در توصیف فیلم در کوتاه ترین عبارت ممکن بهتر بگم تاثیر گذار ترین آیتم بنظرم ۶ نتی بودند که آهنگساز فیلم با استادی تمام سر هم خلق کرده بود و با اینکه ملودی قابل حدس بود همواره هنگام شنیدنش تو لانگ شاتهای اوج فیلم به خودت میگفتی آیا منم میتونستم باهمین ۶ تا نت این حرفا روبزنم؟
اما برگردیم به فیلم .اساتید من فیلم رو از دیدگاه های پست مدرنیسم و فیلم شناختی اکادمیک بررسی و نقد حرفه ای کردند، اما روش عامیانه و زودبازده تری که من برای اینکار ترجیح میدم روش نزدیک به زبان ماشین و همون روش خروجی محور هست که البته در نقد برخی دوستان شمه هایی ازاون رو دیدم.
مثلا دوستی به گرگها در فیلم اشاره کرده بود.یه فیلمی مثل the Grey کلا بر اساس قابلیت وحشت زایی این موجودات در فضای خاص کوهستانها و دامنه های بکر و برفی ساخته میشه و اونوقت درست جایی که جاش هست و بیننده انتظار داره گرگ میشه بی آزار ترین موجود .
یا مثلا واقعا کدومتون لحظاتی که دی کاپریو قربون پسر ضمخت با اون صورت دفرمه اش میرفت به باورپذیری ۱۰ درصدی از اینکه این پسر اون پدر هست رسیدین .حال اینکه طراح گریم و صد البته کارگردان از عنصر زیبایی صورت و استیل دی کاپریو در تمامی طول فیلم نتنها غافل نبوده بلکه بشدت ( im insisting 😉 )بشدت بهره برده.
در خصوص سرخپوستها چرا سخنی که یه فرانسوی در مذمت وحشیگری اونها به رئیس قبیله سرخپوستا میگه باید در کشتن یه سرخپوست دیگه یادآوری بشه.
و از این موارد باز هم هست که اگه دوست داشتین مینویسم و همه و همه باعث شد که در تمام طول فیلم فقط به اون شیش نت فکر کنم و البته به سکانس سولوی تام هاردی ( شب جلوی آتیش ،جایی که چشماش رو از نزدیک نشون میده و تام هاردی آس بازیگریش رو رو میکنه )…
ابد و یک روز واقعا خوب بود جز اینکه چند شخصیت اضافی بودند و راحت میشد حذف بشن ایراد دیگه ای نداشت.
از گور برخاسته هم فقط فیلمبرداریش قشنگ بود. برداشت بلند بدون کات توی صحنه جنگ و درگیری واقعا عالی بود. فیلمنامه جذابی نداشت حتی از نیمه فیلم واقعا خسته کننده شد.
بین فیلم های هنر و تجربه هم نمیدونستم چه فیلمی رو ببینم که حالا میرم چهارشنبه رو میبینم ممنون از یادداشت هاتون.
در توصیف فیلم در کوتاه ترین عبارت ممکن بهتر بگم تاثیر گذار ترین آیتم بنظرم ۶ نتی بودند که آهنگساز فیلم با استادی تمام سر هم خلق کرده بود و با اینکه ملودی قابل حدس بود همواره هنگام شنیدنش تو لانگ شاتهای اوج فیلم به خودت میگفتی آیا منم میتونستم باهمین ۶ تا نت این حرفا روبزنم؟
اما برگردیم به فیلم .اساتید من فیلم رو از دیدگاه های پست مدرنیسم و فیلم شناختی اکادمیک بررسی و نقد حرفه ای کردند، اما روش عامیانه و زودبازده تری که من برای اینکار ترجیح میدم روش نزدیک به زبان ماشین و همون روش خروجی محور هست که البته در نقد برخی دوستان شمه هایی ازاون رو دیدم.
مثلا دوستی به گرگها در فیلم اشاره کرده بود.یه فیلمی مثل the Grey کلا بر اساس قابلیت وحشت زایی این موجودات در فضای خاص کوهستانها و دامنه های بکر و برفی ساخته میشه و اونوقت درست جایی که جاش هست و بیننده انتظار داره گرگ میشه بی آزار ترین موجود .
یا مثلا واقعا کدومتون لحظاتی که دی کاپریو قربون پسر ضمخت با اون صورت دفرمه اش میرفت به باورپذیری ۱۰ درصدی از اینکه این پسر اون پدر هست رسیدین .حال اینکه طراح گریم و صد البته کارگردان از عنصر زیبایی صورت و استیل دی کاپریو در تمامی طول فیلم نتنها غافل نبوده بلکه بشدت ( im insisting 😉 )بشدت بهره برده.
در خصوص سرخپوستها چرا سخنی که یه فرانسوی در مذمت وحشیگری اونها به رئیس قبیله سرخپوستا میگه باید در کشتن یه سرخپوست دیگه یادآوری بشه.
و از این موارد باز هم هست که اگه دوست داشتین مینویسم و همه و همه باعث شد که در تمام طول فیلم فقط به اون شیش نت فکر کنم و البته به سکانس سولوی تام هاردی ( شب جلوی آتیش ،جایی که چشماش رو از نزدیک نشون میده و تام هاردی آس بازیگریش رو رو میکنه )…
ابد و یک روز واقعا خوب بود جز اینکه چند شخصیت اضافی بودند و راحت میشد حذف بشن ایراد دیگه ای نداشت.
از گور برخاسته هم فقط فیلمبرداریش قشنگ بود. برداشت بلند بدون کات توی صحنه جنگ و درگیری واقعا عالی بود. فیلمنامه جذابی نداشت حتی از نیمه فیلم واقعا خسته کننده شد.
بین فیلم های هنر و تجربه هم نمیدونستم چه فیلمی رو ببینم که حالا میرم چهارشنبه رو میبینم ممنون از یادداشت هاتون.
ممنون از شما.