یک سال دیگر به سن «سینمای خانگی من» اضافه شد. یک سالی که برعکس چهار سال قبل، پر از اتفاقات خوب و بد و تلخ بود. خوبترینش ورودم به هیأت تحریریهی مجلهی «فیلم» و همچنین قرارداد بستن برای فیلمنامهام بود و تلخترین و سیاهترینش مرگ مادرم. اتفاقی که همین مدتی پیش به غافلگیرکنندهترین شکل ممکن افتاد و زندگیام را زیرورو کرد. حالا یکی از خوانندگان خوب وبلاگم را از دست دادهام. مادری را که قدرش را ندانستم. البته این را مطمئنم که اگر صبح تا شب هم به نزدیکانتان وصل باشید و از سروکولشان بالا بروید، وقتی از دنیا بروند، باز هم خواهید گفت که قدرشان را ندانستهاید. این حسیست اجتنابناپذیر. اما من واقعاً قدرش را ندانستم و او یک روز صبح در آرامشی کامل در خواب سکتهی قلبی کرد. پنجاهونُه سالش بود، شاداب و جذاب و برعکس من خوشقیافه و شیرین. کسی بود که باز هم برعکس من از کوچکترین چیزها لذت میبرد. گل و گیاه و درخت و سبزه و حیوانات برایش وجدآور بودند و همهچیزِ دوروبرش را مثل فیلمهای رمانتیک، پر از احساسات میدید. رسم مضحکیست مخصوص ما ایرانیهای شعارزده که وقتی کسی میمیرد، همهی اطرافیان شروع میکنند در مدح او لاف زدن. اما من لاف نمیزنم، او واقعاً اینطور بود. میگویم «بود»، چون معتقدم حالا «نیست». اصلاً «نیست». هیچجا «نیست». تمام شد. حالا یاد و خاطرهی مادرم انگار مربوط به گذشتهها بوده است. خیلی قدیمها. انگار نه انگار که آخرین پیام تلگرامی را همین چند روز پیش به او داده بودم. او حالا برایم خاطرهای دور به نظر میرسد. شاید این واکنش طبیعی ذهن انسان است که میخواهد با این کار درد را التیام بدهد. نمیدانم. توضیح اینکه چقدر ناراحتم از اینکه حسرت میخورم نماند تا فیلمهایم را ببیند، تا موفقیتهایم را ببیند، غیرممکن است. متأسفانه برایش کاری نکردم و این حسرت تا ابد روی دلم میماند. مادرم رفت و من حالا حس میکنم باید بیش از پیش زور بزنم. نه برای «شادی روح» و این حرفها، بلکه برای خاطرات خوبش. سیوخردهای سال از زندگیام با او گذشت و خیلی سخت است که حالا نیست و صدایم نمیکند. میگویند انسان پوستش کلفت است. دایناسورها منقرض شدند اما انسانها خودشان را تطبیق دادند و ماندند. من هم پوستم کلفت شده، تجربهام بیشتر شده. حالا میدانم که مرگ فقط در فیلمها اتفاق نمیافتد. حالا مثل «سینمای خانگی من» احساس میکنم یک سال بزرگتر شدهام، بالاخره. همیشه به یادش خواهم بود …
تبریک برای پنج سالگی و تاسف برای فقدان مادر…
موفق باشید
ممنونم.
متاسفم…زود رفتن…۵۹عدد کوچکیه…متاسفم.
بله، کم است، خیلی هم. ممنون.
تیتر را که دیدم لبخند به لبم آمد که چه زود گذشت اما متن را که خواندم این زود گذشتن را واقعی تر و تلخ تر حس کردم…از صمیم قلب متاسفم و امیدوارم هم روح ایشان و هم خود شما آرامش داشته باشید…
ممنونم از همدردی و همراهی تان.
خیلی متاسف شدم که مادرت رو از دست دادی … زن زیبایی بود و حتما برایت تا ابد همین گونه باقی خواهد ماند … و زندگی ادامه دارد.
پنج سالگی وبلاگت رو هم تبریک می گم … پاینده باشی!
ممنونم واقعاً … بله، زندگی ادامه دارد … به رغم همه چیز …
من هم با این جمله موافقم که هر کی که فوت کرد دیگه نیست….رو تجربه شخصیم می گم که آدمی اگه والدینش رو از دست بده ( بخصوص در دوران کودکی یا نوجوانی) همیشه بهونه ای برای غمگین بودن یا گریه کردن داره .. امیدوارم وبلاگت و همینطور موفقیتهات همیشه پایدار باشه 🙁
ممنونم.
واقعا ، نمیدونم چی بگم ، این که بگی غم آخرت باشه یا از این دست جملات ، حس و حال یک جمله ساده رو داره و تمام میشود…
فقط اینکه واقعا ناراحت کننده بود ، تسلیت میگم…
و برعکس خودت و با توجه به تفاسیری که کردی ، امیدوارم و قطعا “هست”…
راستش، اگر «باشد»، من بیشتر زجر می کشم … بماند حالا … به هر حال ممنونم از شما.
بابت وجود سینما خانگی و ۵ ساله شدنش و تمام زحمات شما برای پاسخ و هموار کردن راهی برای علاقه مندان سینما سپاسگزاریم .
و بابت درگذشت مادرگرامیتان تاسف و تسلیت عرض می کنم .
ممنونم از شما واقعاً.
سلام
همدردی مرا هم بابت این ضایعه پذیرا باشید. یادشان گرامی
سلام و ممنونم از شما.
جناب دامون سلام. چند روز است که نمیدانم چه بنویسم، بس که متاسف شدم و اندوهگین.خیلی وقت است که نوشته هاتان را با علاقه میخوانم. من، هم مادرم و هم پسر دارم . همیشه فکر میکردم مادرتان چقدر باید به داشتن فرزند توانایی چون شما ببالد ومطمئنم که همین طور بوده. ازصمیم قلبم تسلیت میگویم.
سلام خانم نگین عزیز. از اینکه طی این سال ها همراهم بودید ممنونم از شما. ممنونم از اینکه همدردی کردید و برایم ناراحت بودید. امیدوارم هم شما و هم فرزندتان همیشه سلامت و سرحال باشید.
خدا مادرتون رو بیامرزه این متنی ک نوشتید انگار خود احساس من بود موقعی ک پدرم فوت کرد درکتون میکنم امیدوارم همیشه اتفاقای خوب براتون بیفته
ممنونم از همدردی تان. سلامت باشید.
تسلیت میگم برای از دست دادن مادرتون و روحشون شاد…
چند وقت پیش داشتم مجله فیلم رو میخوندم و اسمتون رو دیدم برای یکی از یادداشت ها و خیلی خوشحال شدم انشاالله همیشه تو زندگیتون موفق باشید و باعث شادی و افتخار مادرتون باشید.
ممنونم از شما. خوشحالم که هستید.