نگاهی به فیلم ازگوربرخاسته The Revenant

نگاهی به فیلم ازگوربرخاسته The Revenant

  • بازیگران: لئوناردو دی‌کاپریو ـ تام هاردی ـ دامنل گلیسون و …
  • فیلم‌نامه: مارک ال اسمیت ـ آلخاندرو گونزالس ایناریتو  براساس رمان مایکل پانک
  • کارگردان: آلخاندرو گونزالس ایناریتو
  • ۱۵۶ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۵
  • ستاره‌ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت در سایت ماهنامه‌ی «فیلم» منتشر شده است (اینجا)

 

آن‌ها فقط رنگ پوستت را می‌بینند …

 

خلاصه‌ی داستان: بعد از حمله‌ی سرخ‌پوست‌ها به عده‌ای شکارچی پوست، گروه شکارچیان با تلفات زیادی موفق به فرار می‌شوند. از میان زنده‌مانده‌ها، گلس به عنوان رهبر گروه، راه را به بقیه نشان می‌دهد. فیتزجرالد رهبری گلس را قبول ندارد و او را آدم نالایقی برای این کار می‌داند. گلس اما تلاش می‌کند توجهی به توهین‌های فیتزجرالد نکند. یک روز وقتی گلس با یک خرس ترسناک درگیر می‌شود و خرس او را تا آستانه‌ی مرگ پیش می‌برد، مأموریت نگهداری از گلس، که همه فکر می‌کنند روزهای آخر عمرش است، به فیتزجرالد و پسر سرخ‌پوست گلس واگذار می‌شود و این آغاز نامردی‌های فیتزجرالد است …

 

یادداشت: دوربین امانوئل لوبزکی در این فیلم چیزی بیش از یک دوربین است که می‌خواهد تصاویر را ثبت و ضبط کند. آزادی عملی که ایناریتو به دوربین داده، میزان مشارکت تماشاگر را در این درام انتقام‌جویانه بالا می‌برد. نشان به آن نشان که بخار دهان بازیگرها گاهی لنز دوربین را کدر می‌کند، خون آن‌ها روی لنز می‌پاشد و یا قطرات آب‌شده‌ی برف که در نگاه سربالای دوربین به نوک درختان روی لنز می‌ریزد و از همه مهم‌تر نگاه پایانی گلس (دی‌کاپریو) به دوربین. این‌ها نشانه‌های آشکاری‌ست بر اهمیت جایگاه دوربین در این فیلم. ایناریتو با طراحی صحنه‌های طولانی و حرکات سیال دوربین که دائم دور بازیگرها می‌چرخد و میان‌شان حرکت می‌کند، انگار ما را هم جزوی از طبیعت فیلم حساب می‌کند تا شخصیت عصیان‌زده‌اش را همراهی کنیم. ایناریتو شخصیتش را در دل طبیعت رها می‌کند. او مردی را به تصویر می‌کشد که باید از گور بلند شود، دوباره به حیات برسد و کار نیمه‌تمامش را تمام کند. مبارزه‌ی یک فرد با طبیعت برای زنده ماندن دستمایه‌ی فیلم‌های زیادی در تاریخ سینماست. در این‌جا خشونت طبیعت سرد و یخ‌زده‌ای که شخصیت داستان در آن رها می‌شود، هر چند بی‌رحمانه به نظر می‌رسد اما هم‌چنان این خودِ طبیعت است که برای فرار شخصیت داستان راه‌کارهایی ارائه می‌دهد. نگاه کنید که چگونه گلس برای فرار از سرما، شکم اسبی را خالی می‌کند و شب را در میان دل و روده‌ی اسب می‌گذراند. صبح که قصد ترک آن مکان را دارد، با مهربانی دستی روی جسد اسب می‌کشد و نوازشش می‌کند. گلس می‌داند که طبیعت به رغم خشونت ترسناک و بی‌رحمانه‌اش، می‌تواند مهربان هم باشد. در یک نگاه معناگرایانه شخصیت اصلی داستان ازگوربرخاسته نه گلس بلکه طبیعتی‌ست که ما و او را احاطه کرده است. طبیعتی که در آن همه چیز پیش‌بینی شده است و برای هر عملی عکس‌العملی وجود دارد. کار بد بکنی، جواب بد می‌بینی و کار خوب بکنی، جواب خوب خواهی دید. چیزی از زیر دستان طبیعت درنمی‌رود. هم‌چنان که گلس بدون این‌که خودش بداند، دختر رئیس قبیله‌ی سر‌خ‌پوستان را از دست مردان فرانسوی نجات می‌دهد و بعد می‌فهمد این دختر همان دختر گم‌شده‌ی رئیس قبیله‌ی «ری» بوده است. در نهایت هم فیتزجرالد (هاردی) منفور را به دست همین قبیله می‌سپارد تا کارش را بسازند. این نگاه «کارما»گونه و اخلاق‌مدارانه زیربنای فیلمی‌ست که پیام اخلاقی‌اش را در پس داستانی پرکشش و کم‌دیالوگ پنهان کرده است. از این جهت سکانس درگیری گلس با خرس مادر عصبانی سکانس کلیدی و مهمی‌ست. گلس آمده تا با تفنگش خرس کوچکی را بکشد که گرفتار مادر عصبانی‌اش می‌شود و طی یک درگیری نفس‌گیر و ترسناک، گلس از پا در می‌آید و بدنش تکه‌تکه می‌شود. در دنیای کارماگونه‌ی فیلم، این اتفاق موحش چندان هم دور از ذهن به نظر نمی‌رسد؛ از هر دست که بدهی از همان دست می‌گیری. گلس می‌خواست بچه‌خرس را بکشد که توسط مادرش به زانو در آمد و حالا فیتزجرالد که بچه‌ی گلس را کشته، باید از زانو در بیاید. این قانون کار است و بروبرگردی ندارد.  اما نکته‌ی جالب این‌جاست که آن‌قدری که ما از دیدن کارهای نفرت‌انگیز فیتزجرالد حرص می‌خوریم و اذیت می‌شویم، آن خرس ماده را به خاطر نیمه‌جان کردن گلس سرزنش نمی‌کنیم چرا که می‌دانیم این ذات طبیعت است. اگر انسان‌ها برای خودخواهی‌ها و منیت‌های خود به دیگران آسیب می‌رسانند و اذیت‌شان می‌کنند، طبیعت فقط زمانی دست به انتقام می‌زند که پا روی دمش بگذاری. اگر فیتزجرالد پسر سرخ‌پوست گلس را می‌کشد به خاطر عقده‌ها و مشکلات شخصیتی و روحی‌اش است اما وقتی خرس به گلس حمله می‌کند مشکلی شخصی در کار نیست؛ خرس فقط دارد از بچه‌اش محافظت می‌کند. در این دیدگاه است که اصولاً آدم‌های فیلم از طبیعت ترسناک‌تر جلوه می‌کنند. طبیعتی که اگر درد می‌دهد، درمان را هم می‌دهد اما این آدم‌ها هستند که همه‌چیز را از ریشه می‌زنند و راه بازگشتی نمی‌گذارند. در بخشی از فیلم گلس به پسر سرخ‌پوستش می‌گوید: آن‌ها صدایت را نمی‌شنوند فقط رنگ پوستت را می‌بینند، که اشاره‌اش به سفیدپوستان گروه است که دائم با گلس و پسرش مخالفت می‌کنند. اگر برای آدم‌ها، رنگ پوست و نژاد و قبیله اهمیت احمقانه‌ای دارد، طبیعت همه را به یک چشم نگاه می‌کند.

از جنبه‌ای دیگر می‌توان به نگاه خانواده‌مدارانه‌ی فیلم هم اشاره کرد. گلس به عنوان آدم محوری داستان، دائم خاطره‌ی از دست رفتن همسر سرخ‌پوستش را در کابوس‌هایش می‌بیند و تمام تلاش خود را می‌کند تا بچه‌اش را به عنوان تنها یادگار همسر حفظ کند و وقتی نمی‌تواند، به دنبال انتقام برمی‌آید. هم‌چنان که آن خرس عصبانی هم برای حفظ فرزندش به گلس حمله می‌کند، هم‌چنان که قبیله‌ی سرخ‌پوستان برای پیدا کردن دختر رئیس قبیله دست به سفر می‌زند و هم‌چنان که آن سرخ‌پوست تنهایی که گلس را همراهی می‌کند و زخم‌هایش را بهبود می‌بخشد تمام خانواده‌اش قتل‌عام شده‌اند. خانواده حرف اول را می‌زند و فیلم تلاش می‌کند به رغم نشان دادن تفاوت‌های ذات طبیعت و ذات انسان‌ها (آن‌چنان که در خطوط بالا اشاره شد) مفهوم خانواده را پیش بکشد و مثل غالب فیلم‌های هالیوودی اهمیت این مفهوم را به گوش مخاطب برساند.

و در نهایت واقعاً اگر قرار بود دی‌کاپریو اسکار بگیرد، باید برای همین فیلم می‌گرفت. میزان رنج و زحمتی که او برای از آب در آوردن نقش کشیده در تک‌تک نماهای فیلم پیداست. فقط کافی‌ست برای نمونه به همان سکانس عجیب درگیری او با خرس عصبانی نگاه کنید که چطور دی‌کاپریو از ته دل ضجه می‌زند و درد می‌کشد.

فیلم‌های دیگر ایناریتو در «سینمای خانگی من»:

ـ ذیبا (اینجا)

ـ بردمن (اینجا)

۱۱ دیدگاه به “نگاهی به فیلم ازگوربرخاسته The Revenant”

  1. coldplay گفت:

    من به این فیلم علاقه ی بی حد و اندازه دارم. همه چیزش را دوست دارم.از دوربین و موسیقی و فضای سرد و طبیعت تا صحنه ای مثل جایی ک گلس با تکه چوبی به نشانه ی در دست داشتن تفنگ,نشانه می گیره.از نظر مضمونی هم کم نداشت و نقدتون عالی بود.دوباره با این فیلم فهمیدم no subject is terrible if the story is true.

      • coldplay گفت:

        یک سوال. سلیقه به کنار. چه چیزایی از ضعف های این فیلم هستن؟ نقدهای مثبتی ب فیلم شده اما بعضیا هم خوششون نیومده.به نظرتون چرا؟یا حتی چرا نمره شما؟ کنجکاوم بدونم تا یاد بگیرم. آیا شخصیت پردازی ضعیف بود؟یه توضیح لطفا.

        • damoon گفت:

          من نمی دانم دیگران چرا خوششان نیامده! طبیعتاً باید از خودشان پرسید. اما من چرا با توجه به این همه تعریف و تمجید به آن سه دادم؟ چون این ستاره دادن ها یک عمل احساسی ست برای من. مطمئناً عاشق فیلم نیستم و فیلم مورد علاقه ام نیست. اما خب همانطور که در یادداشت نوشتم، فیلم خوبی ست. به نظرم فیلم ایراد عمده ای ندارد که خیلی بزرگ باشد و توی ذوق بزند. اگر یکی عاشق فیلم شود، خب می تواند به آن پنج هم بدهد. چرا که نه؟!

          • coldplay گفت:

            چه خوب.دنبال همین بودم.من عاشق این فیلم شدم و بهش ۵ستاره می دم.
            دیروز پاپیون را دیدم.یه جاهایی دوسش دارم.مثل زمان انفرادی پاپی اما در کل تصاویر و منطقه ی فیلم را دوست ندارم اصلا.نمی دونم چطور بگم.شاید اگه کتابش را می خوندم از بهترین های عمرم میشد چون کلا به بحث زندان و ازادی و فرار و تحمل سختی خیلی علاقه مندم. اما در کل میزان علاقه شخصیم ب فیلم از ۲ستاره بالاتر نمیره.

  2. علی اکبر گفت:

    سلام
    به نظرم فیلم خیلی خوبی نبود و نسبت به کارای قبلی ایناریتو یه سر و گردن پایین تر قرار می گرفت و دلیل اصلیشم به نظرم بر می گرده به فیلمنامه اقتباسی کار . من متن اصلی رو نخوندم و به همین خاطر باید نقص و کم بودهای روایی موجود تو فیلم رو به فیلمنامه اثر نسبت داد تا منبع اقتباسی کار . از عنوان افشاکننده فیلم گرفته تا بسیاری از عوامل نه چندان معقول از جمله جون سالم به در بردن از اون همه زخم و شکاف تا بهبود خودبه خودی پایی که به نظر میرسه کلا از بدن لئو ( وقتی از گور بیرون میاد ) جدا شده و بعد پیدا شدن ناگهانی اون سرخپوست وفادار و … از تاثیر قدرتمند محتوایی که ایناریتو خصوصا در سه کار اولش به واسطه ی اونها اعتبار جهانی پیدا کرد به شدت کم می کنه . به نظرم از گور برخواسته بیشتر از اینکه فیلم ِ ایناریتو باشه فیلم لوبزکی و حتی ترنس مالیک هس .
    در یه نگاه کلی به نظرم از گوربرخواسته به این دلیل تونست به موفقیت های خوبی دست پیدا کنه چون امسال رقبای خیلی قدرتمندی نداشت و در میان کلی آثار میان مایه تونست به دلایلی از جمله بازی نسبتا خوب لئو و تصویربرداری همیشه خوب لوبزکی موفقیت سال گذشته خودش رو البته تنها در بخش بهترین کارگردانی تکرار کنه .
    برای درک بهتر سطح رقابت توجه همه دوستان رو به رقابت های امسال لیگ برتر انگلیس معطوف می کنم و معتقدم که دلیل قهرمانی احتمالی لسترسیتی فقط و فقط به خوبی خود این تیم بر نمیگرده و تا حدود زیادی بر می گرده به ضعف به شدت زیادی که قدرت های همیشگی لیگ جزیره امسال با اون مواجه شده اند .

    • damoon گفت:

      هر فیلمی را باید با خودش مقایسه کرد نه با کارهای قبلی کارگردان آن فیلم. در ضمن رقبای «ازگوربرخاسته» هم رقبای ضعیفی نبودند، لااقل آن چند تایی که نامزد شده بودند و من دیدم. ممنون.

  3. هادی گفت:

    به نظر من زمانش فیلم نسبت به محتواش زیاد بود

  4. قاسم گفت:

    با سلام؛دوربین در این فیلم از همه عوامل بالاتره و سرتر.
    فیلم خیلی تایمش بالاست.اگه ایناریتو این فیلمو کش نمیداد قطعا فیلم بهتری میشد.
    ولی نمیدونم چرا سکانس حمله خرس تنش زیادی برا من نداشت.
    ۶/۱۰

  5. مجید گفت:

    سلام
    اصلا اونقدر که ازش گفته میشه ارزش نداره چند تا چیز تو فیلم هست که اونو برجسته کرده ۱٫ اسامی مثل ایناریتو و دیکاپریو ۲٫فیلم برداری خاص البته مناسب نیست ۳ . سکانس جدال با خرس این سه تا رو از فیلم بگیری هیچ چیز نمیمونه تا موافقین بتونن ازش دفاع کنن . خودمم به زحمت تا آخر دیدم . فیلم متوسطی بود.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم