قدمهای آخر
خلاصهی داستان: حبیب کاوه در سنین پیری دچار آلزایمر میشود. دختر او بیتا بعد از سالیان سال به ایران میآید تا از پدر نگهداری کند. آقای کاوه حتی دیگر دختر خود را هم نمیشناسد. دختر تلاش میکند حال پدرِ در آستانهی فروپاشی را خوب کند …
یادداشت: فیلم در نهایت فیلم است. قرار نیست نعل به نعل واقعیتها باشد. قرار نیست همهچیزش شبیه واقعیت باشد، حتی میتواند هیچچیزش شبیه نباشد. اصراری نیست. حتی اگر به یک بیماری خاص هم در فیلم ارجاع داده میشود، قرار نیست آن بیماری همانی باشد که در دنیای واقعی میبینیم. نویسنده و کارگردان میتوانند بخشی از واقعیتها و عوارض یک بیماری را نشان بدهند و بقیهاش را تخیل کنند. همچنان که در فیلمهای تاریخی، بخشی از تاریخ مستند است و بخشی دیگر به دلایل دراماتیک توسط نویسنده و کارگردان تخیل میشود. در فیلمها حتی میشود یک بیماری کاملاً خیالی هم از خود درآورد و آنقدر در چینش جزئیاتش دقیق عمل کرد که همه فکر کنند آن بیماری واقعیست. در نتیجه ما میتوانستیم بیماری حبیب کاوه (رضا کیانیان) را در فیلم قبول کنیم اگر در خارج از دنیای فیلم کیومرث پوراحمد و رضا کیانیان اصرار نمیکردند که شخصیت اصلی فیلم آلزایمر دارد و اگر کارگردان تا آنجا پیش نمیرفت که بازی کیانیان را بسیار سَرتر از بازی جولیان مورِ همچنان آلیس که او هم در آن فیلم دچار آلزایمر شده، بداند و از خانم مور بخواهد که برای آموختن شیوهی بازی یک انسان آلزایمری سری به کیانیان بزند و درس بیاموزد! کار که به اینجا میکشد، مجبوریم نعل به نعل واقعیتها جلو برویم و حتی پای دکترهای متخصص را هم به میان بیاوریم تا با دقت در شیوهی بازی کیانیان به ما بگویند که آیا در این فیلم با یک آلزایمری طرفیم یا یک مجنون؟ واقعیت این است که اولین مشکل بزرگ جدیدترین فیلم کیومرث پوراحمد این است که در نشان دادن بیماری هولناک شخصیت اصلیاش بلاتکلیف است. رضا کیانیان با آن حرکات دیوانهوار که گاه به سرخوشی بچهگانهای هم پهلو میزند، مجنونی به تمام معناست که آلزایمر هم دارد! اما ماجرا فقط به قضیهی بیماری شخصیت اصلی داستان ختم نمیشود، بلکه دستان خالی فیلمنامهنویس مشکل بزرگتریست که به کلیت فیلم لطمه زده و آن را تبدیل کرده است به تکهپارههایی از دیوانهبازیهای حبیب کاوه، مجالس شعرخوانی و قدمزنی و باز تکرار همین مکررات در بخشهای دیگر فیلم تا به آخر. موقعیتهایی تکراری که بعد از یک ساعت گذشتن از زمان فیلم مخاطب را خسته و سرگردان میکنند که: اصلاً داستان چیست و باید دنبال چه باشیم؟! فیلم در تعریف یک داستان درست و حسابی به شدت درمانده است و این را میشود از آن قسمتی متوجه شد که ناگهان و بیمقدمه مستخدمهای را با بازی شقایق فراهانی وارد داستان میکند که در مدتی کوتاه کاشف به عمل میآید قصد خواب کردن آقای کاوه و خالی کردن خانه را داشته است. مستخدمه که دستش رو شده، برای اهالی خانه آبغوره میگیرد و مصیبتهای زندگیاش را شعار میدهد و متوجه نمیشویم این خردهداستان چه ربطی به ماجرای اصلی و آلزایمر آقای کاوه دارد. یا نگاه کنید به داستانک برادر حبیب (مجید مظفری) که میخواهد از آب گلآلود برای خودش ماهی بگیرد؛ او در بحبوحهی بیماری برادر، برای رسیدن به مالومنال، به دنبال شناسنامهی او میگردد. او به شکلی کلیشهای و بیتأثیر در ظاهر با برادر خوب است و در خلوت و زمانی که برادرزاده در خانه نیست، به جان حبیب کاوه میافتد. این بگیروببندهای برادر هم به جای خاصی نمیرسد و او هم مانند تمام شخصیتهای داستان در سطح باقی میماند و چیزی دستگیرمان نمیکند. اما علاوه بر همهی اینها، فیلم تکصحنههایی بیمنطق هم دارد که در واقع قوز بالای قوز هستند. سه نمونهی آشکارش یکی لحظهایست که بیتا خیلی بیمقدمه به عمویش گیر میدهد که: شما چه کردید که بابا اینجوری شد؟! و خب ما متوجه نمیشویم دختری که از زمان تولد در خارج زندگی میکرده، از کجا فهمیده که عمویش موجب فروپاشی پدر شده است. صحنهی بعدی جایی ست که پریناز (رویا نونهالی) بعد از کلی ماجرا از خارج برمیگردد و قرار است بعد از سالها با حبیب مواجه شود اما نحوهی مواجههی او با همسر فروپاشیدهاش طوریست که انگار برای خرید ماست تا سر کوچه رفته بوده و تنها چند ساعتی در خانه حضور نداشته است! اما تیر خلاص وقتی به سمت مخاطب شلیک میشود که در لحظهی پایانی، پریناز مانند فیلمهای پستمدرن کوئنی ـ تارانتینویی ناگهان به دوربین رو میکند و به مخاطب میگوید امیدوار است که همسرش خوب شود. این لحظه از آن لحظات غافلگیرکنندهایست که کار مخاطب را به جایی میکشاند که خودش را در معرض آلزایمر تصور کند! از آن لحظاتی که فیلم را تا مرز یک کمدی ناخواسته پیش میبرد. وقتی هیچ پیشزمینهای در داستان گنجانده نشده و همهچیز حکایت از داستانی کلاسیک، خطی و بدون بازیهای فرمی دارد، این حرکت پایانی چیزی جز یک پایان گلدرشت معنا نمیدهد. اینگونه است که هر چند پوراحمد نسبت به پنجاه قدم آخرش، چند قدمی جلوتر میرود و فیلمی میسازد که لااقل در لحظاتی مخاطب را با خودش همراه میکند، اما اگر خواسته باشیم کفشهایم کو؟ را بدون پیشزمینهی کارگردانش ببینیم، فیلمیست که عقیم، شعارزده و سطحینگر دربارهی مرد مجنونی که کمی هم آلزایمر دارد!
سلام میدونی چرا منم مثل تو یه وبلاگ نزدم فیلم نقد کنم؟
چون فکر میکنم هنوز سواد کافی ندارم باریکلا به شهامتت
برای نقد این فیلم باس فیلم شب یلدا رو درک کنی
برای نقد این فیلم بایستی جدایی نادر از سیمین رو ببینی چرا که بخشی از فیلم آدرسی به فیلم اصغر فرهادی میده
و مهم تر از همه باید از شرایط اجتماعی و سیاسی زمان ساخت فیلم اطلاع داشته باشی تا فیلمو نقد کنی فیلم همه اش تکنیک نیست پیام هم می رسونه
سلام. عجب! پس اینطور! بسیار خب!
برای پیام بهتر بود به قول ان جمله ی معروف به تلگرافخانه بروید،فیلم را بعد از شش سال که از اکرانش می گذرد امشب دیدم و ای کاش هرگز این شاهکار را ندیده بودم تا به قول این عزیز به درکم از شب یلدا خدشه ای وارد نشود!!!به نظرم نقد این بزرگوار هم به حرمت کارنامه ی گذشته کارگردان با حرمت و ملاحظه کاری همراه بوده در غیر این صورت بهتر است شفاف و رک خدمتتان عرض کنم اگر دنبال پیام این فیلم هستید با فکر کردن به راختی کفش های «شیما» جوابتان را خواهید گرفت اگر ملتفت موضوع نشدید دوباره از سر فیلم را تماشا کنید.حق یارتان
ازهمه چیزبگذریم.بازی کیانیان شاهکاربود…ازون شاهکاراااااااا…چه قدرم زمان جشنواره ازش تعریف کردن…خدارحمت کنه جناب پوراحمد و.واقعاالان که یادتمجیداش میفتم فکرمی کنم نکنه کیانیانودست انداخته بود😉…خودطرفم واقعا باورش شده بود🥳