نگاهی به فیلم نفرین شده Damnation

نگاهی به فیلم نفرین شده Damnation

  • بازیگران: گابور بالو ـ پیتر برزنیک برگ و …
  • فیلم نامه: بلا تار ـ لاژلو کراژناهورکای
  • کارگردان: بلا تار
  • ۱۱۶ دقیقه؛ محصول مجارستان؛ سال ۱۹۸۸
  • ستاره ها: ۴ از ۵

دنیای تار

خلاصه ی داستان: یک مرد تنها و عشقی که هرگز به آن نمی رسد …

یادداشت: شخصاً فیلم های بلار تار را نمی بینم تا داستانی را دنبال کرده باشم چرا که عامدانه اصلاً داستانی وجود ندارد. دنبال این نیستم که بفهمم این آدم ها اسمشان چیست، رسم شان چیست، انگیزه شان چیست و چه می خواهند چرا که اصولاً آدم های بلا تار انگار چیز خاصی نمی خواهند، شاید تنها یک مأمن آرام و مطمئن و همین. فیلم های بلا تار را می بینم تا از اتمسفر و فضای خیره کننده اش لذت ببرم. اصلاً فضا در فیلم های این فیلمساز، همان داستان است و بالعکس. کاری به این ندارم که سرما و نفرین شدگی ای که در تک تک نماهای فیلم دیده می شود، چقدر نشأت گرفته از دیدگاه سیاسی یا اجتماعی او در باب مسائل اروپای شرقی ست. به این هم کاری ندارم که فضای سرد و گرفته ی فیلم هایش چقدر بازتابی از شرایط جامعه ای ست که در آن رشد کرده و بزرگ شده. اصولاً اینگونه تحلیل ها کار من نیست و سوادش را هم ندارم. من نگاه می کنم به تک تک نماهای او که مانند تابلویی مینیاتوری، چنان شگفت انگیز چیده شده که چشم را خیره می کند. چنان قاب هایی می چیند که انسان را دچار سرگیجه می کند و در سینمای دنیا، تا آنجایی که می دانم و می شناسم، کمتر کسی را دیده ام که بتواند اینگونه فضاسازی کند. او از دریچه ی عجیبی به دنیا نگاه می کند که طبیعتاً به مذاق هر کسی خوش نمی آید. خیابان های خلوت و خیس و بارانی که دائماً می بارد. سگ هایی گرسنه و البته بی آزار که پوزه در خاکِ خیس، انگار دنبال غذا می گردند.  اتاق های بهم ریخته و درهم که انگار آدم هایش هیچ آرامشی در آن ندارند و کافه هایی شلوغ و پر تحرک که تنها بخشی ست که در آن زندگی می بینیم. انگار اینجا تنها جایی در دنیاست که می توان خوش بود و کمی احساس شادی کرد. در دنیای تار، آنقدر که فضا و جزئیاتش اهمیت دارند، خودِ آدم ها اهمیت ندارند. ما خیلی کم به آنها نزدیک می شویم و گاه حتی آنقدر دور از ما هستند که متوجه نمی شویم همان اندک دیالوگ هایی که می شنویم از دهان کدام شخص بیرون می آید و گاه ماجرا از این سختگیرانه تر است؛ بلا تار دوربین حیرت انگیزش را پشت آدم هایی که در حال حرف زدن هستند، قرار می دهد و علناً نمی گذارد که ما حتی چهره ی متکلم را ببینیم. به جایش تا دلتان بخواهد دیوار هست، بناهایی که یا خرابه هستند یا نیمه خرابه و یا ستون هایی که یکی اینطرفش ایستاده و دیگری آنطرفش. دنیای بلا تار آنقدر غریب و تکان دهنده است که هر بار با یکی از فیلم هایش میخکوب می شوم. با دیدن هر قاب و هر عمق میدانی که در کادرهایش وجود دارد به این فکر می کنم که چطور می شود که یک آدم به این حد از تبحر و چیره دستی برسد تا بتواند چنین فضایی را جلوی دوربین خلق کند. به این فکر می کنم که در همان لحظه که آدم های تنها و یخزده و ساکنِ تار، جلوی دوربین به دنبال کورسوی امیدی می گردند، آن پشت، پشت آن دوربین حیرت انگیز، چه خبر است؟

      آدم ها، سگ ها، باران، خرابه ها ...

آدم ها، سگ ها، باران، خرابه ها …

۹ دیدگاه به “نگاهی به فیلم نفرین شده Damnation”

  1. coldplay گفت:

    مرسی از معرفی این فیلم.حتما می بینمش.دیشب مردی از لندنش را دیدم.نمی دونستم نوآر هست.گمون می کردم مثل اسب تورین یک موضوع فلسفی هست-هرچند دنیای هر دو فیلم همان دنیای تار بلاتار هست.مردی از لندن اقتباسی از کار سیمنون هست.جالبه توش یک کافه هست ک کمی امید توشه و موسیقی تکرار شونده ی متفاوتی نسبت ب بیرون کافه داره هرچند همون هم انقدر عجیبه در عین شاد بودن ک ادمو مسخ می کنه.
    لطفا اگ فیلمو دیدید بم بگید یک سوال دارم ازتون اگم نه حتما سر فرصت این فیلم را ببینید چون باید خوشتون بیاد خصوصا ک از نوآر هم گمونم لذت می برید.
    یک سوال.چرا شما هر فیلمی را می بینید؟مثلا همین پست اخر سایت.بنظرم ادم باید برای ذایقه ی خود ارزش بزاره در کنار وقتش و به خودش خوراک بد نده.کنجکاوم بدونم کسی مثل شما بزرگوار ک سلیقه ای دعره و حس زیبایی شناسی مشخصی برای خودش,چرا میاد و بر خلاف اون فیلمی میبینه.

    • damoon گفت:

      «مردی از لندن» از فیلم های محبوب من است. هر چند خیلی سال پیش آن را دیده ام و دوباره فرصتی برای دیدنش دست نداده. امیدوارم بتوانم به پرسش تان جواب بدهم. اما درباره ی پرسش دوم: همی گویم و گفته ام بارها … که برای من (از نظر من) این که فیلم بد را نبینم، به معنای ارزش گذاشتن به ذائقه ام نیست. اتفاقاً ذائقه م وقتی تکمیل می شود و وقتی زیبایی شناسی ام شکل می گیرد که فیلم های بد را هم ببینم. برای من این شکلی ست. همان «ادب از که آموختی، از بی ادبانِ» خودمان.

      • coldplay گفت:

        که اینطور.
        بنده کتاب سیمنون را گرفتم تا بعد امتحانام بخونم.فیلم بی نظیر هست.همه اش چون منم سینمای تار را دوس دارم.جایی که مالوان ب کافه میاد و پولا رو میده ب مرد لندن و میگه من قتل کردم.اونجا از لحاظ داستانی یه جوری نیست؟برام یکم سردستانه و ناامیدکننده بود از لحاظ داستام.ینی اخرش یه جوری بود.می خوام بدونم کارکردش واقعا چی بوده چون نمی دونم من.
        ایا هدفش این بود ک هیچ پولی ب مردمان این دنیای تیره نمی سازه و خودشون میان پول هارا پس میدن چون حتی از پول هم نمی تونن استفاده کنن و خوشحال شن؟یه همچین چیزی؟

        صداها گویا دوبله بوده رو فیلم..چه ضدایی داشت مرد لندن.با اون چهره تلخ عجیب ک اونم کم آورده بود.صحبتهای طولانیش با مرد بازیگر اسب تورین و خانمش تو کافه ناک اوتم کرد با حرکات دوربین و موسیقیش…وای…چه فیلمی بود…
        در کل یه خط هم ازین فیلم برام بنویسید جیگرمون حال بیاد.مرد لندن فیلمیست ک…(شما ادامه بدید لطفا.)

        • damoon گفت:

          متأسفانه برای پاسخ به این سئوال باید فیلم را دوباره ببینم. جزئیاتش واقعاً یادم نیست. خیلی سال قبل فیلم را دیده بودم. اگر فرصتی دست داد برای دیدنش، حتماً مفصل خواهم نوشت.

        • امید گفت:

          بلاتار بی نظیره…این فیلم رو منم حتما میبینم و تحلیلمو میذارم…چون علاقمند به تحلیلم و نقد تکنیکی ام.

  2. chiako گفت:

    خیلی خوشحالم از اشنایی با سایت جالبتون اونم از طریق معرفی و تحلیل این فیلم

  3. رضا اتان هاوک گفت:

    فیلم را تازه دیدم از کارگردان محبوب محارم
    خیلی خوب بود و با متن کاملا موافقم.نمای ابتدایی فیلم هم محشره پیشنهاد میکنم دوباره سکانس اول فیلم ببینید.
    مرسی

  4. امید گفت:

    سلام بهمه.

    هستی میتونه بمعنای وجود معنوی هم از پاره ای جهات باشه! چرا؟ چون تا معنا نباشه ماده بی معناست! چطوره که زمانی که خوشحال میشیم حالمونم خوبه؟! این حال خوب همان عالم معناست..
    مثال: توی این فیلم کارر فیزیکش چرا خوب نبود؟ چون معناش (زنش) نبود و وجودیت ظاهری شاید داشت و حالش رو با مشروبهای اون مردکِ جاهلِ در ظاهر باسواد اما بیسواد توی بار خوب میکرد! سکانس نمای نزدیک استکانهای مشروب دقیقا همینو میخواست بگه که حال این مرد در پشت این استکانها خوشه! این همه خورده و میخوره هنوزم حال معنویش خوب نشده و تنها شاید لحظه ای با خوردن این مشروب ها خوب بشه..اون سکانسی که دوربین از طرف صاحب بار بود رو بخاطر داریم که بهش گفت آخرین نوشیدنیتم بخور! دوربین از طرف صاحب بار بود چرا؟ چون حال خوب کنِ (حتی لحظه ای) کارر همین صاحب بار بود که خودش رو هم عرفانی و فلسفی میدونست!
    فیلم از درون پنجره ی خونه ی کارر زوم اوت میکنه و انگار از پی او وی کارر هستش میاد عقب و تبدیل به شولدرشات میشه….خب شولدرشات مگر نمای دونفره غالبا نیست؟
    خب کارر مثلا با کی داره حرف میزنه؟ اون واگنها آیا گذشت افکار رو درونیاتِ کارر نیستن که روی ریل زمان داره از جلوچشمانش رد میشه؟! جالب اینکه خونه هم اینجا شخصیت گرفته به نوعی! چون ازپنجره ی خونه داره نشون داده میشه..خانه ای که اونم گرما و رونقی نداره وباعماقِ  بخاطراتِ کارر پیوسته!

    بله دقیقا در این جهان چیزی دوام نداره برای همونم خوشحالی معنوی هم وصلِ بهمین دوام موقتی هستش که کارر با مشروب شارژش میکرد.در این عالم لذات تماما موقتیه مثلا تا گرسنه ایم غذا میچسبه سیر شدی دیگه دنیایی از غذا هم خوشحالت نمیکنه یا تشنگی هم همینطور و حتی معاشقه و مراوده(اون سکانس طولانی معاشقه کارر با اون زن قبلیش برای همین طولانیه که بگه هر چقدرم طولانی باشه گذراست و میاد در آینه ی درون ما««اون عمل حالا یا خوب یابد کارنداریم»» متعکس میشه بازتابش حال خوبه یا حال بد) هم گذراست! خب چرا؟ برای اینکه به این گذشتنها دل نبندیم و اصل رو بچسبیم و در درونمون پیدا کنیم!
    بلاتار در جستجوی موجودیتِ ابدیه با استفاده از پل موقتِ این عالم که گذراست!
    اکر تارکوفسکی دنبال کشف خداست (مثلا و حداقل در فیلم استاکر) و خداهم میگه اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادیم  کزدل اگر برآید در آسمان نگنجد؛ درعوض بلاتار این خدا رو در اطراف و در همه جا میبینه و تیاز به گشتن و رفتن بدنبالش نیست…همه چیزرو که نگاه کنی خدا در او هست…چه در قامت یک سگ و یا چه در قامت انسان! بحث اینه که خدا همه جا هست.مردمانی که منتظر معجزه اند(اون پن شات از ایستادن مردم در باران) در واقع معجزه خودشونند! اما کاری انجام نمیدن!
    حالا در اینجا این معجزه از طریق زن کارر شاید حل میشد که به زندگی کارر معنا ببخشه! غافل ازینکه خود زن کارر هیچ درک درستی از زندگی نداره! و دریچه ی نگاهش برای اروم کردن شوهر قبلیش ایجاد رابطه ی عاشقانه ولو موقتا هستش.
    سکانس آخر و صحبتهای کارر قابل تامله که : این کشش درونی شدید بود که منو اینجا اورد و در خلوت کنار شما نشوند! دقت کنیم داره میگه خلوت! که وظیفمو انجام بدم چون برای نظم اجتماعی احترام قائله! نظمی که خودش در زندگیش نداشته.و بعد دوربین میاد و از پشت حفاظ و حصار بالکنِ پلیس دور میشه و زوم اوت میشه..بله حصاری که کارر خودش برای خودش درست کرده…به پوچی ای رسیده که هیچ چیز خوشحالش نمیکنه و مقصرم از جهاتی خودشه.
    جالب اینکه این فیلمم با وجود پلان سکانسهای طولانیش بلاخره تمام شد و اون فیلم ۷ ساعتی هم تموم‌میشه! هیچ چیز ماندگار نیست در این عالم.

    دوربین در این فیلم کند هستش که تعمق بیشتری در اطراف کنیم..گذر زمان و…و در فیلمهای تارکوفسکی به این کندی نیست که بگه ما همینقدر فرصت هم نداریم و عمر بسرعت میگذره! و باید به همون موجودیت برسیم.چون عمر زیادشم‌کوتاهه.
    دیگه قضاوت باشما.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم