کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی

  • نام فیلم: خواب تلخ
  • کارگردان: محسن امیریوسفی

آقا اسفندیار که سال‌ها جنازه‌های مردم روستا را می‌شسته، حالا متوجه می‌شود «عمو عزرائیل» همه جا همراهی‌اش می‌کند؛ عمو عزرائیلی که همیشه دوست و همکار تصورش می‌کرد … فیلمِ دوازده سال توقیفی امیریوسفی، طنز نیش‌دار و تلخی‌ست درباره‌ی ترس از مرگ و رویارویی با آن. ایده‌های نیمه‌ی ابتدایی فیلم پُربارتر و بامزه‌تر از ایده‌های نیمه‌ی دومش است. اوج نگاه طنازانه‌ی امیریوسفی جایی‌ست که آقا اسفندیار به عزرائیل رَکَب می‌زند!

فیلم دیگر این کارگردان در «سینمای خانگی من»:

ـ آتشکار (اینجا)

 

  • نام فیلم: ناهید
  • کارگردان: آیدا پناهنده

ناهید که از همسر معتادش جدا شده با پسر نوجوانش زندگی سختی را می‌گذراند. او که با مرد پلاژدار ثروتمندی آشنا شده، برای ازدواج با او دچار تردید است؛ از یک طرف به خاطر حرف مردم و از طرف دیگر به این خاطر که اگر همسر سابقش بفهمد او ازدواج کرده، حضانت پسر نوجوانش را از او خواهد گرفت … فیلم خیلی خوب شروع می‌شود. ساره بیات عالی‌ست و در جان بخشیدن به ناهید خیلی موفق است. محیطی که پناهنده تصویر می‌کند محیطی‌ست محدود و بسته که زن و زنانگی انگار محلی از اعراب ندارد. ناهید باید جان بکند تا زندگی‌اش را سر و سامان بدهد. اما متأسفانه هر چه به سمت انتها می‌رویم، داستان از قدرتش کاسته می‌شود، شخصیت‌ها خوب معرفی نمی‌شوند و فیلم‌نامه‌نویسان نمی‌توانند نگاهی همه جانبه به آن‌ها داشته باشند، از جمله به احمد، شوهر سابق ناهید و مسعود همسر جدیدش. پایان فیلم هم پادرهوا و بدترین بخش آن است. بالاخره هم تکلیف ما با ناهید و مسعود و احمد روشن نمی‌شود. پناهنده فیلم‌ساز خوبی خواهد شد در آینده.

فیلم دیگر پناهنده در «سینمای خانگی من»:

ـ آبروی از دست رفته‌ی آقای صادقی (اینجا)

 

  • نام فیلم: گام (The Walk)
  • کارگردان: رابرت زمه‌کیس

ماجرای واقعی بندبازی فیلیپ پتی فرانسوی بین برج‌های تجارت جهانی آمریکا … جذاب! جذاب! جذاب! زمه‌کیس باشد و چنین داستان هیجان‌انگیزی هم باشد و آن‌وقت فیلم جذاب نباشد؟! ممکن نیست. فیلیپ پتی مثل هر آدمی دیگر دوست دارد به آن بالا بالاها برسد، اما همه‌ی آدم‌هایی که دوست دارند به آن‌جاها برسند، نمی‌رسند چون یا فقط حرف می‌زنند و یا شرایط به آن‌ها اجازه نمی‌دهد اما فیلپیپ، هم دیوانه‌وار می‌خواهد، هم اهل عمل است و هم شرایط را ترتیب می‌دهد تا آرزویش را عملی کند و وقتی عملی‌اش کرد، سعی می‌کند لذت کامل را از آن لحظه‌ی باشکوه ببرد و بعد خودش را تسلیم پلیس کند. خواستن معمولاً توانستن نیست اما خواستنِ فیلیپ فرق می‌کند. این‌که چرا در میان فیلم، یاد «ویپلش» افتادم، چندان نمی‌تواند عجیب باشد.

 

  • نام فیلم: مریخی (The Martian)
  • کارگردان: ریدلی اسکات

مارک وتنی طی عملیاتی در مریخ از گروه جدا می‌افتد و در حالی که بقیه به زمین برمی‌گردند، او تنها می‌ماند. او رابینسون کروزوئه‌وار تلاش می‌کند زنده بماند … رویکرد فیلم به سبک غالب فیلم‌هایی که از تنهایی آدم‌ها و جداافتادگی‌شان با لحنی نگران و افسرکننده و فلسفی حرف می‌زنند، نیست. برعکس، نگاهش به تنهایی این آدم در مریخ بسیار هم شاد و شنگول و بامزه است. یک جا وقتی در سازمان ناسا افراد دور هم نشسته‌اند و با نگرانی از این حرف می‌زنند که الان مارک در چه حالی‌ست و آن بالا دارد چه می‌کشد، صحنه کات می‌خورد به مارک که از حمام آمده و موسیقی «قِرِش بده» هم در حال پخش است! مارک نه هیچ‌وقت افسرده می‌شود و نه ما را افسرده می‌کند. او تلاش می‌کند با همان امکانات کم زندگی کند و می‌کند هم.

 

  • نام فیلم: جوانی (Youth)
  • کارگردان: پائولو سورنتینو

فرد بالینجر، موسیقی‌دان معروف، تعطیلات خودش را در یک هتل زیبا و کوهستانی می‌گذراند. آدم‌های دیگری هم در این هتل سکونت دارند از جمله دوست دوران گذشته‌اش میک که کارگردان مشهوری‌ست و یک بازیگر معروف که قرار است فیلم جدیدی بازی کند … راستش ارتباط خاصی با فیلم برقرار نکردم. فیلم نماهای زیبا و خیره‌کننده‌ای دارد که نیمی از آن را مدیون آن هتل زیبای میان کوه‌های آلپ است و نیمی دیگر را طبیعتاً مدیون سورنتینو که برخی کادرهایش به نقاشی شباهت دارند.

 

نام فیلم: جانوران بی‌وطن (Beasts of No Nation)

کارگردان: کری جوجی فوکوناگا

آگو، پسر نوجوانی‌ست که در یک کشور آفریقایی بی‌نام به شکلی اتفاقی وارد ارتش شورشی‌ها می‌شود تا انتقام مرگ خانواده‌اش را از دولت بگیرد … فیلم شرح مصائبی‌ست که بر آگو رفته است. آگویی که در ابتدای فیلم سرخوش و کودک‌وار می‌خواهد تلویزیون تخیلی خود را به این و آن بفروشد، در انتهای فیلم انگار تبدیل به هیولایی شده است که هیچ‌چیز برایش اهمیتی ندارد. کارگردان موفق شده تصویری هولناک از جنگی داخلی بسازد پر از کشتن و خون و بی‌رحمی. تصویری که عامدانه با آن قاب‌بندی‌های زیبای ابتدای فیلم تفاوت دارد تا نشان بدهد که جنگ چه بلایی می‌تواند سر ذهنیت و جسم آدم‌ها بیاورد. مشکل اصلی فیلم به نظرم زمان بیش از حد طولانی‌اش است؛ می‌توانست حداقل بیست سی دقیقه‌ای کوتاه‌تر باشد و به درام ضربه‌ای هم وارد نشود.

 

  • نام فیلم: وقتی جوان بودیم (While We’re Young)
  • کارگردان: نوآح بامباک

جاش و کورنلیا زوج میان‌سال متوسط‌الحالی هستند که زندگی بی‌سر و صدایی را سپری می‌کنند. آشنایی آن‌ها با زوج جوانی که زندگی جذاب و مفرحی دارند باعث می‌شود جاش و کورنلیا به این فکر بیفتند که شاید تاکنون راه درست زندگی کردن را نمی‌دانستند. آن‌ها شروع می‌کنند به سبک زوج جوان زندگی کردن … فیلم خوش‌ریتم است و داستان جذابی دارد. کمدی ظریفی هم در بخش‌هایی از آن جاری‌ست که فیلم را جذاب‌تر هم می‌کند. استیلر و واتس همان زوجی هستند که باید باشند؛ به شدت به هم می‌آیند و خیلی خوب داستان را پیش می‌برند. یکی از قسمت‌های جذاب فیلم هم جایی‌ست که با تدوینی موازی، تفاوت زندگی زوج جوان و زوج میان‌سال را می‌بینیم.

فیلم دیگر بامباک در «سینمای خانگی من»:

ـ فرانسیس ها (اینجا)

 

  • نام فیلم: پرویز
  • کارگردان: مجید برزگر

پرویز مرد چاق و بچه‌صفتی‌ست که با پدر مستبدش در یک شهرک روزگار می‌گذراند. او نه ازدواج کرده و نه کار مهمی در زندگی انجام داده است. روزی که پدرش می‌گوید می‌خواهد ازدواج کند و عروس را به خانه بیاورد و پرویز باید از آن‌جا برود، روزی‌ست که این مرد بچه‌صفت خودش را تنها و بی‌یاور می‌بیند … فیلمی درباره‌ی سرشت دست‌نخورده‌ی خشونت‌بار مردی غول‌پیکر که به خاطر از دست رفتن حاشیه‌ی امن زندگی‌اش ناگهان عیان می‌شود. او وقتی می‌فهمد آن‌طور هم که فکر می‌کرده اهالی شهرک به او نیاز ندارند و اگر او نباشد کس دیگری می‌تواند جایش را پر کند، برای انتقام زمین و زمان را بهم می‌ریزد. در آخرین صحنه که کت و شلوار به تن کرده و به پدرش هم حتی دستور می‌دهد، او را آدم بالغی می‌بینیم که انگار از پوسته‌ی معصومیت درآمده و حالا وارد کارزار واقعی زندگی بی‌رحم شده است.

 

  • نام فیلم:The Rocky Horror Picture Show
  • کارگردان: جیم شارمن

زوج جوانی بر اثر خرابی اتوموبیل‌شان برای کمک خواستن وارد قصر عجیب و غریبی می‌شوند که دکتری عجیب در آن زندگی می‌کند … یک کمدی موزیکال کالت که هیچ سر و تهی ندارد! فیلم شما را به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رساند! اما گاهی یک چیزهایی از فرط بد بودن، بامزه می‌شوند! این فیلم هم که در اصل برای درایون سینماها ساخته شده بود و اصولاً قرار نبود کسی آن را جدی بگیرد و صرفاً قرار بود یک وقت‌گذرانی باشد، کم‌کم طرفداران ویژه‌ی خودش را پیدا کرد و سی سال در آمریکا به اکرانش ادامه داد! یک تیتراژ فوق‌العاده با آهنگ درجه یکش چیزی‌ست که از این فیلم در ذهن می‌ماند.

 

  • نام فیلم: مسیر بزرگ (The Big Trail )
  • کارگردان: رائول والش

کولمن، جوان خوش‌قد و بالایی‌ست که به خاطر عشق به یک دختر تصمیم می‌گیرد او، خانواده‌اش و انبوهی از مهاجرین که قصدشان رفتن به بخش دیگری از آمریکاست، را همراهی کند. سفری سخت و طاقت‌فرسا و چند آدم منفی که قصد از بین بردن کولمن را دارند … اولین فیلمِ جان وینِ جوان در نقش اول، فرصتی‌ست برای او تا بدرخشد. فیلم مصائب گروهی خانه به دوش را تصویر می‌کند که برای رسیدن به آرامش و تمدن راهی سخت را می‌پیمایند و در این میان این کولمن است که می‌شود قهرمان و نمادِ موفقیت این گروه؛ کسی که به گفته‌ی خودش قانون است و اگر کاری را شروع کند باید تا آخرش برود. همین تصویری بود که وین را تا همیشه در سینمای وسترن جاودانه کرد؛ همان مردانگی، همان مُصر بودن و همان خوش‌قلبی و در عین حال خشونتِ به جا. تصاویر والش از کوچ این دلیجان‌سواران، بی‌نظیر و شکوهمند است و تصویر پایانی او، وقتی که عاشق و معشوق به هم می‌رسند و بنیان تمدن را محکم می‌کنند، دیدنی و نمادین است: درختانی قطور و سربه‌فلک‌کشیده؛ این‌ها خواهند ماند و تمدن را پایه‌ریزی خواهند کرد.

 

  • نام فیلم: آنسوی آتش
  • کارگردان: کیانوش عیاری

نوذر بعد از آزادی از زندان به سراغ برادرش عبدالحمید می‌رود تا سهم خودش و مادرش را از پول‌هایی که شرکت نفت بابت خراب کردن خانه‌ی آن‌ها به عبدالحمید داده، بگیرد … سکانس پایانی درگیری دو برادر در میان آتش و دود و گل و لای با همراهی موسیقی اشتراوس، واقعاً دیدنی‌ست. فیلم نیم‌نگاهی دارد به زندگی‌های سوخته‌ی آدم‌هایی که در میان دکل‌های نفتی همه چیزشان از بین رفته و حالا فقط می‌توانند به جان هم بیفتند و انتقام بگیرند.

فیلم دیگر استاد در «سینمای خانگی من»:

ـ خانه‌ی پدری (اینجا)

 

  • نام فیلم: جیبی پر از معجزه (Pocketful of Miracles)
  • کارگردان: فرانک کاپرا

دیو دود، مرد ثروتمندی‌ست که اعتقاد دارد سیب‌های یک پیرزن فقیر و خوش‌قلب موجب می‌شود شانس به او رو کند. وقتی مشکلی در زندگی پیرزن پیش می‌آید، دیو تصمیم می‌گیرد به هر ترتیبی به او کمک کند … فرانک کاپرا، مرد امیدسازِ هالیوودی، این بار پیام عشق و دوستی و محبت و کمک کردن به همنوع را در داستانی دیگر، در داستانی شیرین و بامزه با مایه‌هایی از طنز به مخاطبش عرضه می‌کند. فیلم‌های این مردِ بزرگ، سرشار از امید و شیرینی هستند.

فیلم‌های دیگر آقای کاپرا در «سینمای خانگی من»:

ـ چه زندگی شگفت انگیزی (اینجا)

ـ یک شب اتفاق افتاد (اینجا)

 

  • نام فیلم: زندگی شیرین است (Life Is Sweet)
  • کارگردان: مایک لی

زندگی یک خانواده‌ی معمولی انگلیسی؛ وندی مادر خانواده تصمیم می‌گیرد در رستوران تازه‌تأسیس دوست خانوادگی‌شان اوبری کار کند. اندی، پدر خانواده از دوستِ دیگرش پتسی ماشین ون می‌خرد تا در آن فست‌فود راه بیندازد. دخترهای دو قلوی خانواده، ناتالی و نیکولا هم هر کدام به گرفتاری‌ها و افکار خود مشغولند … یک ملودرام کمدی بامزه از مایک لی درباره‌ی انسان‌هایی معمولی که تلاش می‌کنند امیدوارانه زندگی کنند. گاهی هم اگر ناامید می‌شوند، وندی به عنوان زنی خانه‌دار و کارکشته به آن‌ها امید می‌دهد و اوضاع را جمع و جور می‌کند. او در برابر مست شدن اوبری، با خونسردی هیچ نمی‌گوید و تلاش می‌کند مرد را به حالت عادی برگرداند. شوهرش هم که مست می‌کند، چون مانند اوبری در کارش شکست خورده، آرامَش می‌کند. او حتی به دخترش نیکولا هم امید به زندگی می‌دهد و خودش را مثال می‌زند که هر چند شاید به همه‌ی آن چیزی که فکر می‌کرده و می‌خواسته، نرسیده اما هیچ‌گاه امیدش را از دست نداده است.

فیلم‌های دیگر جناب لی در «سینمای خانگی من»:

ـ لحظات کسالت‌بار (اینجا)

ـ سالی دیگر (اینجا)

ـ دختران شاغل (اینجا)

 

  • نام فیلم: غو‌ل‌پیکر (Rogue)
  • کارگردان: گرگ مک لین

عده‌ای توریست در چنگال یک تمساح عظیم‌الجثه گرفتار می‌شوند … فیلم در به تصویر کشیدن آن تمساح غول‌پیکر و حمله‌اش به آدم‌ها بسیار باورپذیر و موفق عمل کرده و تمام قدرت اثر هم از همین‌جا می‌آید. سکانس رویارویی قهرمان قصه با تمساح خیلی خوب از آب در آمده و حسابی هم ترسناک است.

 

  • نام فیلم: کاناپه‌ای در نیویورک (A Couch in New York )
  • کارگردان: شانتال آکرمن

بئاتریس از پاریس برای چند روزی به دفترِ دکتر هاریستون، روانشناس معروف در نیویورک می‌آید و دکتر هاریستون هم از نیویورک به پاریس می‌رود تا در خانه‌ی بهم‌ریخته‌ی بئاتریس چند روزی را سپری کند. این جابه‌جایی زندگی هر دو را تحت تأثیر قرار می‌دهد … یک کمدی رمانتیک بامزه با موقعیت‌هایی باحال که نمی‌شود بازی‌های خوبِ بینوش و هارت را در این جذابیت نادیده گرفت. فیلم آشکارا از سینمای آکرمن دور است.

 

  • نام فیلم: حماقت آلمایر (Almayer’s Folly )
  • کارگردان: شانتال آکرمن

آلمایر با راهنمایی دوستش، کاپیتان، به آسیای شرقی رفته تا با استخراج طلا به پول فراوان برسد. اما سال‌ها می‌گذرد و آلمایر به جای به دست آوردن پول و ثروت، از یکی از زنان محلی آن‌جا صاحب فرزندی به نام نینا می‌شود … راستش جوزف کنراد نویسنده‌ی ثقیل‌نویس و خشکی‌ست که خواندنِ رمان‌هایش صبر و حوصله‌ی زیادی می‌طلبد. حالا وقتی خانم شانتال آکرمن هم بیاید و از روی یکی از رمان‌های او فیلمی بسازد، موضوع پیچیده‌تر هم می‌شود! تحمل فضای همیشه تاریک و مکث‌های طولانی دوربین به شدت سخت است، مخصوصاً اگر خسته باشید و خواب‌تان بیاید! همین چند وقت پیش بود که شنیدیم آکرمن خودش را کُشت.

 

  • نام فیلم: نفرین
  • کارگردان: ناصر تقوایی

کارگری جوان به یک جزیره می‌آید تا خانه‌ی یک زن و مرد را رنگ کند. مرد که سابقاً ارباب بوده، حالا دیوانه شده و با زن هیچ رابطه‌ای ندارد. زن هم در حسرت یک زندگی عاشقانه می‌سوزد تا این‌که بین خودش و جوان کارگر گرمایی حس می‌کند … سرنوشت محتوم این جوان و زن، از همان کات ناگهانی مشخص می‌شود: عشق‌بازی این دو به بردن یک تابوت توسط مردم جزیره قطع می‌شود تا کارگردان به ما هشدار بدهد که هیچ‌چیز ختم به خیر نخواهد شد. فیلم روند کندی دارد و آن‌قدرها جذاب نیست. یکی از مشکلات من با داستان این بود که دو سه بار پیرمرد دیوانه به شکل اتفاقی قائم کردن پول و تفنگ توسط زنش را می‌بیند. این «تصادفی دیدن» ها خیلی اذیت‌کننده است.

فیلم‌های دیگر تقوایی در «سینمای خانگی من»:

ـ ناخدا خورشید (اینجا)

ـ آرامش در حضور دیگران (اینجا)

 

  • نام فیلم: ساخته شده در هنگ کنگ (Made in Hong Kong )
  • کارگردان: فروئیت چان

مون که با مادرش در یک مجتمعِ آپارتمانی شلوغ زندگی می‌کند، پسری‌ست خلافکار و اهل دعوا و درگیری. او برای مردی به نام وینگ کار می‌کند و از طرف او مأمور است تا پول‌های وینگ را از بدهکارانش بستاند. یکی از این بدهکاران بدبخت زنی‌ست که با دخترش پینگ زندگی می‌کند. مون که عاشق پینگ شده، درخواست رئیسش را برای اعاده‌ی پول عقب می‌اندازد … فیلم در انتها کمی شعارزده عمل می‌کند؛ این‌که جوان‌ها باید آینده را بسازند و این‌که اکنونِ آن‌ها چندان مساعد نیست، نه تنها در داستانِ فیلم و آن خودویرانگری مون هویداست، بلکه با دیالوگ‌های گوینده‌ی رادیوی هنگ کنگ هم پر رنگ‌تر می‌شود. فیلم سبکِ آزاد و رهایی دارد و فروئیت چان با دوربین سیالش، هر چند سیاهی‌های زندگی مون و جوانان دیگر را نشان می‌دهد و به سبک آثار رئالیستی، وارد سیاهی‌ها می‌شود (که از میان این سیاهی‌ها، از همه بیشتر آن مجتمع آپارتمانی پیچ در پیچ در ذهن می‌ماند که خودش انگار تبدیل می‌شود به یک سیاهی عظیم در زندگی ساکنینش) اما فراموش هم نمی‌کند که فضایی فراواقعی را هم وارد داستان بکند، که همان نامه‌ی خودکشی سوزان است و گذری که گاه و بی‌گاه به او زده می‌شود.

 

  • نام فیلم: زوال خاندان آشر (The Fall of the House of Usher)
  • کارگردان: ژان اپشتاین

نامه‌ای از طرف رودریک آشر، دوستش را مجبور می‌کند به عمارت قدیمی او برود، جایی که او با خواهرش روزگار می‌گذراند، خواهری که دچار بیماری‌ست … ذهن آلن‌پو از یک سو و دنیای بونوئل از سوی دیگر، به شکل مشخصی بر کار سوار هستند. حالا دیگر دیدن فیلم حوصله و صبر زیادی می‌خواهد اما تصاویری که اپشتاین برای روایتِ داستانِ هزارتویش برمی‌گزیند، هنوز هم دیدنی هستند. فیلمی صامت محصول سال ۱۹۲۸٫

فیلم دیگر اپشتاین در «سینمای خانگی من»:

ـ انتهای زمین (اینجا)

 

  • نام فیلم: طوقی
  • کارگردان: علی حاتمی

مرتضی از طرفِ دایی‌اش مآمور می‌شود به شیراز برود تا دختر مورد علاقه‌اش را به شکل غیابی خواستگاری کند. مرتضی که جوان کفترباز و علافی‌ست، با دیدن دختر، یک دل نه صد دل عاشقش می‌شود … راستش دیدن فیلم کمی خسته‌کننده و حوصله‌سربر است. شخصیت‌ها چندان کارایی ندارند، مانند مادر نابینای مرتضی که انگار جنبه‌ای نمادین دارد و به جز یک گره‌افکنیِ سردستی، کار دیگری در داستان انجام نمی‌دهد. قضیه‌ی طوقی و جنبه‌ی نمادینش هم چندان جا نمی‌افتد. صحنه‌هایی هم مانند وسوسه‌های ذهنی مرتضی که با دیدن دختر بوجود آمده‌اند، آن‌قدر طولانی و اضافه هستند که آدم را دل‌زده می‌کنند. هر چند حاتمی با رجوع به آداب و رسوم ایرانی‌ها و انگشت گذاشتن روی جنبه‌هایی از قبیل مذهب و نقش آن در زندگی ایرانی‌ها، تلاش می‌کند دغدغه‌های همیشگی خود را بیان کند اما در بیان داستانی محکم و درست ناکام می‌ماند.

 

  • نام فیلم: بعد از ساعت‌ها (After Hours)
  • کارگردان: مارتین اسکورسیزی

پل هکت، کارمند یک شرکت کامپیوتری، بعد از تعطیلی به کافی‌شاپی می‌رود و با دختری به نام مارسی آشنا می‌شود. مارسی آدرس خانه‌ی دوستش را به او می‌دهد. با ورود پل به خانه‌ی دوست مارسی، ناگهان همه چیز رنگ و بویی کابوس‌گونه به خود می‌گیرد. پل وارد یک بازی عجیب و غریب می‌شود … فیلم یک کمدی بازی‌گوشانه است که برای این اتفاقات کابوس‌گونه‌ای که برای پل رخ می‌دهد، توضیحی ندارد. یعنی عمداً توضیحی نمی‌دهد. آیا او دارد خواب می‌بیند؟ آیا این‌ها واقعیت است یا خیال؟ از همان ابتدا که توجه مارسی به گارسون کافی‌شاپ جلب می‌شود که برای خودش حرکات عجیب و غریبی انجام می‌دهد، ما و پل وارد یک بازی می‌شویم. پل با تلفن زدن به مارسی به کابوسی پا می‌گذارد که او را تا مرحله‌ی تبدیل شدن به یک مجسمه‌ی کاغذی پیش می‌برد. مجسمه‌ای که در ابتدای ورودش به خانه‌ی دوست هنرمند مارسی آن را دیده بودیم. نوع فیگور مجسمه‌ی کاغذی تداعی‌کننده‌ی خودِ پل است و همه‌ی اتفاقات بدِ زنجیروار از همین‌جاست که آغاز می‌شود. اتفاقات مشکوکی که پل هیچ جوابی برای‌شان ندارد. او که بی‌خود و بی‌جهت مظنون به قتل مارسی و همچنین دزد شناخته شده، توسط مردم شهر مورد تعقیب قرار می‌گیرد. پل، بی‌امان می دود و می‌دود تا راه فراری پیدا کند. او به نهایت ذلت می‌رسد و روز بعد دوباره وارد شرکت می‌شود و کار را از سر می‌گیرد؛ کابوس شب تمام شده و حالا کابوس دیگری آغاز شده است. دنیای فیلم مردانی عقیم و بی‌کارکرد دارد؛ مثل پل. عملاً دنیای مردانه‌ای وجود ندارد. پل هیچ‌وقت نمی‌تواند با زن‌ها رابطه‌ای نزدیک برقرار کند، عشق به مارسی هم که در نهایت به مُردنِ او می‌انجامد. وارد خانه‌ی هر زنی که می‌شود در نهایت از آن‌جا رانده می‌شود. مردهای فیلم هم اکثراً همجنس‌بازند. در نهایت دقت کنید به آن نقاشی‌ای که پل در دستشویی و هنگام قضای حاجت می‌بیند. نقاشی‌ای که به روشنی حکایت‌گر وضعیت پل است. سبک آزاد و رهای اسکورسیزی برای به تصویر کشیدن این فیلم، موقعیت هجوگونه‌ی پلِ بیچاره را بیش از پیش مؤکد می‌کند.

 

  • نام فیلم: ترس (Angst )
  • کارگردان: جرالد کارگل

یک قاتل روانی از زندان آزاد می‌شود. او احساس می‌کند دوباره باید آدم بکشد تا سبک شود. در نتیجه وارد خانه‌ای می‌شود و شروع می‌کند به کشتن اعضای خانواده … بعضی‌ها اثری خلق می‌کنند و تمام انرژی‌شان را در آن می‌گذارند. آن‌ها دیگر چیزی خلق نمی‌کنند چون هر چه داشته‌اند روی اولین اثر خود خرج کرده‌اند. خودشان را خالی کرده‌اند. «ترس» کارگل که تنها فیلم اوست و در ۱۹۸۳ ساخته شده هم چنین چیزی به نظر می‌رسد. یک فیلم به شدت تکان‌دهنده و عجیب و غریب از لحظه به لحظه‌ی مراحل کشته شدن یک خانواده توسط مردی روانی که از کشتن لذت می‌برد. حرکات دوربین به شدت چشمگیر و عجیب و غریب است. نماها اکثراً رو به پایین گرفته شده و از بالا به آدم‌هایش نگاه می‌کند. نوع تصاویری که می‌بینیم و شیوه‌ی فیلم‌برداری اثر به همراه خشونت ترسناک رئالیستی‌اش، در همان نظر اول، فیلم‌های گاسپار نوئه را به خاطر می‌آورد. نوئه مخصوصاً در سکانس تونل زیرزمینی «برگشت ناپذیر» به شدت وام‌دار کارگل است. فیلم دیالوگ چندانی ندارد، هر چه هست، نریشن‌های قاتل روانی‌ست که روی تصاویر قتل‌های ترسناک نفس‌گیرش می‌بینیم. او از ترس‌های بچگی‌اش تعریف می‌کند، از این‌که مادرش قصد کشتنش را داشته (یا این‌طور فکر می‌کرده که می‌خواهد او را بکشد)، مادربزرگش او را در اتاقی تاریک حبس کرده بوده و او همیشه از ماندن در جایی تاریک می‌ترسیده و از این دست ریشه‌یابی‌ها … تا برسیم به جایی که اکنون هستیم. فیلم‌برداری خیره‌کننده‌ی اثر، به درستی با ذهن پریشان این آدم می‌خواند و به حد جنون شخصیت اصلی‌اش قابل باور و درک‌کردنی‌ست. فیلمی که هنوز هم تکان‌دهنده و ترسناک است.

 

  • نام فیلم: دریانورد (The Navigator)
  • کارگردانان: دونالد کریسپ ـ باستر کیتون

یک مرد و یک زن جوان از طبقه‌ی مرفه جامعه، در یک کشتی وسط اقیانوسی ناآرام گرفتار می‌شوند و خطرات زیادی تهدیدشان می‌کند … فیلمی حیرت‌انگیز چه از جنبه‌ی کارگردانی (با آن لحظات هیجان‌انگیزِ درون کشتی، حمله‌ی آدم‌خوارها و مخصوصاً لحظات زیر آب) و چه از جنبه‌ی شوخی‌نویسی که اوجش در همین سکانس تعمیر کشتی توسط کیتون در زیر آب است. برای این‌که پی ببریم کیتون چه نابغه‌ای بوده، حتی دیدن همین یک فیلم هم کافی‌ست.

 

  • نام فیلم: شرلوک جونیور (Sherlock Jr.)
  • کارگردان: باستر کیتون

یک آپاراتچی سینما، علاقه‌ی شدیدی به حل مسائل کارآگاهی دارد. وقتی در عالم خیال، خود را شرلوک جونیور، چیزی در مایه‌های همان شرلوک هولمز می‌یابد، تصمیم می‌گیرد ماجرای دزدیده شدن الماسی گران‌قیمت را حل کند … شاهکار ۴۵ دقیقه‌ای کیتون، ترکیبی از خواب و رویا و واقعیت و خیال است. صحنه‌ای که او وارد پرده‌ی سینما و با شخصیت‌های فیلم همراه می‌شود، اوج خلاقیت است؛ صحنه‌های فیلم عوض می‌شود و آپارتچی بینوا خودش را در جاهای مختلفی می‌یابد. کیتون و نویسندگانش آغازگر مسیری هستند که در آن سینما می‌تواند جای تمام تخیلات آدمیزاد را بگیرد و رویاگونه به زندگی آدم ورود کند. این مسیری‌ست که در سال‌های بعد و تاکنون هم در فیلم‌هایی با داستان‌هایی درباره‌ی رویاگونگی سینما گفته شده است. یکی از اوج‌های فیلم، صحنه‌ی بیلیاردبازی شرلوک جونیور است که مخلوطی‌ست از هیجان (به خاطر آن بمب گوی‌مانندی که آدم‌بدها در میان گوی‌های میز بیلیارد قرار داده‌اند و انتظار دارند کارآگاه کارکشته در حین بازی، با ضربه زدن به آن، منفجرش کند، که نمی‌کند!) و چیره‌دستی کیتون در بازی بیلیارد که چطور گوی‌ها را به هم می‌کوبد و هیچ‌کدام به آن گوی مورد نظر برخورد نمی‌کند. سکانس پایانی فیلم هم یک شوخی بی‌نظیر با سینماست: کیتون فیلم روی پرده را می‌بیند و همان‌طور که مرد فیلم با زن فیلم رفتار می‌کند تا او را به معاشقه دعوت کند، او هم عین همان را با دختر مورعلاقه‌اش انجام می‌دهد که ناگهان صحنه کات می‌شود به زمانی که شخصیت‌های فیلم دو بچه دارند و این‌جاست که آپاراتچی بیچاره می‌ماند که حالا چطور باید این صحنه را به اجرا درآورد! سینما همیشه جلوتر از زندگی‌ست. یک شاهکار بی‌نظیر.

فیلم‌های دیگر این نابغه در «سینمای خانگی من»:

ـ یک هفته (اینجا)

ـ فیلمبردار (اینجا)

کوتاه، درباره ی چند فیلم

۴ دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی”

  1. coldplay گفت:

    پیشنهاد می کنم فیلم Gueros از مکزیک سال ۲۰۱۴ را ببینید.من خیلی دوسش دارم.

  2. کریگ شوارتز گفت:

    جرارلد کارگل تو مصاحبه ای گفته بود بابت Angst کلی بدهی بالا آورده بوده و انگار به خاطر همین نتونسته بعدش فیلم بسازه.
    چون بعد Angst فقط داشته فیلم تبلیغاتی میساخته.
    البته نمیخوام فرمایش شما را نفی کنم ولی به هر حال…
    جالبه ایشون گفتن که من از فیلم خیلی راضی نیستم و میتونم بهترشو بسازم.
    ولی ما چی؟خب فکر کنم همون جوک “مرحوم غلط کرده…” به ذهنمون متبادر میشه.
    البته بدم نمیگه…قطعا نریشنها تو فیلم حکم یه نقطه عطف رو دارن،چیزی که باعث شد من از اون قتلها لذت ببرم،چیزی که شاید،حداقل از نظر من،به قتلها یه وجهه ی انسانی داد.
    اما جنبه ی سینمایی و تکنیکی فیلم طبیعتا ۳-۱ از محتوا جلوتره.
    مثلا من تو زندگینامه ی ورنر(همون قاتل اصلی) خونده بودم که اون فرد معلول،تو اون خونه کذایی،برعکس فیلم یه غریبه نبوده و ورنر اون رو از بچگی میشناخته.
    فیلم میتونست با توجه به اطلاعاتی که از اون بزرگوار داریم فلاشبکهای تاثیرگذار زیادی از کودکی و نوجوانی ورنر داشته باشه،اما کو پول؟
    فقط امیدوارم شاهد ریمیک باشیم،گر چه این فیلمها فقط واسه عده ی کمیه،عده ی زیاد فقط سوپرهیرو دوست دارن،سوپرهیروهای ساخته شده توسط مارول قطعا جزو باشکوه ترین و بهترین فیلمهای تاریخ سینمان!!!!
    ممنون از شما.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم