چوبی میآیند، صدا میدهند و وقتی روی موکت میروند، صدایی ندارند. این قطع و وصل شدن صدای چرخها، وهمانگیز و عجیب است.
ـ صحنهی خُرد شدنِ صورت توسط کپسول آتشنشانی در « برگشتناپذیر ». باز هم گاسپار نوئه! صحنهی جانکاه و غیرقابلتحملیست.
ادامه دارد؟!
سلام.
انتخابهای جالبی بودن.
فقط یه نکته اینکه راجب دی پالما در این که اسکارفیس و راه کارلیتو و کری و تسخیرناپذیران فوق العاده اند شکی نیست.ولی متاسفانه بقیه فیلمهاش رو بخاطر نمره نسبتا پایینشون ندیدم.
حالا که شما شناخت خوبی ازش دارید ممنون میشم غیر از این چند فیلم فیلمهای خوب دیگه ش رو هم معرفی کنید.
با تشکر.
سلام. ممنون. خب مثلاً همین « کری » یا « زن مرگبار » ش یا « ضایعات جنگ » ش یا « کوکب سیاه » ش یا « چشمان مار » ش یا « بدل » ش یا « مأموریت غیرممکن » ش و … .
مدت ها منتظر نوشته شدن این “ده تایی ها” بودم و خوشحالم که آن را نوشتید. از آن ده تا هشت تایشان را دیده ام و از بقیه هم ده تا را. باقی را باید در یک فرصت مناسب حتما ببینم چون اطمینان دارم به خوبی بقیه هستند.
هیچ کدام را بیش از یک بار نتوانستم ببینم چون می ترسم که مثل بار اول تاثیر گذار ،وهم آور و تکان دهنده نباشند .این ترس همیشه با من است چه در فیلم های محبوبم چه در کتاب ها.
تکان دهنده ترین این لیست برای من صحنه ی تجاوز “برگشت ناپذیر” بوده است.سال ها قبل که آن را دیدم تا مدت ها هر لحظه پیش چشمم بود.من هم مثل شما هیچ وقت آن را فراموش نمی کنم.از یادآوری اش ،هنوز وحشت زده می شوم.از این صحنه بیشتر از صحنه های فیلم”جن گیر” ترسیده ام.اصولا “آدم ها” مرا بیش از هر چیزی می ترسانند.برای شما این طور نیست؟
هر بار که نوشته های شما را می خوانم ناخودآگاه گفته ی عزیزی به یادم می آید: “سینما تنها اختراع با شکوه بشر است.”
آن” ادامه “آخر را نفهمیدم.این لیست ادامه دارد؟!
ممنونم از شما. بله، آدم ها ترسناک ترند. جن و روح هم زائیده ی همین آدم هاست … آن « ادامه » یعنی ممکن است باز هم صحنه های فراموش نشدنی ببینم و مثلاً بعدها لیست دیگری در بیاورم از ده صحنه ی فراموش نشدنی دیگر. بهرحال سینماست و تنها اختراع باشکوه بشر …
سلام میشه در فرصتی مناسب درباره فیلم مرموز Primer – که قبلا هم فیلم Upstream Color رو ازش دیدین – توضییح بدین
سلام. راستش از آن فیلم نه خوشم آمد و نه اصلاً موضوعش را فهمیدم! تلاشی هم نکردم که بفهمم، چون خوشم نیامد!
۱۲۷ساعت جز محبوب ترین اثار شخصی من هست.تو ۵تای تمام زندگیم به خاطر خود فیلم و همزادپنداری همه جوره ام با آرون رالستون.
بارگشت ناپذیر را این ماه دیدم.چ فیلم معرکه ای واقعا…بی نظیر بود…دو صحنه ای که اشاره کردید هم واقعت اذیت کنن ه بود.جالبه فیلمی با این تیکه ها,من را در مهمانی حتی خندوند!
جایی که و.کسل آنطور مست می کنه و می رقصه و ادا درمیاره…
سلام.
جایی ک اتی تو دمدان پزشکیه یه هو خونواده اش میان و اتی را می برن(ک جهان یا گلزار ب خانواده اش خبر داده چون ادرسو داشته.)
در انتهای فیلم یعنی اتی از دست خانواده اش باز فرار میکنه و میره پیش رویگری (شاپوری)و با تن فروشی پول به دست میاره؟من این یه تیکه را نگرفتم.آیا درست میگم.؟
من تازه دیدمش و چیز خاصی برام نداشت.بازی گلزار توجهمو جلب کرد.صحنه های شاپور هم عجیب بود.
سلام. گمانم همینطور است که می گویید. حالا دیگر دقیق به خاطرم نمانده.
سلام
لیستتون رو دوست نداشتم
صحنه های محبوب من:
۱:تو فیلم a space odyssey نه دقیقه اول و ۵ دقیقه آخر
۲:تو فیلم a clockwork orangeصحنه آواز خوندن در حال تجاوز
۳:صحنه رقص فیلم pulp fiction
۴:صحنه التماس استیو مک کویین به رییس زندان تو فیلم papillon
۵:صحنه شکستن در با تبر توسط جک نیکلسون تو فیلم the shining
۶:سکانس حرف زدن رابرت دنیرو تو آینه با خودش تو فیلم taxi driver
۷:سکانس مردن بنجامین باتن تو بغل دیزی تو فیلم benjamin button
۸:سکانس سخنرانی چارلی چاپلین تو فیلم the great dictator
۹:سکانس پایانی فیلم blade runner و گریه کردن زیر بارون
۱۰:صحنه بوسه ی آخر فیلم amelie
جایی گاسپر نوئه گفته بود صحنه تجاوز در فیلم برگشت ناپذیر رو مشخصا با الهام از صحنه تجاوز در فیلم angst 1983 ساخته. و اعلام کرده بود که بهترین فیلم تمام عمر او هم هست.صحنه تجاوز در این فیلم با اون موسیقی پس زمینه روح خراش هم بسیار تاثیرگذاره.
بله. درباره ی Angst یادداشت کوتاهی در سایت وجود دارد و بسیار هم فیلم غریبی ست.
اینکه از تجاوز به یک زن لذت میبرید و اون رو به نام عشق به هنر جامیزنید خیلی تهوع آوره…
بگو خوشم اومد و لفاظی نکن.تو خود اروپا و امریکای کثیف همچین فیلمایی رو هرکسی نگاه نمیکنه…
مرحبا به آقای دامون
ارادت
یکی از ماندگارترین سکانس هایی که من دیدم برای فیلم fearless 1993 هستش . سکانس آخر فیلم با اون موسیقی محشرش جایی که هواپیما داره سقوط میکنه. فوق العادس به نظرم اون سکانس . هنوز تو ذهنمه
نمیدونم فیلم fearless 1993 ساخته پیتر ویر را دیدید یا نه ، اگر نه که حتما ببینید فیلمش رو . خیلی دلم می خواد بدونم نظرتان راجع به فیلم چیه