جشنوارهی سیوچهارم هم شروع شد و همه به تکاپو افتادند که فیلم ببینند، نقد کنند، غر بزنند، شاد باشند، ایراد بگیرند، ستاره بدهند، مصاحبه کنند و خلاصه منتظر سیمرغ باشند. امسال هم به سیاق سال پیش، برای هر فیلمی که میبینم چند خطی خواهم نوشت و یادداشت مفصلتر فیلمها میماند هنگام اکران عمومیشان.
راستش فکر نمیکردم کاخ جشنواره (برج میلاد) اینقدر شلوغ باشد و اینهمه خبرنگار و منتقد و غیره داشته باشیم! مطمئناً از حالوهوای کاخ، عکسها و اتفاقات دیگرش در همهی سایتهای سینمایی خواهید خواند و خبردار خواهید شد. پس اینجا فقط میپردازیم به اصلِ قضیه!
اما توضیح مهم اینکه: فیلمهای دیدهشدهی هر روز به همین پُست اضافه خواهند شد. پس تا پایان جشنواره، همین پُست، پُست ثابتِ «سینمای خانگی من» خواهد بود.
روز اول:
برداشت دوم از قضیهی اول (پویان باقرزاده): بعد از پایان نمایش فیلم، وقتی برای استراحت (بعد از دیدن چنین فیلمی حتماً باید استراحت کرد) به سالن پذیرایی رفتم، گروه جوان سازندهی فیلم، یک میز بزرگ را اشغال کرده بودند و چای مینوشیدند و حرف میزدند. تیپها همه هنری! همه آنچنانی! و لابد پیش خود فکر میکردند که عجب فیلمی ساختهایم ما! آنها را به حال خودشان بگذاریم. اجازه بدهید حال کنند. وقتی در این مملکت همهچیز با هم قاطی میشود و هیچچیز سر جای خودش نیست، دیدن چنین تصاویر بیسروتهی میشود نشانهی پستمدرنبازی و همهچیزدانی. (ستارهها: ۰ از ۵)
نقطه کور (مهدی گلستانه): ترکیب سعادتآباد (مازیار میری) و شکار (توماس وینتربرگ) نتیجهاش فیلمیست که میخواهد دغدغهی اجتماعی داشته باشد و به سبک و سیاق فیلمهای پساـفرهادی نشان بدهد دروغ و پنهانکاری و «سِر مَخف» بودن چه بر سر زن و مرد میآورد. فیلمی الکن و سادهانگارانه با بازیهای وحشتناک بدِ محمدرضا فروتن و هانیه توسلی. راستی فروتن مثلاً قرار بود شخصیتی دیوانه و روانی باشد؟! (ستارهها: ۱ از ۵)
روز دوم:
یک شهروند کاملاً معمولی (مجید برزگر): کُندی پیرمرد داستان به کندی فیلم تسری پیدا میکند. عشق پیری میجنبد و نه تنها سر به رسوایی میزند بلکه ظاهراً پای قتل هم به میان میآید! وقتی سروان کلانتری از ماجرای مقدس بودن نان حرف میزند، نانی که پیرمرد مظنون به قتل خریده است، خبر ندارد که پیرمرد نان را اتفاقاً برای امر مقدسی استفاده میکند! تصادف ماشین کلانتری، هر چند موجب تشویق و سوت مخاطبین سالن میشود که انگار یک جورهایی انتقام ملت از «سیستم» گرفته میشود اما پایانیست سوررئالگونه که سنخیتی با آغاز و میانهی داستان ندارد. برزگر همچنان در پس چهرهی ساده و آرام آدمها چیزهای ترسناکی میبیند، همچنان که در «پرویز» میدید. (ستارهها: ۲/۵ از ۵ )
دلبری (سیدجلال اشکذری): اتاقک غواصی و پروانه (جولیان اشنابل) را دیدهاید؟ این فیلم نسخهی ایرانی ـ ارزشی آن فیلم است! معلوم نیست چرا کارگردان اصرار دارد جانباز را نشان ندهد و به جایش از نمای نقطهنظر او استفاده کند. و تازه به درستی هم از این ایدهی کپیبرداریشده استفاده نمیکند. یعنی یک جاهایی نقطهنظر جانباز را میبینیم و یک جاهایی هم نمیبینیم. مثلاً اگر کل داستان نمای نقطهنظر جانباز بود، باز یک چیزی. فیلم ایدهی کپیبرداریشدهاش را هم هدر میدهد. میماند حرفهای عاشقانه ـ دلبرانه ـ شعارانه (برای حفظ قافیه!)، زن داستان رو به دوربین (شوهر جانبازش) که تکرار مکررات است و خستهکننده و بیمعنا. آخرش هم نفهمیدیم چرا شوهر طوبی چهار بار چشمانش را باز و بسته کرد. شما متوجه شدید؟ (ستارهها: ۰/۵ از ۵)
آخرین بار کی سحر را دیدی؟ (فرزاد موتمن): برای مجلهی «فیلم» که با موتمن مصاحبهای کردم تا برای شمارهی ویژهی جشنواره یادداشتی از او داشته باشیم، او دربارهی تم جستجو حرف زد که ساختن فیلمی با این تم آرزوی هر کارگردانیست. حالا اینجا همراه با سرگرد فیلم پیگیر داستان سحر هستیم تا ببینیم چه بلایی سرش آمده است. فیلم همان سرمای همیشگی آثار موتمن را دارد که در یک اثر جنایی معمایی سنخیت پیدا میکند اما برای من که جذاب نیست. راستش این تم جستجو با چفتوبست درستی به سرنخ نمیرسد. جاهایی لنگ میزند. جاهایی سادهانگارانه رها میشود. خلاصه چیزهایی جفتوجور نیست. (ستارهها: ۲/۵ از ۵)
روز سوم:
ابد و یک روز (سعید روستایی): روستایی در نوشتن دیالوگ و خلق و پرداخت شخصیت عالیست. این را در فیلمهای کوتاهش هم دیده بودیم. اصلاً همان فیلمهای کوتاه منتظرمان نگه داشته بود که اولین فیلم بلندش را ببینیم، که دیدیم (من این فیلم را خیلی قبلتر از جشنواره دیدم). فیلم رئالیسم به شدت رئالیسمی دارد! بازیها عالی هستند و سکانسها درخشان. اما مشکل اصلی کار نداشتن نخ تسبیح است. فیلم در پرداخت جزئیات فوقالعاده است اما در کلیت، یک فیلم بلند نمیسازد. تکهتکه است و جابهجا کردن سکانسها و صحنهها، خللی در آن وارد نمیکند. در واقع روستایی با همان دید فیلم کوتاهی یک فیلم بلند ساخته است. به شدت باید منتظر فیلم بعدی او ماند. (ستارهها: ۳/۵ از ۵)
قیچی (کریم لکزاده): لکزاده را هم از فیلمهای کوتاهش میشناسیم. و مشکل اولین فیلم بلند او هم دقیقاً مثل بالاییست؛ این فیلم کوتاهیست که بلند شده. مگر چقدر میتوانیم با هذیانات شخصیت اصلی داستان همراه شویم؟ چند دقیقه؟ آدم از جایی به بعد میبُرد. خسته میشود. فیلم کند و کشدار به نظر میرسد. (ستارهها: ۲ از ۵)
هفت ماهگی (هاتف علیمردانی): آقا ناگهان این شخصیت اصلی داستان مهرداد که بهداد نقشش را بازی میکند، چنان متحول میشود که بیا و ببین! فیلم نیمهی اول بدی ندارد اما در نیمهی دوم و نتیجهگیری ناتوان و درمانده است. مهرداد که آدم پدرسوخته و دغلیست و با سالومه رابطه دارد و تریاک میکشد و غیره، مثل برق و باد و فقط با شنیدن این جمله از خواهر پاچهورمالیدهاش که سالومه با شوهرش (شوهر خواهر یعنی) روی هم ریخته است، از ارتباط با سالومه سر باز میزند و یکهویی میشود قدیس! بعضیها ذاتاً فیلمساز نیستند. (ستارهها:۱ از ۵)
ایستاده در غبار (محمدحسین مهدویان): مهدویان در پرداخت مستندوار زندگی احمد متوسلیان فرماندهی جنگی عالی عمل میکند. ایدهی فیلم هم بینظیر است: اینکه تصاویر را بازسازی کنی و از صداهای واقعی استفاده کنی و صداها را روی تصاویر سینک کنی. طراحی گریم، لباس و صحنه چنان واقعی هستند که اگر نوشتهی ابتدای فیلم نبود، آدم شک میکرد واقعاً دارد یک مستند میبیند یا نه. ساختاری که مهدویان برای فیلم چیده، بکر است: دوربین او همیشه با فاصله از شخصیتها ایستاده و به آنها نگاه میکند. هیچوقت به آنها نزدیک نمیشود مخصوصاً جاهایی که صدایی از شخصیتها وجود نداشته است. مثل لحظات خانوادگی احمد متوسلیان. مهدویان کار سختی را به سرانجام رسانده است و خوب هم رسانده است؛ یک شبهمستندِ مستند. (ستارهها: ۳/۵ از۵)
روز چهارم:
نیمرخها (ایرج کریمی): زنده یاد کریمی در آخرین فیلمش که به شکلی انگار غزل خداحافظی و حدیث نفس خودش است، فیلمی کشدار و خستهکننده ساخته دربارهی دغدغهی مرگ و زندگی و عشق. واقعاً تحمل فیلم تا آخر سخت است و طاقتفرسا. به احترام او، فیلم را تا آخر میبینم (میبینیم) و یادش را زنده نگه میداریم. اما خودِ فیلم چیزی جز حرف زدن و حرف زدن و حرف زدن نیست … (ستارهها: ۲ از ۵)
متولد ۶۵ (مجید توکلی): یکی از مفرحترین فیلمهای این دورهی جشنواره با ایدهای خوب که هم به اندازهی کافی انرژی دارد و هم غافلگیری. جوانهای سرخوش داستان (با بازیهای بد نیمهی ابتدایی آنها که میخواهند زورکی سرخوش باشند ولی لوس و مسخره از آب درمیآید) کمکم در هچلی میافتند که خودشان با دست خودشان درست کردهاند. توکلی جوانان پایین شهری را میان خانه و زندگی آدمهای بالای شهری وارد میکند و از این طریق به تفاوت آنها و مشکلاتشان با نگاهی بامزه چشم میدوزد، ضمن اینکه مشکلات جوانان دههی شصتی داستانش را هم مرور میکند. فیلمنامه در قسمتهایی بدجور لنگ میزند اما در کل بامزه است و ارزش دیدن دارد. (ستارهها: ۳ از ۵)
زاپاس (برزو نیک نژاد): وقتی هنوز ملاک کمدی پیژامه پوشیدن و آن را تا زیر گردن بالا کشیدن و با حولهی حمام به کوچه رفتن باشد، نتیجهاش میشود فیلم سخیف و بیهدفی مانند این فیلم که بعد از نیم ساعت از شروعش هنوز نمیدانیم داستان دربارهی چیست. (ستاره ها:۰/۵ از ۵)
لانتوری (علیرضا درمیشیان): حیف آن همه وقت و انرژی که برای دیدن فیلم سپری شد. دو ساعت سرپا و در آن شلوغی خفهکننده، فیلمی دیدیم که سر و تهش معلوم نبود. این ازدحام برای دیدن فیلمی از درمیشیان اتفاقاً نتیجهی بایکوت کردن کارهای قبلی اوست وگرنه لانتوری فیلمی نیست که ارزش این همه انرژی گذاشتن را داشته باشد. لحظات دردآور اسید ریختن در چشمان پاشا سکانس آزاردهندهایست که هیچ ربطی به باقی فیلم ندارد جز خودنمایی و ادعای نقد اجتماعی کردن. درمیشیان اینبار چند نفر را رو به دوربین نشانده بود که به شکل مستقیم شعار بدهند و نمایندهی صداهای مختلف جامعه باشند. حتی به فیلمهای خودش هم ارجاع داده بود و کمی به نعل زده بود و کمی به میخ و خلاصه آششلهقلمکاری ساخته بود اعصاب خردکن و زننده که نه نقد اجتماعیست و نه هیچ چیز دیگری. (ستارهها:۱/۵ از ۵)
روز پنجم:
چهارشنبه (سروش محمدزاده): فیلم را قبل از جشنواره دیدم بودم و تحت تأثیر تلخی و سیاهیاش قرار گرفته بودم. تلخی و سیاهیای نه از جنس لانتوری فرصتطلب. بلکه درست و قابل احترام. پیوند خوردن ماجرای قصاص با حامله بودن دختر کوچک خانواده، فضایی نکبتبار میآفریند با آدمهایی که بین زمین و آسمان گرفتارند. محمدزاده در اولین فیلمش قدم محکمی برمیدارد و باید منتظر ادامهی کارهایش ماند. (ستارهها: ۳ از ۵)
بادیگارد (ابراهیم حاتمیکیا): چ را هنوز ندیدهام و بعید هم میدانم ببینمش. اما جدیدترین فیلم حاتمیکیا، اگر آن شعارها و ایدئولوژیهای مشخص او را کنار بگذاریم، فیلم سرراست و داستانگوییست که مخاطب را تا آخر نگه میدارد و سکانس پایانیاش یکی از سکانسهای موفق اکشن این سالهای سینمای ایران است. کاری به قهرمان همیشگی حاتمیکیا و اینکه در فیلمهای قبلی او چه بوده و اکنون چطور شده، ندارم. از این دیدگاههای سیاسی هم هیچ سر در نمیآورم فقط میدانم که فیلم به رغم ضعفهایی (از جمله شخصیتپردازی نابغهی هستهای داستان که این نابغه بودنش جا نمیافتد و یا تعقیب این نابغه توسط حیدر که از فرط تکرار خستهکننده میشود) فیلم قابل تماشاییست. (ستارهها: ۲/۵ از ۵)
من (سهیل بیرقی): شخصیت لیلا حاتمی یک مادرخواندهی درست و حسابیست با تمام زرنگبازیها و ارتباطات و مافیاییگریهای خودش. فیلم پرداختی مینیمالیستی دارد با پایانی ناموفق و یکهویی که توی ذوق میزند. واقعاً دربارهی بعضی فیلمها نه میشود گفت خوشمان آمده و نه میشود گفت بدمان آمده. چیزی هستند میان این دو. این فیلم همینطوریست. (ستارهها: ۲ از ۵)
روز ششم:
وارونگی (بهنام بهزادی): یادداشت مفصل این را فیلم روی سایت ماهنامهی «فیلم» میتوانید بخوانید (اینجا). (ستارهها: ۳ از ۵)
بارکد (مصطفی کیایی): کیایی باز هم رفته سراغ جوانهایی که میخواهند حقشان را از سیستم بگیرند. این بار البته داستان سرگرمکنندهی دیگری در کار است و کیایی با ترکیبی از شوخیهای کلامی (بیشتر کلامی) و تصویری، احتمال فروش فیلم خود را در گیشه بالا میبرد. فقط چیزی که نفهمیدم این بود که چرا باید ماجرایی که حامد (بهرام رادان) برای مرد ثروتمند (رضا کیانیان) تعریف میکند، درهمبرهم باشد؟ کسی که چیزی تعریف میکند، طبیعتاً سرراست از ابتدا شروع میکند و به انتها میرسد اما اینجا اینگونه نیست و من دلیلش را نمیفهمم. یکی از بامزهترین شوخیهای فیلم جاییست که جوان فیسبوکباز داستان در حین عملیات فروش موادمخدر پای صفحهی فیسبوکی اصغر فرهادی کامنت بیادبی میگذارد! (ستارهها: ۲ از ۵)
کفشهایم کو؟ (کیومرث پوراحمد): دومین فیلمی که امروز به فرهادی ارجاع میدهد، این فیلم است. در قسمتی از داستان، دخترِ از خارج برگشته به مادرش میگوید که نمیتواند پدر آلزایمریاش را تنها بگذارد و بعد با اشاره به جدایی نادر از سیمین دیالوگ معروف آن را بازگو میکند: اون نمیدونه من دخترشم، من که میدونم اون پدرمه! در بارکد شوخی با فرهادی خندهدار است، چون باید باشد، در کفشهایم کو؟ هم خندهدار است اما نباید باشد! فیلم ضعیف پوراحمد بیمایهتر از آن چیزیست که قبل از دیدنش به نظر میرسید. کل فیلم تبدیل شده به حرکات دیوانهوار کیانیان، جلسات شعرخوانی، یادآوری لحظاتی از گذشته و دوباره همینها تا پایان. از همه عجیبتر پایان داستان است که ناگهان زن رو به دوربین میکند و مستقیماً به ما میگوید شاید بالاخره آلزایمر همسرش خوب شود! واقعاً آقای پوراحمد با ما شوخی دارند یا چی؟ (ستارهها: ۰/۵ از ۵)
آبنبات چوبی (حسین فرحبخش): این هم شوخی دیگریست در جشنواره! یک ساعت از فیلم گذشته و هنوز معلوم نیست چی به چیست. دختر فرار کرده اما هیچکس کاری نمیکند. از همه عجیبتر نوع تداخل دو خط داستانیست که کلاً قروقاطیست؛ اگر بتوانید بگویید از زمانی که دختر از خانه فرار میکند تا آن اتفاق آخر داستان، چند روز گذشته جایزه دارید! اما فاجعهی اصلی در اواخر داستان اتفاق میافتد: نمیخواهم موضوع را لو بدهم، هر چند چیز مهمی هم نیست، اما یکی دارد آن یکی را میکشد و بعد نفر سوم، به جای اینکه به دوستش کمک کند، موبایل برداشته است و از صحنهی قتل فیلم میگیرد! نکند این آقای فرحبخش هم با ما شوخی دارند! (ستارهها: ۱ از ۵)
روز هفتم:
دختر (سیدرضا میرکریمی): راستش همان موقعیت اولیهی داستان یعنی سفر یک روزهی دختر از جنوب به تهران برای شرکت در یک مهمانی دخترانه چندان باورپذیر نیست و بسیار هم کش میآید؛ تازه در دقیقهی پنجاه پدر به سمت تهران حرکت میکند تا دختر را برگرداند. ماجرای خواهرِ پدر و گذشتهی او با مرد هم آنقدرها جذاب نیست و کمکی به این فیلم خستهکننده نمیکند. (ستارهها: ۲ از ۵)
خماری (داریوش غذبانی): از دقیقهی ده به بعد دیگر خمار خواهید شد! موقعیت اولیهی فیلم نه تنها منطقی نیست، بلکه مسخره هم هست: پسر که میخواهد به امتحان موسیقیاش برسد، مجبور میشود برادر معتادش را به یک توانبخشی تحویل بدهد و بعد برود سر امتحان. خب یعنی نمیشد بلای دیگری سر برادر آورد و به امتحان رسید؟ چه اصراریست که برادر معتاد را همان روز به توانبخشی تحویل بدهید؟! در ادامه ماجرا عجیبتر هم میشود: مسئول توانبخشی دوم میگوید چون آن جا قوانین خاصی دارد، باید تا روز تحویل برادر، به او مواد برسانید که سیرابش کنید! این دیگر چه صیغهایست؟! آدم گاهی به عقل سازندگان فیلمها شک میکند. بعد هم که ماجرای آن برادرهای دوقلوی خلافکار را داریم که معلوم نیست اصلاً چرا باید دوقلو باشند و بامزهبازیهایشان به چه درد میخورد. فیلمی خمار و آشفته و بیسروته. (ستارهها:۰/۵ از ۵)
مالاریا (پرویز شهبازی): بعضی فیلمسازان دیگر از بس میخواهند یک چیزی را تکرار کنند، فیلمهای خود را لوس و لوث میکنند. نمونهاش آقای شهبازی که فیلمی کممایه ساخته با ادعای فهم جوانان و مشکلاتشان. فیلم در نیمهی دومش سرگردان و بیهدف است. از همه جالبتر استفادهی کارگردان از تکنولوژیست. صحنهای که وسایل خوانندهی هپلی فیلم توسط صاحبخانه در کوچه ریخته شده و او با دوربین از این صحنه فیلم میگیرد و برای دوستانش در یک کوچه آنطرفتر که منتظر او در ماشین نشستهاند، میفرستد، مسخرهترین لحظهی فیلم است. در ادامه هم پدر حنا از طریق همان موبایل با دخترش ارتباطی تصویری برقرار میکند! و در نهایت باز هم سد کرج! (ستارهها: ۲ از ۵)
روز هشتم:
برادرم خسرو (احسان بیگلری): یادداشت مفصل این فیلم را میتوانید روی سایت ماهنامهی «فیلم» بخوانید (اینجا). (ستارهها:۳ از ۵)
پل خواب (اکتای براهنی): از قدیم گفتهاند سنگ بزرگ علامت نزدن است. براهنی اولین فیلمش را از روی جنایت و مکافات برداشت کرده و نتیجهاش فیلمی شده خستهکننده و کند و کشدار که در نهایت برای یک فیلم بیست دقیقهای مناسب است. تصور کنید شخصیت اصلی داستان دو پیرزن را کشته و ما این صحنه را جزبهجز دیدهایم و کلی هم طول کشیده است. آنوقت دوباره در سکانس انتهایی شخصیت اصلی صحنهی قتل را جزبهجز برای رفیقش تعریف میکند که کل این قضیه نزدیک به بیست دقیقه از فیلم را تلف میکند! (ستارهها: ۱ از ۵)
اژدها وارد میشود (مانی حقیقی): راستش قبل از جشنواره دو بار فیلم حقیقی را دیدم (البته بار دوم به زور!) و هر دوبار هم خوشم نیامد. فیلم سینهچاکان زیادی دارد البته، اما من که از داستانش سر در نیاوردم. تلفیق فضای توهمی و مالیخولیایی و ذهنی و عینی تبدیل به فیلم پیچیدهنمایی شده است که سر و تهش را نتوانستم به هم ربط بدهم: ماجرای ناپدید شدن دستیار صدابردار فیلم خشت و آینه (ابراهیم گلستان) تا آن مصاحبههای رو به دوربین شخصیتهای مهم ادبی و سیاسی و قبرستان و شتر و جنوب و … . اثری دماغسربالا که میخواهد خودنمایی کند. البته از نماهای جان فوردگونهی فیلم نباید گذشت که بسیار چشمنواز است. (ستارهها: ۲ از ۵)
آااادت میکنیم (ابراهیم ابراهیمیان): وقتی از کارگردان پرسیدند چرا نام فیلم را با غلط املایی خودخواسته نوشتهاید، گفت وقتی فیلم را ببینید مشخص میشود. خب، ما دیدیم و مشخص نشد! فیلم خوب جلو میرود و ماجرای آبروریزی استاد دانشگاه و تبعاتش با ریتم خوبی تعریف میشود اما گرهگشایی پایانی به شدت سردستی و قابل پیشبینیست و همه چیز را خراب میکند. (ستارهها: ۲/۵ از ۵)
روز نهم:
سگ و دیوانهی عاشق (علیمحمد قاسمی): قاسمی فیلمبردار فوقالعادهایست و دومین فیلم بلند او هم مانند چند فیلم کوتاه و اولین فیلم بلندش، فضای تأثیرگذاری دارد با داستانی که انگار از یک روایت محلی نشأت گرفته است. قاسمی موفق میشود حالوهوای سرد و برفگرفتهی فیلمش را به مخاطب منتقل کند. از نکات جالب فیلم، بیحجابی دختر جوان داستان است که در اکثر لحظات، روسری به سر ندارد و این قضیه احتمال اکران نشدن فیلم را بسیار بالا میبرد! (ستارهها: ۲ از ۵)
لاک قرمز (سیدجمال سیدحاتمی): فیلم خوب شروع میشود اما خوب ادامه پیدا نمیکند و در نهایت خوب تمام میشود. مصیبتهایی که برای دختر نوجوان داستان در نظر گرفته شده، فارغ از منطقی روایی و چینشی درست، «انتخاب» شدهاند تا اشک تماشاگر را دربیاورند و همین موضوع داستان را سطحی میکند. (ستارهها: ۲ از ۵)
خانهای در خیابان چهل و یکم (حمید رضا قربانی): موقعیت داستانی اثر فوقالعاده است: مادری که پسر بزرگش، پسر کوچکش را کشته و متواری شده است و در این میان هر کدام از عروسها هم انتظاری از مادر دارند: عروس پسر قاتل انتظار دارد مادر عفوش کند و عروس پسر مقتول از مادر انتظار دارد که پسر قاتل را قصاص کند. از این موقعیت پیچیدهتر و عجیبتر هم مگر داریم؟! اما فیلم خیلی بیاثر تمام میشود. حتی سر سوزنی هم نمیتوانیم مادر را درک کنیم، چون اصلاً از زاویهی دید او به داستان نزدیک نمیشویم و از همه بدتر موقعیت پسر خانوادهی مقتول است که از ابتدای داستان فکر میکنیم قرار است بلایی سر عمویش بیاورد اما در نهایت هم هیچ کاری نمیکند و تمام. (ستارهها: ۲ از ۵)
خشم و هیاهو (هومن سیدی): فیلم علناً دو تکه است. در نیمهی اول داستان را از چند زاویه میبینیم (که معلوم نیست چه علتی دارد) و نیمهی دوم درامی دادگاهیست که با حضور طناز طباطبایی تبدیل میشود به هیس! دخترها فریاد نمیزنند. این دو تکه با هیچ چسبی به هم نمیچسبند حتی اگر سیدی از یک فیلم رنگی شروع کند و در انتها به فیلمی سیاه و سفید برسد. (ستارهها: ۲ از ۵)
و بالاخره روز دهم:
اینجا کسی نمیمیرد (حسین کندری): آقای کندری صبر و تحمل و ظرفیت شما را اندازه میگیرند! (ستارهها: ۰ از ۵)
به دنیا آمدن (محسن عبدالوهاب): فیلم داستان بارها تکرارشدهی سقط جنین و تصمیمگیری برای این کار را دستمایهی کاری اجتماعی و سرراست قرار میدهد که داستانش را روان و خوب تعریف میکند و تماشاگر را زجر نمیدهد. الهام کردا عالی بازی میکند که بیشک یکی از شاهنقشهای کارنامهاش است. مشکل اصلی فیلم نیمچه داستانهای آن است که به دور داستان اصلی تنیده شدهاند و آنقدرها هم به آن نمیچسبند. (ستارهها: ۲/۵ از ۵)
گاهی (محمدرضا رحمانی): این کار اولین فیلم سلفی ایران لقب گرفته است اما اگر اولین فیلم سلفی دنیا هم لقب میگرفت، باز اتفاقی نمیافتاد! داستان کلیشهای و مسخرهی فیلم دربارهی عدهای دوست که دور هم جمع میشوند و کمکم فضای دوستی به دشمنی تبدیل میشود، باعث میشود ـ مثلاً ـ نوآوری فیلم هم نه تنها به چشم نیاید، بلکه آزاردهنده هم بشود. داستان ضعیف فیلم به همراه دیالوگهایی شعاری و گلدرشت و مسخره، بازی بازیگران حرفهای را هم تحت تأثیر قرار داده و همه چیز از مرز مضحکه گذشته است. (ستارهها: ۰ از ۵)
سیانور (بهروز شعیبی): مجاهدین و ترور و مارکسیست و کلاً اینجور سیاسیبازیها، هیچوقت برایم جذاب نبودهاند و نخواهند بود. مجبورم به این قضیه اعتراف کنم. در نتیجه با این پیشزمینه به دیدن فیلم نشستم و خسته هم شدم. هر چند پیام فیلم بسیار روشن و درست است اما خیلی از بخشهای داستان را به دلیل بیسوادی سیاسیام نفهمیدم. یکی از صحنههای خوب فیلم جاییست که رهبر گروه مجاهدین به جای اینکه بیاید کنار همسرش که روی زمین رختخواب انداخته و منتظر اوست، بخوابد، هفتتیری به دستش میدهد و از اتاق خواب بیرون میرود. صحنهای که به خوبی نشان میدهد ایدئولوژیهای مسخشده چطور آدمها را از عشق و از خودِ واقعیشان دور میکند. طراحی صحنهی فیلم فوقالعاده است و به شدت باورپذیر، مخصوصاً طراحی خانهی امیر (پدرام شریفی) و مخصوصاً آن کاغذدیواریهای پذیراییاش … (ستارهها: ۲/۵ از ۵)
پایان.
الان اگر این سوال در ذهنتون باشه که هیئت انتخاب دقیقا چیکار کرده جوابش چی میتونه باشه؟ بقیه فیلم ها افتضاح تر از اینها بودن؟ یا هیئت انتساب بودن؟
لابد همین طور بوده که شما گفتید. از بین بد و بدتر، بد را انتخاب کرده اند!
اتنظاری هم نمیشه داشت واقعا… شما تو طول سال حتی یک فیلم بدردبخور هم توی اکران نمیبینید چطور میشه انتظار داشت توی جشنواره یهو معجزه بشه؟!
در واقع می شود گفت چون در جشنواره معجزه نمی شود، در طول سال فیلم بدردبخوری هم در اکران نمی بینیم!
الان شما نقد کردی فیلمو????
خیر! لطفاً خطوط اول را بخوانید. این میزان بی دقت بودن هم نوبر است!
درود
با وجود نقد تند و تیز بر فیلم ها، در ستاره دادن اما بخشنده اید و منعطف.. مخصوصا برای دلبری..
سلام. بهرحال آن «نیم» هم فقط برای این است که جناب کارگردان تلاشش را کرده تا مثلاً اثر متفاوتی بسازد. اما خب، نه بلد بوده، نه زورش می رسیده و نه اینکه اصلاً می دانسته سینما یعنی چه.
با دیدن آثار درخشان این نسل، به تاریخ سپردن سازندگان متروپل و شب یلدا و.. چه آسان است.. چقدر با نکته منتقد برنامه هفت (جناب محسنین) موافقید که نگاه نژادپرستانه ایرانی بدتر از افغانی در فیلم حس می شود؟
نمی دانم جمله ی دقیق ایشان چه بوده، چون «هفت» را نمی بینم. یعنی فرصت نمی کنم.
من اغلب منتقدهای خود شیفته با نظرات ناشی از کمبود توجه رو میبینم (البته بلانسبت شما !) شما بهشون میگم شما در طول تاریخ به اصطلاح هنری خودت اثری تولید کردی یا فقط مشغول تخمه خوردن در حاشیه فیلم بودی ؟
منتقد، منتقد است، فیلم ساز، فیلم ساز. نه منتقد قرار است فیلم ساز باشد و نه فیلم ساز، منتقد. خیلی ساده تر بگویم: مگر هر فوتبالیستی باید مربی شود یا هر مربی ای مگر فوتبالیست است؟
درود
نیاز به بحث تخصصی هست که چرا میانگین جامعه، حوزه نقد و منتقد بودن رو یه امر ساده تلقی میکنه.. ارجاع میدم به پایان بندی عالی مطلبتون در وبسایت ماهنامه فیلم درباره فیلم وارونگی “وقتی سازوکار جامعهای غلط باشد، گریزی از وارونگی دما و آلودگی نیست. درمانی وجود ندارد”. بنظرم همین جمله کافیه برای بی شمار چراهای موجود..
لطف دارید.
مثال نقض ماجرای فوتبالیست و مربی همیشه بوده و هست.
نمونش همواره خوزه مورینیو از سوی بزرگترین بازیکنان جهان سرزنش میشه که فوتبالیست بزرگی نبوده و شرایط بازیکنان رو در داخل زمین هیچوقت درد نمیکنه و اکثرا بازیکنان به سرعت با اون درگیر حاشیه میشن.
حالا همین موضوع بسط داده میشه به سینما و نقادی !
در پاره ای از نقدهای شما خوندم که گفتید: ” خلاصه یه چیزهایی چفت و جور نشده ” .
نقل به مضمون از نقد شما در همین پست. که خود دربردارنده اینه که شما آنچنان به ماورای سینما احاطه دارین که میدونین داخل اثر یه سری چیزهایی میخواسته که نبوده . که مصداق تولید اثر هنریه. یک آرتیست با ذوق و قریحه خودش اثری رو خلق میکنه . یک چیزهایی اضافه و یک سری چیزها رو نادیده افراض میکنه . شما با این جمله ای که عرض کردم نشون میدین که چیزی از کارگردانای جشنواره از ذوق و قریحه کم ندارین. که صد البته ما جز میرزا بنویسی (قصد جسارت نباشه) از شما ندیدیم.
اولاً که این ها نقد نیست. یادداشت کوتاه است. تیتر به آن بزرگی را ببینید و بعد آن چند خط ابتدایی را بخوانید تا بفهمید این ها صرفاً چند خط درباره ی فیلم هاست نه نقد. ثانیاً ظاهراً متوجه عرایض بنده نشدید: کار منتقد نقد کردن اثر هنری ست. نه ساختن اثر هنری. این جمله واقعاً پیچیده است؟ ابهامی دارد؟ سخت است فهمیدنش؟ ثالثاً میرزابنویسی هم عُرضه می خواهد دوست عزیز (قصدم جسارت نیست البته!).
درود
نقدی بر رسوایی ۲ نمی بینم! چشم بصیرت ندارم آیا؟
دیدن «رسوایی» چشم بدن هم نمی خواهد، چه برسد به چشم بصیرت! فیلم را ندیدم و احتمالاً نخواهم دید.
سینما نیمکت را ندیدید؟ گویا فیلم دوست داشتنی ی بوده
راستش به اعتماد حرف دوستانی که پیش از جشنواره فیلم را دیده بودند و آن را بسیار مصنوعی و خسته کننده و حوصله سربر خوانده بودند، چندان مشتاق دیدنش نبودم. در نتیجه نرفتم ببینم. اما امروز خواندم که خیلی از آن تعریف می کنند. آدم تا خودش نبیند باورش نمی شود!
همینطوری ستاره ول میدی! مگر اونجا که ستاره ای نیست … به هر حال شما منتقدی و باید روابط رو حفظ کنی…
بی هیچ ترسی به تمام فیلمهای ایرانی از ابتدای تاکنون ۰ از ۵ میدم
درود
خسته نباشید.. در انتظار جمع بندی جشنواره، کم و کیف و بهترین ها..
سپاس
سلام و ممنون.
اسپویل اژدها وارد می شود::::::::::::::::
لطفا قبل از تماشای اژدها وارد می شود این بخش را نخونید.همونطور که می دونیم داستان فیلم به هیچ عنوان واقعی نیست و تمام تشکیلات و مصاحبه ها ساختگی و غیر واقعیه.فیلم در عین روایت داستانی مخوف و کنجکاو کننده و بسیار جذاب -که اگه با کیفیت بالا در سینما دیده و شنیده بشه حیرت آوره-به نظر من میگه که آقا اگه من ِ مانی حقیقی بیام به اسم واقعی بودن هرچی از شتر و زلزله و خرافات بگم,شما باید باور کنین؟باید باور کنین که شتر حرف می زنه یا یه کارگر هندی در عرض یک دقیقه می تونه زبان آلمانی یاد بگیره!؟به نظرم آخرین کار مانی حقیقی کار بسیار بزرگی بوده و بخش های عظیم بزرگی داشته مثلا جایی که بابک(امیر جدیدی)مشغول تماشای اون رقص و مراسم سنتی مذهبی اهالی منطقه هست,من را یاد تمامی مراسم آیینی انداخت که چه قدر هم می تونن بی معنی و مضحک باشن.
در آخر باید بگم باید با اندیشه به سراغ پذیرایی ساده و اژدها وارد می شود رفت و لذت برد چرا که به نظرم این فارق التحصیل فلسفه در کانادا با همین دو فیلم(بنده فیلم های آبادان و کارگران که توقیف ان را ندیدم)نبوغش را ثابت کرده.
=-=-
این کامنتم را جایی گذاشتم خواستم شما هم بخونید آثا دامون.البته می دانم شما از این دو فیلم خوشتون نمیاد.لطفا بنا بر توهین نزارید کامنتم را هیچ گونه.
coldplay
اختیار دارید. ممنون.