ژاپنیبودن
خلاصهی داستان: تاکهزو مرد جنگجو و کلهخرابیست که دوست دارد به میدان جنگ برود و دشمنان را از پا دربیاورد. در میدان جنگ، او و دوستش ماتاهاچی زخمی و خسته، به کلبهای میرسند که در آن مادر و دختری زندگی میکنند. این برخورد شروع راهیست که زندگی تاکهزو و ماتاهاچی را تغییر میدهد؛ تاکهزو تبدیل میشود به یک سامورایی وفادار به نام میاموتو موساشی و ماتاهاچی به مردی گمنام و خانهخراب …
یادداشت: «فیلمهای سامورایی»؛ این لفظیست که عموماً از قدیم برای هر فیلم ژاپنی که حتی اثری از سامورایی در آن نبود هم استفاده میشد، انگار سامورایی بودن نمادی بود از ژاپنی بودن و ژاپنیها حتماً باید فیلم سامورایی میساختند! تلقی از ساموراییها هم چیز پیچیدهای نبود؛ آدمهایی که شمشیر به دست میگرفتند و میجنگیدند و در این کار مهارت فوقالعادهای هم داشتند. اما ماجرای ساموراییها در ژاپن بسیار ریشهدار است. مردم ژاپن خواسته یا ناخواسته هنوز هم که هنوز است تحتتأثیر این جنگاوران قرون گذشته هستند.
ساموراییها بین قرنهای ۱۲ تا ۱۹ میلادی نقش بسیار مهمی در ژاپنِ آن زمان بازی میکردند. مبارزانی کمحرف، خشن و بداخم که به جای اینکه مثل بقیه در زمینهای کشاورزی کار کنند و پول دربیاورند، با گذراندن تعالیم سخت و دشوار، در شمشیرزنی و تیراندازی و اسبسواری مهارت پیدا میکردند و برای فدا کردن جان خود در راه اربابانشان که «دایمیو» خوانده میشدند، به هر کاری دست میزدند. اصلاً واژهی «سامورایی» به معنای خدمتگزار است. آنها در ارتشهای خصوصی اجیر میشدند و در جنگهای داخلی شرکت میکردند و چیزی که این جنگاوران را بیش از پیش در عزم خود برای فدا شدن در راه اربابانشان راسخ میکرد، نظام، دین یا فلسفهی ویژهای به نام «بوشیدو» بود که به شدت به آن اعتقاد داشتند. در شکلگیری «بوشیدو»، آیینها و مسلکهای مختلفی به شکل مستقیم و غیرمستقیم تأثیرگذار هستند که پایههای وجودی آن را تشکیل میدهند همچنان که به عنوان مثال آیین «شینتو» آیین باستانی و اصلی ژاپنیها با ادیان دیگر از جمله بودایی تلفیق میشود و طی قرون متعدد احیا و نوسازی میگردد؛ ویژگی جالبی که مردم ژاپن را به نوعی تساهل مذهبی میرساند که به جای تعصب روی یک دین خاص با قوانینی مشخص، هستهی اصلی ارزشهای دینی را یکی میدانند، هستهای که شامل مسئولیتپذیری اجتماعی، وجدان کاری، قانونمداری، احترام به دیگران، فداکاری برای هموطنان و کنارگذاشتن خودخواهیست؛ هستهای که ذات انسانیت را هدف قرار داده است. دینهایی که «بوشیدو» را تحتتأثیر قرار دادهاند یکی آئین کنفسیوسیست که روابط بین انسانها و اخلاق اجتماعی خود را به «بوشیدو» داده است. دیگری بودیسم است که نهراسیدن از مرگ را به این دین وام داده است و نتیجهاش این شده است که یک سامورایی از مرگ نمیهراسد زیرا همانگونه که از بودیسم آموخته انسانها پس از مرگ مشمول تناسخ میشوند. همچنین «بوشیدو» از طریق آیین ذن هم به آزادی نهایی از قیود فکری میرسد زیرا ذن به پیروانش درس خودشناسی میدهد و به آنها میآموزد هرگز خود را محدود نکنند. ساموراییها از ذن و مراقبه به عنوان وسیلهای برای بیرون راندن ترس از خود و در نهایت حذف اشتباههایشان بهره میبرند. «بوشیدو» حتی از آیین باستانی «شینتو» هم وفاداری و میهنپرستی را وام گرفته است. «شینتو» شامل پرستش نیاکان است و خانوادهی سلطنتی را سرچشمهی تمام ملت میپندارد. پس سامورایی خود را با تمام وجود وقف امپراتور و نمایندگان او و ساموراییهای مافوق میکند. همانطور که پیداست «بوشیدو» یا آئین سلحشوران آمیزهای از تمامی شاخههای مذهبی فوق است و از هر کدام با دری باز، چیزی درست را به عاریت گرفته و به کار بسته است.
اما یکی از مهمترین اصول «بوشیدو» رعایت ویژگی «شرافت» است به این معنی که یک جنگاور همیشه باید بکوشد که شرافتمندانه زندگی کند و برای پیروزی در جنگها مردانه بجنگد و در عین حال در شکست نیز آمادهی خودکشی باشد. به همین دلیل یک سامورایی واقعی همیشه دو قطعه شمشیر به همراه خود داشت: یکی بلند، برای جنگیدن و کشتن، و دیگری کوتاه برای خودکشی به هنگام شکست و ننگ که این خودکشی اصطلاحاً هاراکیری (سپوکو) یا خودکشی با رضایت خاطر نامیده میشود. در کتاب «هاگاکوره» که کتاب ساموراییها محسوب میشود و راه و رسمشان در آن نوشته شده، آمده: «طریقت سامورایی مرگ است؛ آنجا که میان مردن و زندهماندن دودل باشی، بیدرنگ مرگ را برگزین.» هاراکیری آن چنان در فرهنگ و سنت ژاپنی اثرگذار بوده، که در طی تاریخ بارها افراد عام و خاص اقدام به این عمل کردهاند، حتی این اقدام در تاریخ معاصر ژاپن نیز دیده میشود؛ در سال ۱۸۷۳، هاراکیری به عنوان یک مجازات قضایی در ژاپن منع شد، ولی حتی پس از فرمان منع، بهکارگیری آن به عنوان نمادی از شرافت ادامه داشت. به عنوان مثال بسیاری از سربازان شکستخوردهی ژاپنی در پایان جنگ جهانی دوم دست به خودکشی به این سبک زدند تا به تسلیم شدن کشورشان در جنگ اعتراض کنند. این که ذکر شد مردم ژاپن همچنان خواسته یا ناخواسته ساموراییگری در ذهن و خونشان جریان دارد حرف بیراهی نیست. ژاپنیها مردمی هستند که با اعتقاد راسخ به همان اصول ساموراییها، از خاکسترهای بمب اتمی که روی سرشان ریخته شد، قدعلم کردند و دوباره همهچیز را از نو ساختند. آنها با اعتقاد به همین اصول اولیهی انسانی که در هر دین و آیینی مرسوم است و چکیدهی انسانیت، خودشان را از ظلمت رها کردند. در گذشتهی هر ملتی تاریکی هم وجود دارد اما ژاپنیها از این تاریکی خود عبور کردند و جهانی نوین برای خود پایهگذاری کردند که با کمی دقت آن را نشأت گرفته از سلوک ساموراییها میتوان در نظر گرفت. یکی دو سال پیش بود که خبری تکاندهنده ترکیه را تحتتأثیر قرار داد: مهندس ژاپنی یکی از پلهای در حال احداث ترکیه که به دلیل نقص فنی دچار مشکلی شده بود، خودکشی کرد، بدون اینکه آن نقص به کسی آسیب رسانده باشد یا حتی بدون اینکه پل هنوز به طور رسمی افتتاح شده باشد! این همان سلوک ساموراییست که باید در هنگام شکست آمادهی خودکشی بود. باید احساس مسئولیت کرد و خود را به نفع جمع فدا نمود. اینگونه است که سرزمین آفتاب ساخته شد، رشد کرد و بالید.
هر دوره در ژاپن اسم مخصوص به خودش را دارد. دورهای که ساموراییها در آن زندگی میکردند بین سالهای ۱۴۶۷ تا ۱۶۰۳ میلادی بود که به دورهی «سنگوکو» (ارباب ـ رعیتی) معروف بود. دورهای که هر کسی اگر چند اسب داشت و کمی پول و چند سامورایی، برای خودش حکومتی تشکیل میداد و ریاست میکرد. همین عامل باعث شده بود در آن سالها جنگهای داخلی در ژاپن بالا بگیرد و هر کس که زورش میچربید و ساموراییهای قویتر داشت، بر دیگری حکومت میکرد. اینگونه وضعیت ژاپنِ آن دوران بسیار بیثبات و پر از جنگ و خشونت بود و این جنگهای داخلی نزدیک به ۱۵۰ سال ادامه داشت. اما در میان تمام ساموراییهایی که به جنگاوری برای اربابانشان مشغول بودند، میاموتو موساشی یکی از معروفترینها بود که در همین دورهی «سنکوگو» زندگی میکرد و موضوع سهگانهی هیروشی ایناگاکی فیلمساز کهنهکار ژاپنی قرار گرفت که نزدیک به هشتاد فیلم در کارنامهی خود دارد. موساشی به رونین ولگرد شهرت داشت. رونینها همان ساموراییهای بدون ارباب بودند که به شکل قراردادی به کشتن آدمها و مبارزه میپرداختند. به همین دلیل رونینها مقام اجتماعی درستی در جامعه نداشتند و میاموتو موساشی هم به همین دلیل آنچنان مورد تأیید نبود. اما او کسی بود که مهارت بالایی در شمشیرزنی و مبارزه داشت و در چشمبرهمزدنی سر از بدن رقیبان جدا میکرد. اولین بخش از سهگانهی ایناگاکی به شرح زندگی قبل از سامورایی شدن میاموتو میپردازد که آن زمان «تاکهزو» خوانده میشد. «تاکهزو» مردیست تشنهی شهرت و جنگیدن. او میخواهد در جنگ مشهور شود و همین عطش اوست که دوستش «ماتاهاچی» را هم وارد میدان میکند و هر دو با هم به جنگ میروند. این آغاز راهیست که مصایب و مشکلات فراوانی در پی خود دارد؛ زخمی شدن، آواره شدن، رانده شدن از سوی اجتماع و حتی در آخر عاشق شدن که این آخری خودش بزرگترین مصیبت است! سرنوشت «تاکهزو» و «ماتاهاچی» که هر دو انسانهایی تنها هستند از جایی عوض میشود که در میانهی جنگ و در حالی که زخمی و خسته هستند به کلبهی «آکهمی» و مادرش «اوکو» میرسند. این درست نقطهایست که تمام زندگیشان را عوض میکند. اینجا جاییست که عیار این دو دوست سنجیده میشود. انگار این مادر و دختر آزمایشی هستند تا نشان بدهند «تاکهزو» و «ماتاهاچی» چقدر جنم دارند. «اوکو»، مادر «آکهمی» به «تاکهزو» علاقه نشان میدهد اما «تاکهزو» خودش را کنار میکشد. او حتی در مقابل وسوسهی خوابیدن با «آکهمی» هم مبارزه میکند. ولی از سوی دیگر این «ماتاهاچی»ست که دلش میخواهد از «آکهمی» هتک حرمت کند هر چند میداند در شهری دیگر نامزدش «اوتسو» منتظر اوست. اینجاست که عیار این دو دوست سنجیده میشود. «ماتاهاچی» با مادر و دختر خطاکار از دست دزدان فرار میکند و «تاکهزو» به روستا برمیگردد اما مورد لعن و نفرین روستاییان واقع میشود. آنها او را شیطان میخوانند و عزمشان را جزم میکنند تا دستگیرش کنند. این تعقیبوگریزها در نهایت توسط مرد بودایی «تاکوآن» به اتمام میرسد. او کسیست که در نهایت «تاکهزو» را گیر میاندازد و از اینجا به بعد است که آموزشهای واقعی برای یک سامورایی واقعی شدن آغاز میشود. تعالیم مرد بودایی، راهوروش درست سامورایی شدن و جنگیدن را به «تاکهزو» نشان میدهد. او «تاکهزو» را در اتاقی حبس میکند پر از کتاب و به او توصیه میکند که از این به بعد باید کتاب بخواند. همانطور که ذکرش رفت آیین سلحشوری ساموراییها یا همان «بوشیدو»، از بودیسم هم الهام گرفته است و در اینجا این بودایی آرام است که کمکم به «تاکهزو» میآموزد باید خودش را کنترل کند، بر خشمش غلبه کند، حس انتقام را کنار بگذارد، خودش را بیشتر بشناسد و البته برای مرگی مؤمنانه آماده باشد. بودایی آرام، اصول اولیهی سامورایی بودن را یاد میدهد و «تاکهزو» در سیروسلوک در مسیر پیشنهادی این مرد بوداییست که کمکم خودش را پیدا میکند. مقایسهی «تاکهزو»ی ابتدایی فیلم، مردی با ظاهری وحشی و خشن و بیتاب و «میاموتو موساشی» آرام و منطقی با ظاهری آراسته و به شدت معقول در پایان فیلم (که تغییر از زمین تا آسمانِ این شخصیت با بازی مثل همیشه پرانرژی توشیرو میفونهی بزرگ بیش از پیش قابل دریافت و باور است) به خوبی نشان میدهد که حالا او میتواند یک سامورایی واقعی باشد، لیاقتش را دارد و این را از ابتدا هم نشان داده بود. فرق «ماتاهاچی» بزدل و بیصداقت و «تاکهزو»ی جنگاور آنجایی مشخص میشود که سرنوشت آنها را میبینیم: «ماتاهاچی» همچنان بعد از سالها گرفتار آن مادر و دختر نابهکار است. او با مادر ازدواج کرده و مادر هم برای پول، دخترش را به این و آن پیشنهاد میدهد. اما «تاکهزو» که حالا «موسایاشی» خوانده میشود، با ظاهری آراسته و چهرهای آرام ابتدا به دیدن «اوتسو»یی میرود که حالا عاشق او شده است چرا که ثابت کرده لیاقت این عشق را دارد. «تاکهزو» که پیداست حالا به انسانی درونگرا تبدیل شده، «اوتسو» را میگذارد و در غروب آفتاب، تکوتنها راه میافتد تا آیندهاش را بسازد. «موسایاشی» واقعی، علاوه بر جنگاوری، کتابهای مهمی هم نوشت از جمله استراتژی و مفهوم فلسفی نبرد سامورایی. او حتی نقاش زبردستی هم بود که معروفترین کارش تصویر چهرهی خودش است. او در واقعیت متفکری بود که هنوز ایدههایش در ژاپن امروزی هم نقل میشود. «موسایاشی» مجبور است تنها بماند. یک سامورایی واقعی همیشه تنهاست و احساس مسئولیت میکند، همچنان که یک ژاپنی امروزی احساس مسئولیت میکند و جمع را به منافع فردی ترجیح میدهد. «ژاپنیبودن» در هزارتوی دین و آئینهای مختلفی که به شدت به هم وابسته و درهمتنیده هستند، بهرهای هم از «ساموراییبودن» دارد. آنها قول میدهند که برخواهند گشت و عشقشان را با خودشان خواهند برد. اما فعلاً وقت پرداختن به خود نیست، کارهای مهمتری وجود دارد …
در مورد فیلم آبروی از دست رفته کاترینا بلوم هیچ نوشته و نقد فارسی پیدا نکردم
جور دیگه ای ترجمه شده و من اشتباه تایپ می کنم؟
شما این فیلم رو دیدید؟ و اگر بله چطور بوده به نظرتون؟
خیلی ممنون
بله. از کارهای خوب شلندروف است، با اشاره های مستقیم سیاسی اما فیلم مورد علاقه ی من نیست قطعاً.