نگاهی به فیلم هیولای پول Money Monster

نگاهی به فیلم هیولای پول Money Monster

  • بازیگران: جرج کلونی ـ جولیا رابرتز ـ جک اوکانل و …
  • فیلم‌نامه: جیمی لیندن ـ آلن دی‌فیوری ـ جیم کوف براساس داستانی از آلن دی‌فیوری و جیم کوف
  • کارگردان: جودی فاستر
  • ۹۸ دقیقه؛ محصول آمریکا؛ سال ۲۰۱۶
  • ستاره‌ها: ۳ از ۵
  • این یادداشت در شما‌ره‌ی ۵۱۴ ماهنا‌مه‌ی «فیلم» منتشر شده است.
  • رسم‌الخط این نوشته به سبک رسم‌الخط ماهنامه‌ی «فیلم» تنظیم شده است.

 

خوراک برای غول ۱۱۰ اینچی

 

خلاصه‌ی داستان: لی گِیتس مجری پرحرارت برنامه زنده‌ تلویزیونی به نام «هیولای پول» است که در آن از شاخص‌های بورس و بالا و پایین شدن سهام شرکت‌ها حرف می‌زند و اوضاع و احوال اسکناس را بررسی می‌کند. با ورود مرد جوان اسلحه‌به‌دست به استودیو و گروگان گرفتن لی، اوضاع به‌هم می‌ریزد. گروگان‌گیر که کایل نام دارد ادعا می‌کند که سهام شرکتی که لی در برنامه‌های قبلی از مردم خواسته بود آن را بخرند، شکست خورده و حالا کایل و خیلی از مردمی که سهام را خریده بودند، آدم‌های بدبختی شده‌اند و لی باید جوابگو باشد …

 

یادداشت:  قبل از اختراع اینترنت و کامپیوتر، تلویزیون بود که دنیا را تکان داد و مناسبات روزمره را عوض کرد. مردم پای جعبه‌های جادو نشستند، به آن خیره شدند، به هر چیزی که در آن می‌دیدند توجه نشان دادند. کم‌کم شبکه‌های مختلف افتتاح شدند، رقابت به ‌وجود آمد، پای تبلیغات به‌ میان کشیده شد، پول سرازیر شد و همه‌چیز ابعاد گسترده‌تری به خود گرفت. مردم تا به خود آمدند گرفتار این موجود ناطق شده بودند. موجودی که هم صدا داشت و هم تصویر. کم‌کم خود این موجود هم مثل چیزهایی که نمایش می‌داد، برزگ و بزرگ‌تر شد. اول سیاه و سفید بود، بعد رنگی شد، بعد به عرض و طولش اضافه شد و هر چه «اینچ»‌اش بالاتر رفت، قیمتش هم بیش‌تر شد. با ظهور ماهواره و اینترنت، شبکه‌های تلویزیونی حوزه پوشش خود را گسترده‌تر کردند و کشورهای مختلف را زیر نفوذ خود قرار دادند. به تدریج این موجود ناطق تبدیل شد به اهرم حکومت‌ها برای سوار شدن بر مردمی که صبح تا شب پای آن می‌نشستند و وقت می‌گذراندند. اینچ‌ها بیش‌تر شد، چشم‌ها ضعیف‌تر شد و البته که مغزها هم کوچک‌تر. حالا زمان حکومت تلویزیون بود. تبلیغات ساخته می‌شد، پول می‌آمد و سازندگان به این فکر می‌افتادند که برنامه‌های بیش‌تری تولید کنند تا تبلیغات بیش‌تری بگیرند و پول بیش‌تری به جیب بزنند. چرخه‌ای به راه افتاده بود که از خودش تغذیه می‌کرد و هر ثانیه بزرگ‌تر و پیچیده‌تر می‌شد. از آن طرف تولید می‌شد، از این طرف تبلیغات خوش‌آب‌ورنگی صورت می‌گرفت و در نهایت مردم، آن جنس‌های تبلیغ‌شده را می‌خریدند، حتی اگر هم مصرفش نمی‌کردند. برای خالی شدن جیب مردم و رسیدن به پول بیش‌تر، طبعاً تبلیغات بیش‌تری هم سرازیر شود. تلویزیون گنده‌تر و گنده‌تر شد و به ۱۱۰ اینچ رسید، اما این طبلی توخالی بود.

حالا جودی فاستر و فیلم‌نامه‌نویسان هیولای پول نوک تیز پیکان انتقادشان را به سمت همین موجود عجیب ۱۱۰ اینچی توخالی گرفته‌اند و به آن می‌تازند. هر چند داستان درباره اثرات سقوط سهام، ارزش پول و صحبت درباره آدم‌های تیره‌روزی است که در چنگال انسان‌های فرصت‌طلب پول‌دار گیر افتاده‌اند و روز‌به‌روز تیره‌روز‌تر می‌شوند اما نکته اصلی فیلم، تأثیر تلویزیون بر ذهن و روح افراد است. تأثیری که به خرید سهام توسط گروگان‌گیر یعنی کایل منجر می‌شود و آخرش هم که آن فاجعه پیش می‌آید.

 ارتباط بین این آدم یعنی کایل و آن شرکت بزرگ را لی گِیتس و به معنایی جهان‌شمول‌تر تلویزیون برقرار می‌کند. لی مجری/شومن دلقک و پرحرف برنامه‌ای معروف است که هم ملت را سرگرم می‌کند و هم از آخرین اخبار بازار سهام و بورس اطلاعات می‌دهد. هر چند چهره‌ای جذاب دارد اما وقتش که برسد لباس احمقانه‌ای می‌پوشد و می‌رقصد و حرف‌های بی‌ادبانه هم می‌زند چون می‌داند همین‌ چیزهاست که مردم را جذب می‌کند. او به عنوان یک مجری باسابقه که سه بار هم کارش به طلاق کشیده، رگ خواب ملت دستش است. می‌داند باید سرگرم کند. با همین روش مردم را وامی‌دارد سهام شرکتی بزرگ را بخرند چون پیش‌بینی‌اش این است که سهامش بالا خواهد رفت. او با زبان تند‌و‌تیز و چرب‌ونرمش در دنیای خود که همان استودیو باشد گیر کرده و تصور می‌کند مردم دوستش دارند اما نمی‌داند که مردم نه او بلکه «تصویر» او در تلویزیون را دوست دارند. این را جایی می‌فهمد که با التماس رو به دوربین از مردم می‌خواهد سهام شرکت را بخرند تا گروگان‌گیر به پولش برسد اما هیچ اتفاقی نمی‌افتد. جمله گروگان‌گیر به او روشن‌گر ا‌ست: «تو به پول ایمان داری، به مردم ایمان نداری.» و البته مردم هم به او ایمانی ندارند. این را جایی بهتر متوجه می‌شود که همراه کایل از استودیو پا به خیابان می‌گذارد و با مردم مواجه می‌شود، بدون هیچ دوربینی، بدون هیچ حایلی. تازه آن‌جاست که می‌فهمد مردم چقدر از او متنفرند و با تمام وجودش درک می‌کند که چه انسان بی‌پناه و تنهایی‌ست و همین فکر او را وامی‌دارد تا آخرش برود. او از یک لوده حرّاف و دغل‌باز به مردی جدی و سنگین تبدیل می‌شود که جان و مال انسان‌ها برایش اهمیت دارد.

فضایی که فاستر و فیلم‌نامه‌نویسان از استودیوی تلویزیونی محل پخش برنامه زنده «هیولای پول» تصویر می‌کنند فضایی‌ست مالیخولیایی و سردرگم. شروع فیلم با دیالوگ‌های سریعی که بین شخصیت‌ها ردوبدل می‌شود و قطع‌های فراوان و رفت‌وآمدهای زیاد شخصیت‌ها، استودیو را دیوانه‌خانه‌ای ترسناک جلوه می‌دهد که همه‌چیز در آن با شتابی کنترل‌نشده اتفاق می‌افتد و به کابوس یا سرسام بیش‌تر شبیه است تا جریان رخدادهای روزمره. چطور می‌شود از این جماعت انتظار داشت هدیه‌اش برای مردم کمی تفکر و تعقل باشد؟ جماعتی که به عنوان مثال تهیه‌کننده‌اش به جای رسیدگی به کارها، آن پشت‌ها برای خودش «مشغول» است تا جدیدترین محصول شرکتی را که قرار است بین برنامه‌هایش تبلیغ شود روی خودش امتحان کند.

 اما اتفاقاً همین آشفته‌بازار است که نتیجه جلوی دوربینش مردم را جذب می‌کند. کار به جایی می‌رسد که ورود گروگان‌گیر به فضای استودیو و ماجراهایی که بین او و لی اتفاق می‌افتد تبدیل می‌شود به خوراکی برای پربیننده‌تر شدن برنامه. در حالی که کایل بیچاره برای نشاندن حرف خود به کرسی دست‌وپا می‌زند و در خطر مرگ است، آدم‌ها در کشورهای مختلف، پای تلویزیون‌شان، در رستوران، در خانه و جاهای دیگر نشسته‌اند و با لبخند ماجرا را تماشا می‌کنند. آن‌ها حالا خوراک جدیدی پیدا کرده‌اند که می‌تواند سرگرم‌شان کند و این را کارگردان برنامه پتی فن خوب متوجه می‌شود که به فیلم‌بردارها دستور می‌دهد از زوایای بهتری از گروگان‌گیر تصویر بگیرند و در دهان لی هم حرف می‌گذارد تا هر چه بیش‌تر ماجرا را کش بدهد. تلویزیون خوراک می‌خواهد و چه خوراکی بهتر از زندگی به‌ته‌خط‌رسیده آدمی بدبخت که حتی نامزدش هم به جای آن‌که دلداری‌اش بدهد، تحقیرش می‌کند، فحشش می‌دهد و کنارش می‌گذارد؟

 اتفاقاً این‌جا همه‌چیز واقعی‌تر است. هم‌چنان که لوئیس (جیک جیلنهال) در شبگرد (دَن گیلروی) تصمیم می‌گیرد از صحنه‌های جرم و جنایت واقعی فیلم بگیرد، به کانال‌های تلویزیونی بفروشد و پولی به جیب بزند چرا که رگ خواب ملت دستش آمده، این‌جا هم لی و پتی با همکاری یکدیگر خواه‌ناخواه زندگی و مرگ جوانی بدبخت را جلوی دوربین به تصویر می‌کشند. جوانی که بازیچه دست ثروتمندان و البته تلویزیون شده است. کایل جلوی دوربین می‌میرد و همه ناراحت می‌شوند اما پایان ماجرا از این هم تلخ‌تر است؛ فقط چند ثانیه بعد از مرگ واقعی کایل جلوی دوربین است که هر کسی به کار خودش مشغول می‌شود؛ یکی به خوردن، دیگری به فوتبال‌دستی بازی کردن. گویی واقعیت قطعی مرگ هم وقتی در قاب جعلی تلویزیون قرار می‌گیرد ته‌رنگی از ساختگی بودن به خود می‌گیرد و مثل یک واقعه دروغین ادراک می‌شود. حتی واکنش ضدقهرمان داستان هم تبدیل می‌شود به سوژه خنده شبکه‌های اجتماعی و البته برنامه‌های نازل همین تلویزیون. تهیه کردن خوراک برای یک غول ۱۱۰ اینچی کار ساده‌ای نیست.

هیولای پول تریلری نفس‌گیر و پرانرژی ا‌ست. جودی فاستر  که خودش در تریلرهای نفس‌گیری بازی کرده راه و رسم ساختن و پرداختن این‌گونه فیلم‌ها را می‌داند. استفاده از نماهای کوتاه و قطع‌های پیاپی به شکل‌گیری ریتم درگیرکننده و سریعی انجامیده که تماشاگر را با خود همراه می‌کند و مرکز درام هم با یک رویداد پردامنه و کشمکشی نفس‌گیر، وزن کافی را برای همراه کردن مخاطب دارد. اما قسمت‌هایی هم با سهل‌انگاری و بی‌دقتی از دست می‌رود که از این میان می‌شود به دو نمونه واضح اشاره کرد: اولی ورود گروگان‌گیر به استودیوی پخش زنده برنامه است که آن‌قدر سهل و بی‌دردسر صورت می‌گیرد که انگار نه انگار این‌جا تلویزیون است و ورود به آن ضوابط سختی دارد. هیچ استودیوی تولیدی، هر قدر هم که بی‌دروپیکر باشد به این سادگی به هر رهگذری اجازه ورود نمی‌دهد و حداقلش این است که هر تازه‌واردی ـ به‌خصوص اگر ناشناس باشد ـ باید از مسیری مشخص عبور کند و توسط مسئولان مربوطه بازرسی شود. قسمت بعدی تدوین موازی ورود پنهانی پلیس به داخل استودیو برای دستگیری گروگان‌گیر و هم‌زمان با آن، صحبت گروگان‌گیر با لی است که با هر متر و معیاری توازن ندارد. یعنی حرکت پلیس برای جاگیر شدن در نقطه‌ای خاص از استودیو آن‌قدر توسط تدوین‌گر (که طبیعتاً علت اصلی‌اش بی‌دقتی کارگردان است) کش پیدا کرده که مسیری ده متری تبدیل شده به یک کیلومتر! این‌جا هم پیش‌فرض تحمیلی فیلم برای رسیدن به تنش مورد نظرش باعث شده واقعیت مخدوش شود و تماشاگر نتواند ماجرا را به عنوان رویدادی واقعی باور کند. در صحنه‌ای که گِیتس، گروگان‌گیر را در فضای مقابل استودیو بیرون می‌کشد، انبوهی پلیس مسلح ایستاده‌اند و فقط واقعه را تماشا می‌کنند بدون آن‌که کوچک‌ترین حرکتی برای خاتمه دادن به کشمکش و دستگیری مجرم بکنند در حالی که خیلی راحت می‌توانند وارد معرکه شوند و اوضاع را مدیریت کنند.

فیلم با این که دلالت‌های اجتماعی روشنی دارد اما بیش‌تر روی وجه سرگرم‌کنندگی تکیه کرده و اصراری برای عمق دادن به ماجراها ندارد. لایه‌های زیرین فیلم فاقد ارجاع‌های معنایی پیچیده است و تأکید روی ماهیت هیولاوار تلویزیون و خدشه‌ای که صنعت سرگرمی به مفهوم واقعه اصیل و واقعه جعلی وارد کرده نیز به طرزی گل‌درشت برگزار شده است. حتی اشاره‌های بنیادی فیلم در مذمت وجه مخرب صنعت سرگرمی و تأثیر عمیق تلویزیون بر اخلاقیات و عادت‌های اجتماعی مردم نیز برداشت جدید و نویافته‌ای نیست و در شیوه انتقالش هم خلاقیتی به کار نرفته است. ده‌ها سال است که گزاره‌هایی از این دست ـ اغلب با لحنی هشداردهنده و در نکوهش نفوذ و گسترش بی‌حدوحصر تلویزیون ـ در مقاله‌ها و رمان‌ها و فیلم‌ها تکرار می‌شوند و در اغلب موارد هم هراس از معناباختگی و تأثیرپذیری توده‌ای مخاطبان از تلویزیون، مضمون اصلی است. تماشای هیولای پول بیش‌تر برای کسانی قابل توصیه است که دنبال فیلمی برای سرگرم شدن و مفاهیم آسان‌یابی برای فکر کردن می‌گردند.

پاسخ دادن

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سینمای خانگی من – نقد و بررسی فیلم