کوتاه، درباره ی چند فیلم ۲

کوتاه، درباره ی چند فیلم ۲

  •  نام فیلم: ۲۲ ماه می (۲۲ND Of May)
  • کارگردان: کوئن مورتیمور

در پاساژی بزرگ، یک انفجار عظیم رخ می دهد. سام، مامور امنیت پاساژ برای نجات جان بازماندگان تلاش می کند … داستان فیلم گنگ و مبهم است و اصلاً جذابیت ندارد یا بهتر است بگویم اصلاً داستانی وجود ندارد. تنها چیزی که فیلم را سرپا نگه می دارد فضای غریب و آخرالزمانی اثر است. آدم ها در مکان های خلوت و ساکت، در پیچ و خم های کوچه ها قدم می زنند و دوربین تعقیبشان می کند و فضایی مرموز بوجود می آورد که به یکبار دیدنش می ارزد و البته یک انفجار غافلگیرکننده و ترسناک با اجرایی عالی که مطمئناً شوکه تان خواهد کرد.

  •  نام فیلم: بن بست  ( Dead End )
  • کارگردانان: ژان باپتیست آندره آ – فابریکا کانپا

خانواده هارینگتون در جاده ای انگار بی انتها گیر می افتند. هر چه جلو می روند، به جایی نمی رسند و این احساس بهشان دست می دهد که گم شده اند. کار وقتی بدتر می شود که تک تک اعضای خانواده توسط زنی روح مانند کشته می شوند … شاید اولین دیدار من با این فیلم برمی گردد به شش سال پیش. در دیدار اول هم فیلم بامزه ای بود که ضربه ی خوبی می زد و هنوز هم چنین است. فضای مالیخولیایی و غریبی که این خانواده در آن گیر افتاده اند و هر لحظه هم عجیب تر و غریب تر می شود به همراه طنزی که در لایه های داستان و رفتار شخصیت ها قرار گرفته، فیلمی ساخته که اگر در پرداخت آدم ها و چفت و بست داستان دقت بیشتری، می توانست خیلی بهتر از چیزی باشد که اکنون هست.

  • نام فیلم: بودن یا نبودن ( To Be Or Not To Be )
  • کارگردان: ارنست لوبیچ

یوزف و ماریا تورا از معروف ترین بازیگران تئاتر لهستان هستند. گروه آنها قرار است نمایشنامه ای در باب هجو هیتلر روی صحنه بفرستند که با مخالفت دولت مواجه می شود و این در حالی ست که  آلمان به لهستان حمله می کند و سرنوشت جنگ به دست آنها می افتد … ایده ی جذاب اثر و ریزه کاریهای فوق العاده ی داستان، چنان آدم را میخکوبِ صندلی می کند که اصلاً گذر زمان را متوجه نمی شوید. ماجرای گروهی بازیگر که در دنیای واقعی و در برابر مقوله ی ترسناکی مانند جنگ، چنان خوب و طبیعی بازی می کنند که حتی گاهی تماشاگر را هم گیج می کنند! خط عشقی داستان به خوبی با خط ضد جنگش آمیخته شده و جلو رفته و هر دو به سرانجام رسیده و می ماند شوخی های بامزه ی کار که بسیار استادانه در بطن ماجراهای تو در توی اثر جای گرفته اند و حس لذت بخشی برای آدم ایجاد می کنند.

  •  نام فیلم: چیزی برای توضیح نیست (Nothing To Declare)
  • کارگردان: دنی بون

قرار است مرزهای کشورهای اروپایی از بین برود و همه با هم متحد شوند. اما روبن، افسر پلیس بلژیک که در ایستگاه پلیس مرزی بین بلژیک و فرانسه کار می کند، شدیداً با این قضیه مخالف است چرا که او مانند پدرش به شدت از فرانسوی ها متنفر است. در آن طرف، ماتیاس، افسر پلیس مرزی فرانسه، عاشق خواهر روبن است اما نه ماتیاس و نه خواهر روبن، جرات گفتن این مطلب به او را ندارند … فیلم با یک داستان تقریباً بامزه، درباره ی این صحبت می کند که انسان ها را باید از روی خودشان سنجید نه کشوری که در آن زندگی می کنند.

  •  نام فیلم: خارش هفت ساله ( The Seven Year Itch)
  • کارگردان: بیلی وایلدر

خانواده ی ریچارد به ییلاق می روند و او در خانه تنها می ماند. دختر زیبای طبقه ی بالا، شدیداً او را وسوسه می کند و ریچارد سعی می کند در برابر او مقاومت کند اما انگار مقاومت او فایده ای ندارد … این فیلم البته از کارهای درجه ی یک استاد نیست اما همچنان اثری ست جذاب و بامزه درباره ی مردی که چشم همسرش را دور می بیند و مثل همه ی مرد های عالم ذهنش منحرف می شود ( البته او نویسنده است و این پرش ذهن به سمت انواع و اقسام فکرها، درباره ی او کاملاً طبیعی ست ) و هوس دختر زیبای همسایه را می کند و برای اینکه خودش را قانع کند به خیانت، در ذهنش درباره ی خیانت همسرش داستان ها می بافد. موقعیت او من را یاد تام کروز در « چشمان تمام بسته » کوبریک انداخت. البته آخر سر او تصمیم می گیرد هر طور شده بر کرمی که بر وجودش افتاده غلبه کند و به آغوش گرم خانواده بازگردد.

  •  نام فیلم: خانه ی شیشه ای (The Glass House)
  • کارگردان: دانیل ساکهیم

پدر و مادر روبی بر اثر یک حادثه ی رانندگی می میرند و روبی به همراه برادر کوچکترش در خانه ی زن و شوهری که کفالت آنها را قبول کرده اند، شروع به زندگی می کنند. روبی کم کم متوجه می شود، این زوج، کمی غیرمعمول هستند … فیلم از نیمه به بعد دچار اُفت شدیدی می شود و به ورطه ی کلیشه ی مردی نیمه روانی که به خاطر پول دست به قتل می زند، می افتد. می دانید که به کار بردن کلیشه ها به خودی خود بد نیست به شرطی که در استفاده از آنها ظرافت به کار ببریم. کاری که این فیلم نمی کند. قسمت بی ربطش هم ماجرای تزریق زن خانواده است که به مرگش منجر می شود و البته هیچ ربطی به داستان اصلی ندارد و ساز جداگانه ای می زند.

  •  نام فیلم: روش خطرناک ( A Dangerous Method)
  • کارگردان: دیوید کراننبرگ

سابینا اشپیلرین بیماری ست که پیش دکتر یونگ می آید تا درمان شود. یونگ که با فروید ملاقات های طولانی مدت دارد و هر دو در پی پایه ریزی علن نوین روانکاوی هستند، کم کم عاشق سابینا می شود … برای کسی که چیزی از اصطلاحات و ایده های روانکاوی یونگ و فروید نمی داند، فیلم بسیار گنگ و خسته کننده و سردرگم است و برای کسی هم که می داند، حرف چندانی برای گفتن وجود ندارد.

  • نام فیلم: سامورایی سپیده دم ( The Twilight Samurai)
  • کارگردان: یوجی یامادا

سیبی ایگوچی سامورایی رده پایینی ست که سال ها همسرش را از دست داده و حالا مجبور است از دو دختر و مادر پیرش نگهداری کند. در آوردن خرج آنها آنقدر او را مشغول نگه داشته که وقتی ندارد تا به خودش برسد. وقتی دوستش، خواهرش را که همبازی قدیمی سیبی بوده به او پیشنهاد می دهد تا با او ازدواج کند، سیبی نمی پذیرد هر چند که شدیداً عاشق دختر است. او که مخالف استفاده از شمشیر و خواستار صلح است، از طرف رئیس خاندانش مامور می شود یک سامورایی را که قانون را زیر پا گذاشته، بکشد … داستان فیلم در پایان، از زبان دختر ایگوچی که حالا زن میانسالی ست، گفته می شود: (( زندگیش کوتاه بود ولی پُر بار. )) فیلم با داستانی روان و جذاب و بدون سکته، زندگی مردی را بازگو می کند که با اینکه یک سامورایی ست اما حاضر نیست دست به شمشیر ببرد.

  •  نام فیلم: شیرینی شانس ( The Fortune Cookie)
  • کارگردان: بیلی وایلدر

هری، فیلمبردار مسابقات راگبی، بر اثر حادثه ای، دچار آسیب دیدگی می شود. ویلی، شوهر خواهر او که وکیلی هفت خط و زبردست است، تصمیم می گیرد، وضعیت هری را بدتر از آن چیزی که هست نشان بدهد تا غرامتی درست و حسابی بگیرد … اثر شیرین دیگری از استاد.

  • نام فیلم: عشق را نشانم بده (Show Me Love)
  • کارگردان: لوکاس مدیسون

اگنس و الین دو دختر دبیرستانی هستند که عاشق هم می شوند … فیلم در همان یک خطی که عرض کردم، خلاصه می شود و مورد خاص دیگری هم برای صحبت وجود ندارد … از من گفتن، ندیدید هم ندیدید!

  • نام فیلم: مرد بدون گذشته ( The Man Without A Past)
  • کارگردان: آکی کوریسماکی

مردی که بر اثر حمله ی اوباش، بیهوش شده و تمام مدارک شناسایی اش را از دست داده، در میان مردم فقیر حاشیه ش شهر، به هوش می آید و هیچ چیز از گذشته ی خود به یاد نمی آورد حتی اسمش را. او کم کم یاد می گیرد که با زندگی جدیدش کنار بیاید … تعجب نکنید از اینکه چرا این فیلم اینقدر سرد و خشک است. چرا بازیگرانش مثل چوب خشک روبروی هم می ایستند و مانند آدم آهنی دیالوگ می گویند و چرا هیچ اتفاقی در طول داستان نمی افتد. اینها همه اش از روی عمد صورت گرفته! فیلم با لحنی طنز و جدی به زندگی مردی می پردازد که دوباره متولد می شود و زندگی جدیدی را با انسان هایی جدید و هویتی جدید آغاز می کند. فیلم البته در مقیاسی وسیع تر به اوضاع و احوال سیاسی و اقتصاد بیمار کشور فیلمساز یعنی فنلاند هم اشاره دارد و لابد خیلی از این اشارات را نمی توانیم رمزگشایی کنیم.

  • نام فیلم: معجزه در میلان (Miracle In Milan)
  • کارگردان: ویتوریو دسیکا

توتو توسط پیرزنی مهربان، بزرگ می شود. او حالا جوانی ست که عاشق کمک کردن به دیگران است. با قدرتی که روح پیرزن مهربان به او می دهد، او می خواهد درد همه ی فقرا را درمان کند … دسیکا در این فیلم به طرز زیبایی نئورئالیسم را در فضایی فانتزی و تخیلی بازآفرینی می کند تا درباره ی امید، آرزو، فقر و ثروت حرف بزند. توتو مانند غول چراغ جادو آرزوی مردم فقیر را برآورده می کند و در طی این برآورده شدن آرزوها، صحنه های جالبی خلق می شود که تلفیقی از کمدی و تراژدی ست. توتو می خواهد مردم باسواد باشند، مهربان باشند و از زندگی، با هر مشکلی که دارند، لذت ببرند. بهترین صحنه ی فیلم مربوط است به جایی که مردم می خواهند در دایره ی نوری کوچکی که خورشید از پس ابرها به زمین تابانده، گرم شوند.

  •  نام فیلم: هنری فول (Henry Fool)
  • کارگردان: هال هارتلی

هنری فول مرد مرموزی ست که وارد شهر می شود و سایمن، جوان بی دست و پا و آرام را تشویق به نوشتن می کند. سایمن کم کم با همین نوشته ها مشهور می شود … تحمل کردن فیلم برای من تا به آخر، کار طاقت فرسایی بود. هارتلی، سینمایی کاملاً شخصی دارد که هم در داستان هایش و به خصوص در فضای فیلم هایش کاملاً آشکار و قابل تشخیص است. سینماگری مستقل که به دنبال دلمشغولی های خودش است و اتفاقاً در این فیلم با شدت هر چه تمامتر به سینمای تجاری هالیوود می تازد و نگاه شخصی اش را حاکم می کند. دقت کنید به صحنه ی خواستگاری هنری از خواهر سایمون، فی، که در دستشویی انجام می گیرد و آنهم در چه وضع مفتضحانه ای! فیلم البته یک آینده بینی جالبی درباره ی فضای اینترنت و دنیای مجازی دارد که در زمان ما، معنایش بیش از پیش قابل درک کردن است. شعرهای سایمون روی اینترنت می رود ( در زمان ساخت فیلم، هنوز با دهکده ی جهانی امروزی فاصله ی زیادی داشتیم ) و یک شبه ره صد ساله را طی می کند.

۲ دیدگاه به “کوتاه، درباره ی چند فیلم ۲”

  1. کریگ شوارتز گفت:

    دیدید آقای فراستی به اکثر این کارگردانهای از “آب گل آلود ماهی بگیر” ما میگه:
    “به جاش برید یخورده لوبیچ و وایلدر و کاپرا ببینید؟”
    تا چند وقت پیش به خودم میگفتم:
    “خب که چی؟چیزی عوض میشه؟”
    ولی چند وقتیه نظرم عوض شده.
    از وقتی که با حواس جمع و اشتیاق فراوان نشستم پای فیلمهای این بزرگان.
    به نطرم کارگردانهای ما خیلی چیزا میتونن از اون بزرگان یاد بگیرن.
    شاید در نگاه اول،مضمون و محتوای کار هاشون تو روزگار ما کلیشه ای و از دست رفته به نظر بیاد،ولی من اینطور فکر نمیکنم،فقط یه آدم سطحی نگر همچین نظری میتونه داشته باشه.
    وقتی من و شما،بعد از این همه سال (نزدیک به یه قرن)کارهای اونا رو میبینیم و از کارهاشون لذت میبریم،پس چه اشکال؟
    با اینحال،این دوستان از آب گل آلود ماهی بگیر ما،فکر میکنن خودشون یه پا تکنسین هستن،و تا این تفکر هست چیزی درست نمیشه.
    خسته نباشید.

    • ناشناس گفت:

      اصل بحث فیلمنامه هست. بعضی از کارگردانها در ایران فیلمنامه رو خودشون می نویسن . در حالی که بلد نیستن موقعیت و دیالوگ ها ی کمدی خلق کنند.بعضی از فیلم های کمدی ایرانی هم اصلا فیلمنامه نداره! حالا وایلدر خودش می نوشت (با تجربه خوب از کار های قبلیش با لوبیچ و نه به تنهایی) ولی لوبیچ و کاپرا ؟

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم