مردی که ایستاد …
خلاصهی داستان: احمد متوسلیان بعد از اعزام به خدمت سربازی فعالیتهای سیاسی خود بر علیه رژیم پهلوی را آغاز میکند. بعد از آغاز جنگ، داوطلبانه به جبهه میرود و سیر صعودیاش در رسیدن به بالاترین درجههای نظامی آغاز میشود. پس از موفقیتهایی چشمگیر، در اواخر خرداد ۱۳۶۱ او به همراه هیأتی رسمی از مسئولین سیاسی ـ نظامی راهی سوریه میشود تا راههای کمک به لبنان و طراحی حمله به رژیم اشغالگر را بررسی کند. اما در همین زمان است که اتوموبیل حامل او و مسئولین ایرانی ناپدید و متوسلیان در جایی از تاریخ برای همیشه گم میشود …
یادداشت: جایی در میانه فیلم، دوربین با خمپارهای که وسط سربازان ایرانی در کارزار جنگ منفجر میشود، لحظهای سرش را پایین میآورد. ناگهان همهچیز سیاه میشود و کسی انگار نفسنفس میزند. بعد دوباره سر دوربین بالا میآید و ماجرا ادامه پیدا میکند. در فیلمهای خارجی بارها دیدهایم که وقتی خون شخصیت داستان بر اثر شلیک گلوله یا حادثهای به اطراف میپاشد، لنز دوربین هم از قطرات خون او بینصیب نمیماند. درست همین لحظه، لحظهایست که توجه ما بیش از پیش به دوربین و نقش آن در داستان جلب میشود. ناگهان به فکر فرو میرویم: چیزی که تاکنون میدیدیم از دیدگاه شخص خاصی بوده؟ به قول معروف نمای نقطهنظر کسی بوده؟ کسی که در حال دیدن ماجراهاست؟ یا شاید تصاویری که تاکنون میدیدیم، از دید دوربینیست که شخصی آن را به دست گرفته و تصاویر را ضبط میکند؟ یا اصلاً شاید این دوربین، همان دوربین کارگردان باشد؟ جواب قاطعانه به این تردید، چندان مدنظر نیست. چرا که میشود هر سه صورت را تصور کرد و با توجه به ساختار و متن و مضمون فیلم، برای هر کدام توجیهی آورد و ماجرا را تعبیر و تفسیر کرد. نکته اصلی این است که درست در همین صحنه ناگهان متوجه میشویم دوربین مهدویان کارکردی فراتر از ضبط کردن صرف ماجراها دارد. برگردیم به ابتدای فیلم؛ رویکرد مهدویان برای نزدیک نشدن (اشتباه نخواندید؛ دقیقاً نزدیک نشدن!) به سوژه اصلی داستانش جالب است: او دوربین را با فاصله از اتفاقات نگه میدارد. اگر متوسلیان و همرزمش در اتاق با هم حرف میزنند، دوربین از پشت پنجره به آنها نگاه میکند. اگر آدمهای داستان در اتاق جلسه گرفتهاند، دوربین از لای در میپایدشان یا اگر شخصیتها توی کوچه و خیابان قدم میزنند، دوربین از راه دور مواظبشان است. دوربین به هیچ عنوان قصد ندارد فاصلهاش را از سوژهها کم کند، نمیخواهد وارد ریز دیالوگهایی شود که بین شخصیتها شکل میگیرد، برایش مهم نیست ما دقیقاً بدانیم این آدمها چهها به هم میگویند. حتی خیلی جاها مخاطب کنجکاو شنیدن است، مثلاً میخواهد بشنود متوسلیان به زیردستش داخل اتاق بیمارستان چه تشرهایی میزند، اما مهدویان با آوردن نریشن آدمهای واقعی که در آن صحنه بهخصوص حضور داشتهاند، این اجازه را به مخاطب نمیدهد و اگر مهدویان برای این صحنهها دیالوگ نوشته باشد که نشان از هوشمندی او دارد.
مستندهای زندگینامهای درباره آدمهایی که از دنیا رفتهاند شاخهای از مستند است که مخاطب را با چندوچون زندگی شخصیت معتبر یا معروفی آشنا میکند. در صورتی که حتی سوژه مورد بحث حیوحاضر باشد، طبیعیست که یادآوری جزبهجز دیالوگها و اتفاقاتی که افتاده حتی اگر خود سوژه جلوی دوربین بنشیند و آن را برای مخاطب تعریف کند، غیرممکن است. در بهترین حالت ممکن سوژه حیوحاضر یا اطرافیانش که در آن لحظات بهخصوص کنار او بودند، شروع میکنند به بازگویی خاطرات و حرفهای آن روز. عین همین کار را مهدویان با ایستاده در غبار میکند؛ او انگار خاطراتی فاقد جزئیات را پیش چشم مخاطب بازسازی میکند. هر چند اگر نوشته ابتدایی فیلم مبنی بر اینکه تمام تصاویری که میبینیم ساختگیست نبود، مخاطب نپخته سینما به توهم اینکه دارد تصاویری واقعی میبیند، احتمالاً متعجب میشد، اما مهدویان تمام تلاشش را میکند که همین تصاویر ساختگی و بازسازیشده را به مستندترین شکل ممکن، درست عین یک مستند درست و حسابی و تأثیرگذار به مخاطب تحویل بدهد تا در حد امکان او را درگیر کند. حالا نه درگیر اینکه اینها واقعی هستند یا دروغین (چون خودش در ابتدا به دروغین بودن تصاویر تأکید کرده است)، بلکه درگیر حالوهوا و فضای جنگزده و تبدار و البته مهمتر از همه درگیر شخصیت احمد متوسلیان.
اینجاست که رویکرد دوگانه فیلم بر نگاهی مستند ـ داستانگونه مشخص میشود؛ مهدویان و تیم سازندهاش تلاش کردهاند در عین مستندگونه بودن، داستانی باشند و برعکس. اینجا دیگر با مستندهایی که در تلویزیون نمونهاش را زیاد دیدهایم، مواجه نیستیم: مستندهایی که بخشی از اتفاقات گذشته و حوادثی که بر سر شخصیتها میآید، بهوسیله بازیگران ناشی و به شکلی غالباً خامدستانه بازسازی میشود. آنجا بخش داستانی لابهلای مصاحبهها و بخشهای مستند گنجانده و در نتیجه این دو بخش از هم جدا شده است، اما اینجا در ایستاده در غبار، مستند و داستان به شدت در هم تنیده شدهاند و انگار از هم جدا نیستند.
اما این رویکرد دوگانه، این دو لبه بودن و حرکت در این مسیر سخت، فقط هم به ساختار بصری فیلم مربوط نمیشود. فیلمنامه مهدویان طوری چیده شده که تلفیق این دو لحن را به خوبی در خود جای داده است. فیلمنامه با چینش درست صحنهها، سکانسها و ایجاد حس تعلیق و کنجکاوی در مخاطب، میتواند به سبک فیلمهای کلاسیک قصه بگوید، در عین اینکه به جای دیالوگها، نریشن آدمهای واقعی شنیده میشود و بر جنبه مستندگونهاش تأکید میگردد. فیلمنامه ایستاده در غبار شامل داستانکهاییست که از کنار هم چیده شدنشان، داستان پیش میرود، مخاطب انگیزه پیدا میکند برای دنبال کردن ماجرا و شخصیتها و مخصوصاً شخصیت اصلی ماجرا شناسانده میشود. به عنوان مثال نگاه کنید به بخش زخمی شدن متوسلیان و اصرار او برای اینکه او را بدون بیهوشی عمل کنند چرا که میترسد در حین بیهوشی، اسرار نظامی را ناخودآگاه لو بدهد. این بخش علاوه بر اینکه روحیه جنگنده و محکم متوسلیان را آشکار میکند، موفق میشود مخاطب را با یک داستانک جذاب همراه کند: متوسلیان درد را تحمل میکند؟ نکند زیر درد کم بیاورد؟ دکتر قبول میکند که او را بدون بیهوشی عمل کند؟ عمل موفقیتآمیز خواهد بود؟ ذهن مخاطب درگیر این سئوالات، ماجرا را ادامه میدهد تا به جوابها برسد و این یعنی حساب و کتاب درست فیلمنامه در چینش و انتخاب صحنهها. یا نگاه کنید به سکانسی که متوسلیان یکی از فرماندهانش محسن وزوایی را به خاطر اینکه گروهانش را زودتر از موعد مقرر از تمرین آزاد کرده، توبیخ میکند و جلوی سربازانش از او میخواهد که سینهخیز برود. وزوایی چه کار خواهد کرد؟ متوسلیان چه عکسالعملی نشان خواهد داد؟ نتیجه این کشمکش به کجا خواهد رسید؟ باز هم سئوالهای جدیدی در ذهن مخاطب شکل میگیرد که موجب جذابیت میشود. از این دست سکانسها در فیلم زیاد پیدا میشود و باز هم نشان میدهد که رویکرد داستانگوی مهدویان در ساختار مستندگونهاش حل شده است.
در این ساختار درست است که ذرهذره شخصیت حاج احمد متوسلیان نه البته با نگاهی یک طرفه و جانبدارانه (آنچنان که رسانه ملی به این شخصیتها میپردازد) شکل میگیرد. شخصیتی محکم، نفوذناپذیر، باهوش و در عین حال رقیقالقلب و مهربان که بیش از آن که به منافع خود فکر کند، مردم و مسیری که برای خودش مشخص کرده اهمیت دارند. صحنهای در میانه فیلم هست که طی آن احمد متوسلیان با بیسیمی که روی دست بلند کرده تا صدای کارزار جنگ را به گوش فرماندهانش برساند و به آنها بفهماند که سربازانش چه اوضاع بدی دارند، وسط میدان جنگ ایستاده است. صحنه اسلوموشن میشود و غبار فرمانده جنگ را در برمیگیرد. این درست لحظهایست که نام فیلم نمود عینی پیدا میکند. ضمن اینکه ایستاده در غبار به نوعی نشاندهنده سرنوشت نامعلوم احمد متوسلیان هم هست که هنوز هم کسی نمیداند چه بر سرش گذشته است؛ مردی که میایستد تا آن چیزی را که فکر میکند درست است به دست بیاورد و این خواسته حتی میتواند کمی مهمات باشد در حالی که در میان صفیر آتش دشمن و غبار بلندشده از اصابت خمپارهای به زمین، ایستاده است.
سلام ودرود بی پایان بسیار عالی بود پس از تحلیل زبان بدن ایستاده در غبار که بسیار متفاوتی از دکترمازیارمیر بود این تحلیل فوقالعاده جذاب و کامل بود متشکرم
سلام و ممنون از شما.