کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وچهار

کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وچهار

  • نام فیلم: لانتوری
  • کارگردان: رضا درمیشیان

پاشا جوانی‌ست که به دلیل مشکلات فراوان، گروهی به نام «لانتوری» تشکیل می‌دهد که کارش تیغ‌زدن پول‌دارها و خفت‌گیری از آن‌هاست. در میانه‌ی همین کارهای خلاف است که او عاشق مریم می‌شود. مریم یک مصلح اجتماعی‌ست که برای گرفتن رضایت از خانواده‌هایی که قصد قصاص قاتل عزیزان‌شان را دارند، تلاش می‌کند. پاشا که از عشق چشمش کور شده، هر جور هست می‌خواهد توجه مریم را جلب کند و در این راه تصمیم ترسناکی می‌گیرد … بعضی فیلم‌سازها با به‌به و چه‌چه دیگران خراب می‌شوند، بعضی دیگر خودشان را با دست خودشان خراب می‌کنند. اعتمادبه‌نفس بیش از حد بلای خانمان‌سوزی‌ست که مخصوصاً در دنیای سینما به کمین نشسته است تا کارگردان و نویسنده و بازیگر و بقیه را از راه به‌در کند. درمیشیان با همین اعتماد به نفس بالای کاذب، از فضای جامعه برای ساخت فیلمی سوءاستفاده می‌کند که چیزی جز خودنمایی نیست. درمیشیان این‌بار چند نفر را رو به دوربین نشانده که به شکل مستقیم شعار بدهند و مثلاً نماینده‌ی صداهای مختلف جامعه باشند. او حتی به فیلم‌های خودش هم ارجاع داده، کمی به نعل زده و کمی به میخ. خلاصه آش‌شله‌قلمکاری‌ست اعصاب خردکن و زننده که نه نقد اجتماعی‌ست و نه هیچ چیز دیگری. لحظات دردآور اسید ریختن در چشمان پاشا سکانس آزاردهنده‌ای‌ست که هر چند خوب پرداخت شده اما هیچ ربطی به باقی فیلم ندارد جز خودنمایی.

فیلم‌های دیگر درمیشیان در «سینمای خانگی من»:

ـ عصبانی نیستم (اینجا)

ـ بغض (اینجا)

 

  • نام فیلم: پات
  • کارگردان: امیر توده‌روستا

پات یک سگ خانگی جرمن شپرد است که بعد از به قتل رسیدن صاحبش، از خانه و کاشانه جدا می‌افتد و وارد جامعه‌ای پر از فقر و فحشا و ریاکاری می‌شود … اولین فیلم بلند توده‌روستا بعد از سال‌ها فیلم کوتاه ساختن، حکایت یک سگ آواره است که در مسیر حرکتش با آدم‌های مختلفی از طبقات پایین جامعه رو‌به‌رو می‌شود. قرار است در عین دنبال کردن ماجرای پات، بخش‌هایی از جامعه را هم به این بهانه ببینیم. بخش‌هایی که حالا دیگر پرداختن به آن‌ها، آن هم به این شکل گذرا و در حد اشاره، خیلی تکراری و گل‌درشت به نظر می‌رسد. به غیر از این، توده‌روستا در اولین تجربه‌ی بلندش تلاش می‌کند کار متفاوتی بکند و سگی را در محوریت کارش قرار دهد که به شدت هم همدلی‌برانگیز است. آدم‌های داستان همه ایراد دارند و خودشان گند می‌زنند اما در نهایت این پات بیچاره است که فحش می‌خورد و رانده می‌شود. توده‌روستا با ساختاری جمع‌وجور و مختصرگوی، فیلمش را می‌پردازد. مثل صحنه‌ای که یکی از زنان داستان با بازی سونیا سنجری پای برگه‌ی فروش کلیه‌اش را انگشت می‌زند و این را جایی می‌فهمیم که اثر انگشتش روی دیوار کوچه باقی می‌ماند.

 

  • نام فیلم: نیرجا (Neerja)
  • کارگردان: رام مدوانی

نیرجا مهماندار هواپیماست. در یکی از پروازها که او هم جز خدمه است، چند تروریست عرب همه را به گروگان می‌گیرند … فیلم ماجرای واقعی نیرجا بنات دختر مهماندار را روایت می‌کند که برای نجات جان مسافران، جان خودش را از دست می‌دهد. اتفاقی که در دهه‌ی هشتاد میلادی در هند می‌افتد و بعد از آن نیرجا تبدیل می‌شود به نمادی از ایثار و ازخودگذشتگی. اما مشکل این‌جاست که نیرجای فیلم اصلاً هم شخصیت شجاعی نیست! در فلش‌بک‌هایی که از زندگی گذشته‌اش می‌بینیم او فقط از دست شوهر ظالمش گریه می‌کند و در بغل مادر جا می‌گیرد. در ماجرای گروگان‌گیری هواپیما هم معلوم نیست چرا گروگان‌گیرها اصرار دارند که او از بقیه باهوش‌تر است! این‌که او در شروع گروگان‌گیری، خلبان‌ها را از این ماجرا اگاه می‌کند و آن‌ها هم از کابین فرار می‌کنند، به این معناست که او باهوش است؟ فیلم روده‌درازی‌های معمول فیلم‌های هندی را هم دارد که زمانش را بی‌خود و بی‌جهت طولانی می‌کند. اما فارغ از همه‌ی این حرف‌ها، سینمای هند روز‌به‌روز بهتر و قدرتمندتر می‌شود و حالا نه تنها در کمیت، بلکه در کیفیت هم می‌خواهد با هالیوود رقابت کند.

 

  • نام فیلم: اتاق انتظار (Green Room)
  • کارگردان: جرمی سالنیه

یک گروه موسیقی راک که اوضاع مالی خرابی دارند تصمیم می‌گیرند در یک کلاب عجیب و غریب برنامه اجرا کنند. اما وقتی در اتاق رختکن کلاب با صحنه‌ی قتلی مواجه می‌شوند، ماجرا جور دیگری پیش می‌رود … فیلم در همان محیط بسته توانسته حس اضطراب و تعلیق را منتقل کند. هر چند در قسمت‌هایی کمی غیرقابل‌باور می‌شود اما در کل این فیلم آشکارا از ساخته‌ی قبلی این کارگردان چندین‌وچند پله بالاتر است.

فیلم دیگر سالنیه در «سینمای خانگی من»:

ـ خرابه‌ی آبی (اینجا)

 

  • نام فیلم: زوتوپیا (Zootopia)
  • کارگردانان: بایرون هووارد ـ ریچ مور ـ جارد بوش

جودی خرگوش زبر‌وزرنگی‌ست که برخلاف توصیه‌های پدر و مادرش دوست دارد پلیس شود و به شهر زوتوپیا برود. اما پلیس شدن یک خرگوش کوچک امر بسیار عجیبی‌ست که قبول کردنش برای بقیه سخت است. جودی با عزمی راسخ تلاش می‌کند به خواسته‌اش برسد … فیلم با جذابیت هرچه‌تمام‌تر این پیام را به شیرینی می‌رساند که از روی ظاهر نمی‌شود قضاوت کرد. این‌که حیوانی وحشی باشی دلیل بر این نیست که ذاتت هم وحشی باشد. برعکسش هم صادق است؛ اهلی بودن دلیل بر خوب بودن نیست. کمااین‌که یک گوسفند آن گُل‌های زهرآلود را پرورش می‌دهد تا اسم حیوانات وحشی را بد کند؛ یعنی پشت همه‌ی این اتفاقات یک گوسفند ریزه‌میزه قرار دارد که می‌خواهد قدرت را به دست بگیرد!

 

  • نام فیلم: شب‌های منهتن (Manhattan Night  )
  • کارگردان: برایان دکوبلیس

رن پورتر روزنامه‌نگاری محلی‌ست که سال‌هاست ستون حوادث روزنامه را می‌نویسد. شهرت او در این است که خودش مانند یک کارآگاه حوادث را تعقیب و گاهی بهتر از یک کارآگاه راز اتفاقات پیش‌آمده را حل می‌کند. او در آخرین کارش مأمور می‌شود راز مرگ یک کارگردان معروف سینما را کشف کند. برای دنبال کردن سرنخ‌ها نزد کارولین همسر کارگردان می‌رود و این آغاز رابطه‌ای عشقی‌ست که رن را به بن‌بست می‌کشاند … فیلم چند نکته‌ی مبهم دارد که هیچ توضیح درست‌و‌حسابی‌ای درباره‌شان داده نمی‌شود و کاملاً بی‌کارکرد باقی می‌مانند. یکی ماجرای فیلم‌هایی‌ست که کارگردان معروف ضبط و ثبت می‌کند که مشخص نیست به چه هدفی این کار را انجام می‌دهد. آیا چون کارگردان سینماست باید به ثبت تصاویر روزانه‌ی زندگی علاقه داشته باشد؟ مخاطب در همین پله‌ی اول توجیه نمی‌شود و در ادامه هم این مشکل به ساختار فیلم سرایت می‌کند و کلیت را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد. شخصیت رن هم به عنوان شخصیت اصلی هیچ کاری نمی‌کند. همه‌چیز در آن فیلم‌های ضبط‌شده توسط کارگردان وجود دارد و رن فقط خیلی اتفاقی فیلم‌ها را پیدا می‌کند و راز گشوده می‌شود.

 

  • نام فیلم: ۹۹ خانه (۹۹ Homes)
  • کارگردان: رامین بحرانی

 ریک کارور مأمور مصادره‌ی املاک، از راه غیرقانونی و با دور زدن بانک و پاپوش درست کردن برای مستأجرانی که نتوانسته‌اند قسط خانه‌شان را به بانک پرداخت کنند و بیرون کردن آن‌ها از خانه‌های‌شان، به پول هنگفت و زندگی مرفهی دست پیدا کرده است. دنیس یکی از این مستأجرهاست که توسط ریک و به دلیل عدم پرداخت قسطش به بانک باید از خانه‌اش بیرون برود. دنیس بعد از این‌که با پسر و مادرش آواره‌ی مهمانخانه‌ها می‌شود، در صدد برمی‌آید نزد ریک برود و حسابش را با او تسویه کند … فیلم با ریتم نفس‌گیری آغاز می‌شود. سکانس بیرون کردن دنیس از خانه و کاشانه‌اش سکانس جذابی‌ست که تماشاگر را یکراست به دل قصه می‌کشاند. قصه‌ای جذاب و قابل‌توجه که کم‌تر در فیلم‌های آمریکایی چه مستقل و چه غیرمستقل به آن پرداخت شده است. داستانی از درد و رنج آدم‌هایی بدبخت و مستأصل که حق طبیعی خانه داشتن هم ازشان سلب شده و عده‌ای آدم فرصت‌طلب و نابه‌کار دورشان زده‌اند. ریک کارور با بدجنسی و طمع‌کاری و با بیرون انداختن مردم از خانه‌های‌شان پول روی پول آورده و با همین بوی پول است که دنیس را به سمت خود می‌کشاند تا همان کارهایی را با مردم بدبخت بکند که روزی به سر خودش آمده بود. او در اولین مأموریتی که از سوی ریک بهش محول می‌شود به خانه‌ای می‌رود و عین همان جمله‌هایی را که روزی ریک هنگام بیرون انداختنش به او گفته بود، به خانواده‌ی مستأصل می‌گوید و آن‌ها را به پیاده‌رو می‌اندازد، گیرم کمی آرام‌تر و با حس هم‌دردی پنهان. فیلم هر چقدر خوب آغاز می‌شود اما خوب به پایان نمی‌رسد؛ اعتراف دنیس به اشتباهاتش و دستگیر شدن او و ریک توسط پلیس آن هم در کسری از ثانیه و در حالی که موضوع مستأجر خشمگینی که به سمت بقیه اسلحه کشیده تا از خانه‌اش محافظت کند هنوز حل نشده، کمی سهل‌گیری محسوب می‌شود و قدرت ابتدایی فیلم را از بین می‌برد.

 

  • نام فیلم: جنایت (Criminal)
  • کارگردان: آرین ورومن

بیلی پوپ، مأمور مخفی سازمان سیا کشته می‌شود در حالی‌که اطلاعات مهمی از یک نابغه‌ی هلندی در دست دارد. نابغه‌ای که کنترل زرادخانه‌ی آمریکا در مشتش است و اگر برایش تابعیت آمریکا و مقدار زیادی پول آماده نکنند، تمام موشک‌های آمریکایی را با فشار یک دکمه (!) فعال خواهد کرد. رئیس سازمان سیا تصمیم می‌گیرد اطلاعات ذهنی بیلی را به مغز یک قاتل روانی به نام جریکو منتقل کند تا از دست نروند … در این‌جا دو خط داستانی که هر کدام‌شان می‌توانستند موضوع یک فیلم جداگانه باشند با هم تلفیق شده‌اند. از یک طرف بحث انتقال اطلاعات ذهنی از یک شخص به شخص دیگر مطرح است که بیش‌تر شبیه فیلم‌های علمی‌ـ‌تخیلی‌ست و در کنار این قضیه، ژانر جاسوسی قرار دارد با تمام کلیشه‌های رایجش از نابغه‌ای که کنترل کل دنیا را فقط درون لپ‌تاپش در دست دارد تا یک آدم بد خونسرد که مثل آب خوردن آدم می‌کشد و تا قهرمان داستان که دچار تحول می‌شود. این دو خط در کنار یکدیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارند؛ نه این درست پرداخت شده و نه آن. همه‌چیز خیلی مصنوعی و کودکانه است. اما با تمام این مشکلات، به نظرم یک بار دیدنش هم ضرر ندارد.

 

  • نام فیلم: ایچی قاتل (Ichi the Killer)
  • کارگردان: تاکاشی میکه

یک یاکوزای سادومازوخیست به نام کاکیهارا بعد از به قتل رسیدن رئیسش توسط شخصی ناشناس به دنبال قاتل می‌گردد. قاتل کسی نیست جز ایچی که جوانی‌ست ظاهراً خجالتی و آرام اما در باطن خشن و بی‌رحم … میکه در این معروف‌ترین فیلم خود ما را به تماشای مهوع‌ترین قتل‌ها و شکنجه‌ها می‌برد. فیلمی پر از لحظات خشن که به عمد قرار است مخاطب را آزار بدهد. لحظات طنز در بین این دل‌ و روده بیرون‌کشیدن‌ها و خون‌ریزی‌های بی‌رحمانه جاخوش کرده‌اند تا سیاهی بیش از حد فیلم را بگیرند. هر چند با این وجود هم باز دیدنش برای آدم‌های نازک‌دل کار غیرممکنی‌ست. میکه نزدیک به صد فیلم در کارنامه‌ی فیلم‌سازی‌اش دارد که با توجه به سن پنجاه‌و‌خرده‌ای ساله‌اش و این‌که هر سال دو سه فیلم می‌سازد، هیچ بعید نیست تعداد فیلم‌های کارنامه‌اش سه چهار برابر شود! او در زمینه‌ی فیلم‌های اسلشری و پرخشونت یکی از بهترین‌هاست.

فیلم دیگر میکه در «سینمای خانگی من»:

ـ گزینش (اینجا)

 

  • نام فیلم: بزرگ کردن بیبی (Bringing Up Baby)
  • کارگردان: هاوارد هاوکز

وقتی دکتر دیوید هاکسلی بی‌دست‌وپا، که منتظر استخوان جناغ سینه‌ی اسکلت دایناسوری‌ست که آن را در موزه‌اش نگهداری می‌کند، گیر سوزان دختر پر‌شروشور بامزه‌ای می‌افتد که از پلنگ عمه‌اش نگهداری می‌کند، روزگارش سیاه می‌شود … گرانت و هپبورن زوج بامزه‌ای را در این فیلم تشکیل داده‌اند. کاترین هپبورن بی‌نهایت بانمک و شیرین است و حسابی به آدم می‌چسبد. یک کمدی اسکروبال پر‌هرج‌ومرج و دیوانه‌وار با کلی صحنه‌های جذاب از رویارویی هپبورن و گرانت با پلنگ‌های اهلی و وحشی و کلی صحنه‌های بدل‌کاری جذاب مثل آن‌جا که هپبورن روی اسکلت دایناسور می‌رود و اسکلت فرو می‌پاشد و گرانت در میانه‌ی زمین و هوا، دست هپبورن را می‌گیرد و مانع افتادنش می‌شود.

 

  • نام فیلم: مشق شب
  • کارگردان: عباس کیارستمی

یک مستند جذاب و البته بامزه درباره‌ی سیستم غلط آموزشی ایران. سیستمی که در آن «مقش» شب دادن، تنبیه کردن و حقنه کردن درس‌های بی‌فایده به ذهن و روح بچه کار را به آن‌جا می‌رساند که بچه‌ها همگی دچار اضطراب و استرس می‌شوند. آن‌ها نه‌تنها در مدرسه به جز یک مشت حرف‌های بی‌تأثیر و طوطی‌وار چیزی یاد نمی‌گیرند، بلکه در خانه هم توسط والدین و برادر و خواهرهای بزرگتر تنبیه می‌شوند. به قول والدین یکی از بچه‌ها که جلوی دوربین کیارستمی قرار می‌گیرد، مدرسه به بچه‌ها اندیشیدن را نمی‌آموزد. و حالا بعد از این‌همه سال، آن بچه‌های کوچک پراسترسی که راه‌ورسم زندگی کردن را نیاموخته بودند، قطعاً در همین جامعه به مردان بزرگی تبدیل شده‌اند. و عجیب نیست که اوضاع و احوال ما این باشد. کیارستمی با زیرکی این موضوع را بیست سال پیش پیش‌بینی ‌کرد.

فیلم‌های دیگر کیارستمی در «سینمای خانگی من»:

ـ مثل یک عاشق (اینجا)

ـ تجربه (اینجا)

 

  • نام فیلم: زندگی و دیگر هیچ
  • کارگردان: عباس کیارستمی

پدر و پسری بعد از زلزله‌ی رودبار به روستای محل فیلم‌برداری خانه‌ی دوست کجاست؟ می‌روند و به دنبال بازیگران آن فیلم می‌گردند … کیارستمی در میان خرابی و ویرانی به دنبال زندگی می‌گردد و این از اسم فیلم هم پیداست. پدر و پسر داستان جوانی روستایی را می‌بینند که تعداد زیادی از افراد خانوده‌اش را در زلزله از دست داده اما هم‌چنان در فکر پخش زنده‌ی فوتبال جام‌جهانی‌ست و آنتن تلویزیونش را برای تماشای فوتبال دست‌کاری می‌کند. طنازی کیارستمی در کنار هم گذاشتن مرگ و زندگی و جانب زندگی را گرفتن در این فیلم به خوبی مشهود است.

 

  • نام فیلم: زیر درختان زیتون
  • کارگردان: عباس کیارستمی

عباس کیارستمی در حال ساخت فیلم زندگی و دیگر هیچ از بازیگران محلی استفاده می‌کند. یکی از این بازیگران حسین است که قرار است روبه‌روی طاهره نقش بازی کند و همسر او باشد. در واقعیت، حسین بارها از طاهره خواستگاری کرده و جوابی نشنیده … سومین بخش از «سه‌گانه‌ی کوکر»، بعد از خانه‌ی دوست کجاست؟ و زندگی و دیگر هیچ، باز هم در روستای کوکر می‌گذرد. کوکر زلزله‌زده‌ای که آدم‌هایش درگیر عشق و عاطفه و رابطه هستند در عین حالی که همه‌چیزشان را از دست داده‌اند. فیلم در فیلمی که کیارستمی در زیر درختان زیتون راه می‌اندازد با آن صحنه‌های اوتی جذاب از اشتباه‌های حسین و طاهره در بیان دیالوگ‌های‌شان که به زندگی واقعی‌شان ربط پیدا می‌کند، فضایی طنازانه خلق می‌کند که در سینمای کیارستمی کاملاً آشناست. سکانس پایانی فیلم یکی از بهترین پایان‌بندی‌های سینمای ایران است.

 

  • نام فیلم: طعم گیلاس
  • کارگردان: عباس کیارستمی

آقای بدیعی دربه‌در دنبال کسی می‌گردد که بعد از خودکشی‌اش او را دفن کند … مهم‌ترین فیلم کیارستمی که اتفاقاً نخل طلای کن را هم تصاحب کرد، خسته‌کننده‌ترین و شعاری‌ترین فیلمش است. درخواست آقای بدیعی شاید حس پنهانی از نگاه طنازانه‌ی کیارستمی به تقابل زندگی و مرگ را داشته باشد اما آن‌جایی که او دچار تحول می‌شود و از آن پیرمرد ترک درخواست می‌کند قبل از خاک ریختن روی جسدش، چندباری تکانش بدهد بلکه هنوز نمرده باشد، زیادی توی ذوق می‌زند. فیلم به رنگ خاک است و در بخش‌هایی مثل آن‌جا که بدیعی بین شن و ماسه و دود نشسته و ماشین‌های خاک‌برداری مشغول‌به‌کار هستند طوری‌که انگار دارند بدیعی را زیر خود مدفون می‌کنند، از لحاظ بصری به شدت چشم‌نواز است. اما هر چه جلوتر که می‌رویم فیلم به آبادی و دارودرخت می‌رسد. کیارستمی باز هم از مرگ به زندگی می‌رسد. او از مرگ دور می‌شود چون دوستش ندارد. اما چه فایده که مرگ ما را دوست دارد …

 

  • نام فیلم: باد ما را خواهد برد
  • کارگردان: عباس کیارستمی

یک گروه مستندساز از تهران به روستایی در کرمانشاه می‌روند تا از مراسم عزاداری پیرزنی که قرار است بمیرد فیلم‌برداری کنند. اما مشکل زمانی پیش می‌آید که پیرزن هر روز که می‌گذرد حالش بهتر می‌شود … کیارستمی مرگ را دوست ندارد. گورکن را هیچ‌وقت نشان نمی‌دهد. پیرزن رو‌به‌احتضار در نهایت زنده می‌ماند. دیالوگ‌های دکتر پیرمرد تجربی روستا حرف دل خود کیارستمی‌ست که مرگ چیز خوبی نیست چون از دیدن زیبایی‌های دنیا محروم خواهی شد. او به مستندساز هیچ‌وقت توصیه نمی‌کند که سیگار نکشد. می‌گوید بکش. هر کاری که راحتی بکن. هوا با دود سیگار تو کثیف نخواهد شد. مرد مستندساز در نهایت استخوان پیدا‌شده در قبرستان روستا را به دست آب می‌سپارد و از خیر مرگ می‌گذرد.

 

  • نام فیلم: جنگ بزرگ (The Great War)
  • کارگردان: ماریو مونیچلی

دو سرباز ایتالیایی در طول جنگ جهانی اول در صف مقدم جنگ با اتریشی‌ها برای اعتقادات‌شان تا پای مرگ پیش می‌روند … این فیلم که نامزد دریافت اسکار شد، یکی از فیلم‌های مهم کارنامه‌ی مونیچلی محسوب می‌شود. حکایت دو سرباز به نام‌های بوزاکا و ایاکواچی با بازی‌های ویتوریو گاسمان و آلبرتو سوردی محبوب من که ناخواسته وارد خط مقدم جبهه می‌شوند و به رغم مخالفت با هم، همیشه با هم هستند. فیلم مصیبت‌ها و تلخی‌های جنگ را پیش چشمان تماشاگر می‌گذارد و پایان سیاهی هم دارد. آن اوایل که سربازان به اسم فرمانده‌شان می‌خندند، فرمانده به آن‌ها می‌گوید بالاخره خنده از یادشان خواهد رفت و مونیچلی در این فیلم یکسره تلخ است.

فیلم‌های دیگر مونیچلی در «سینمای خانگی من»:

ـ معامله‌ی بزرگ در خیابان مدونا (اینجا)

ـ بورژوای کوچکِ کوچک (اینجا)

ـ سازمان‌دهنده (اینجا)

 

  • نام فیلم: مارکیز دل گریلو (Il marchese del Grillo )
  • کارگردان: ماریو مونیچلی

مارکیز دل گریلو یک اشراف‌زاده‌ی رمی‌ست که زندگی بی‌دغدغه و اعیانی را می‌گذراند. او مردی‌ست به شدت هوس‌ران و بی‌قید که با ثروت و قدرتش همه را به بند می‌کشد و به فقیر و غنی رحم نمی‌کند. با حمله‌ی فرانسه به رم و اشغال آن توسط سربازان ناپلئون، دل گریلو که تا پیش از این انسان معتقدی بود به سرعت رنگ عوض می‌کند و با فرانسوی‌ها هم‌سو می‌شود … فیلم متعلق است به سوردی عزیز. بازی او در نقش نجیب‌زاده‌ی هوس‌ران و فرصت‌طلب رمی که به سرعت رنگ عوض می‌کند، بسیار دیدنی‌ست. هم‌چنین تغییر حالت‌های او در نقش یک ذغال‌فروش همیشه‌مست که بسیار شبیه به مارکیز دل گریلوست، چنان تفاوت این دو شخصیت را برای بیننده عیان می‌کند که انگار دو نفر این دو نقش را بازی کرده‌اند. داستان روان فیلم مونیچلی حکایت‌گر مردی‌ست نان‌به‌نرخ‌روزخور که در هر دوره‌ای به شکل همان دوره در می‌آید. هر چند در انتها تکلیف فیلم با این شخصیت روشن نمی‌شود و ماجرای زغال‌فروش هم‌زاد هم چندان در دل داستان جا نمی‌افتد.

 

 

  • نام فیلم: به خاطر عشق و طلا (For Love and Gold)
  • کارگردان: ماریو مونیچلی

چند دزد یک شاهزاده را می‌کشند و اموالش را به سرقت می‌برند. در میان وسایلش نامه‌ای هست که در آن نوشته شده کسی که آن را بیاورد صاحب ملک و املاک زیادی خواهد شد. دزدهای بدبخت به فرماندهی مردی مغرور به نام برانکالئونه دانورچا راهی مکان مورد نظر می‌شوند تا آن ثروت را تصاحب کنند … یک داستان پرماجرای تاریخی ـ کمدی که حکایت چند آدم بدبخت است که برای رسیدن به ثروت به فلاکت می‌افتند. طراحی صحنه‌های جنگ و جدل بسیار جذاب و واقعی از آب درآمده است. مونیچلی در این صحنه‌ها نشان می‌دهد که حتی توانایی ساختن یک فیلم اکشن را هم داشت. فیلمی روان و بامزه که ویتوریو گاسمان و جیان ماریو ولونته‌ی عزیز در آن شاهکار می‌کنند.

کوتاه، درباره ی چند فیلم

یک دیدگاه به “کوتاه درباره‌ی چند فیلم، شماره‌ی سی‌وچهار”

  1. coldplay گفت:

    از کیارستمی کلوزاپ و کپی برابر اصل دیدم.کپی عالی بود.محشر اما کلوز ب هیچ وجه.

    بتازگی Russian ark را دیدم.محشر

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم